• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان | ماها کیازاده کاربر انجمن یک رمان

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
مرد جوان وقتی که نگاه خیره‌ی او را دید، لبخندی محو زد و آرام سرش را به‌سمت راست و چپ خم کرد. تیله‌های مشکی دخترک نیز حرکت او را را دنبال کرده و تکان خوردند. ناگهان به خود آمد و با خجالت سرش را پایین انداخت. از تأسف لبش را گاز گرفت و شروع به لعن و نفرین خود کرد. آریا وقتی این حرکت او را دید لبخندش بزرگ‌تر شد، از جایش برخاست و با نگاهی خیره و گرم به او گفت:
- راحت باش و درست رو بخون... مزاحمت نمیشم.
خواست بگوید حالا یک امتحان هم صفر بگیرم، مهم نیست اگر تو الان بمانی و نروی. یک امتحان این حرف‌ها را ندارد؛ ولی خجالتش مانع می‌شد از ابراز احساساتش. آریا با تکان سر از او دور شد و او تا زمانی که آریا از دیدش پنهان شد، با نگاهش بدرقه‌اش کرد.
***
روی تختش دراز کشیده‌بود و به دیوار مقابلش نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
دراز کشید و دستانش را روی هم گذاشت، چانه‌اش را روی ساعدش گذاشت و با لبخندی کوچک که مدام پنهانش می‌کرد، رو به دفترچه‌ی مقابلش گفت:
- بهت اعتماد ندارم.
لبخندش بزرگ‌تر شد.
- راست میگم اعتماد ندارم!
سرش را بلند کرد و دستش را آرام روی جلد آبی دفترچه کشید، دست دیگرش را زیر چانه‌اش زد و با لحن خاصی زمزمه کرد:
- حتی نمی‌دونم اسمت چیه، نمی‌دونم کی هستی.
آهی کشید و لبخندش بوی غم گرفت، با تردید ضربه‌ای آرام، با نوک انگشت اشاره روی دفترچه کوبید و گفت:
- چرا همه مثل تو نیستن؟ چرا به من کمک کردی؟ تو من رو نمی‌شناختی چشم آبی!
اشکش آرام چکید و روی جلد آبی دفترچه افتاد. تصور این‌که غیر از پدر و مادرش آدم‌های دل‌پاک دیگری نیز در دنیای بیرون زندگی می‌کنند، سخت بود؛ اما غیرممکن نه! هر چی نباشد او مدت‌هاست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
اشک باری دیگر از گوشه‌ی چشم‌های محبوبه چکید. در تمام مدت پابه‌پای دخترک زخم‌دیده‌اش گریسته‌بود و حال دیگر جانی در تن نداشت. پایین تخت نشست و برای اتفاقی که هنوز هنوزه تاثیر وحشتناکش را روی آن‌ها داشت غصه خورد. در اتاق آرام باز شد و پدر النا سرکی به داخل اتاق کشید. آثار خستگی روی چهره‌اش نمایان بود و لباس بیرون هم‌چنان تنش بود. وقتی که چشمش به زن گریانش خورد، با چشم‌هایی گرد چمدان کوچکش را پشت در اتاق گذاشت و با قدم‌هایی بی‌صدا خود را به محبوبه رساند. محبوبه با دیدن او تن لرزانش را در آغوشش انداخت و لبانش را محکم به روی هم فشار داد تا صدایش بلند نشود. امین دستش را روی کمر او گذاشت و کمکش کرد از روی زمین بلند شود و ار اتاق خارج شدند.
***
کلاسش تمام شده‌بود و او حوصله‌ی رفتن به خانه‌اش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
بردیا زودتر از آن دو برخاست و متفکر انگشت اشاره‌اش را روی لبش گذاشت و گفت:
- نظرتون چیه خودم رو به مریضی بزنم؟
آریا همراه او به‌سمت در رفت و با اخمی کوچک گفت:
- دفعه قبل خودتو به مریضی زدی، یادت نیست؟
دارا دستانش را در جیب شلوارش فرو برد و هنگام خروج از کلاس چشمکی به دختری که دم در ایستاده‌بود زد و از کنارش گذشت. در همان حال جدی گفت:
- گندش بزنن... منم امروز صبح سوتی دادم که امروز همین یه کلاس رو دارم، امتحانم ندارم‌.
بردیا با ناله گردنش را به‌سمت عقب راند و عصبی غرید:
- یعنی هیچ راه فراری وجود نداره که وارد جمع عجوزه‌ها نشیم؟ من واقعاً حوصله‌ی اون همه خاله خان‌باجی رو ندارم.
دارا گوشه‌ی لبش را به پایین راند و در جوابش با تلخی اخمی کرد و گفت:
- نه... الیاس کودن هم میاد.
آریا ابرویی بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
دارا سرش را عقب برد و با صدا خندید. آریا نیز از لفظ مونالیزا خوشش آمده‌بود. آن صورت کشیده و ظریف واقعاً برازنده‌ی این اسم بود؛ هرچند که لبخندی در تابلوی صورت او وجود نداشت. بردیا با نیشی باز که دندان‌های سفید او را به نمایش گذاشته‌بود گفت:
- آریا کچل شی اگه بری ملاقاتش و من رو با خودن نبری...به‌نظرتون لباس رسمی بپوشم یا اسپرت؟
صدای خنده‌ی دارا و آریا بلندتر شد و در آن هاهای خنده آریا گفت:
- بابا من دو کلمه حرفم باهاش نزدم که الان رفیقم بشه و برم ملاقاتش. من که سه‌روز روی تخت طبابت افتاده‌بودم، نکه شما و اون زیاد اومدید دیدنم.
بردیا طبق معمول شروع به آوردن بهانه‌های بنی‌اسرائیلی کرد:
- داداش به جان خودت و دارا گیر بودم، وگرنه همون روز از خیر شامی که دعوتمون کردی می‌زدم و می‌اومدم پیداتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
آریا چشمانش را بست و سعی کرد خنده‌اش را کنترل کند که نتیجه‌اش، طرح لبخندی روی لبش شد. سپس با لحنی پر از خنده گفت:
- می‌خوام برم ملاقاتش.
احد مچ‌گیرانه ابرو بالا انداخت و طعنه زد:
- اِه؟ بعد از چند روز یادت افتاده؟
آریا پوفی کشید و آرام با کف دست ضربه‌ای به فرمانِ ماشین کوبید و حرصی گفت:
- بابا بگو وگرنه به عمو احمد زنگ می‌زنم.
صدایی نیامد و بعد از چند ثانیه پدرش دلخور گفت:
- خب پس به عمو احمدت زنگ بزن.
و گوشی را قطع کرد. آریا شوکه از حرکت او، با چشمانی گرد به صفحه‌ی گوشی خیره شد. سپس با حرص «لجباز»ای زیر لب گفت و شماره‌ی احمد را گرفت. احمد پشت سیستم بود و تا حدودی متوجه‌ی بحث احد و آریا شد. برای همین تا گوشی‌اش زنگ خورد، جواب داد:
- الو آریا جان چطوری؟
- خوبم عمو شما چطورید؟ میگم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
در با صدای تیکی باز شد و آریا وارد حیاط خانه شد. در نگاه اول، خانه‌ی آن‌ها چون قصری وسط حیاط بزرگشان می‌درخشید. خانه‌ای با نمای آبی تیره و مشکی که همانند کوهی از غم بود. دور تا دور آن خانه را چون باغی پر از گل و درخت درست کرده‌بودند که به زیبایی آن‌جا می‌افزود؛ اما در آن عصر غم‌انگیز که انگار آسمان گریه‌اش گرفته‌بود و قصد داشت بغض سنگینش را با باریدن از بین ببرد، آن‌جا بوی غم گرفته‌بود. آریا در را بست و همان‌طور که نگاهش را به اطراف می‌چرخاند، به‌سمت خانه رفت. به در سالن که رسید، خانمی مسن با موهایی به سفیدی برف در را باز کرد و این بار ریزبینانه‌تر نگاهش را روی قد و قامت آریا دوخت که باعث شد. آریا معذب، لبخندی کوچک زده و ابرویی بالا بیندازد. خانم مسن وقتی زیبایی آن مرد جوان را دید،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
النا! پس اسم او النا بود. جرقه‌ی کوچکی در چشمان آبی آریا زده‌شد. حال که خود او بحث را باز کرده‌بود، اشکالی نداشت که آریا آن را ادامه دهد. برای همین پایش را روی پای دیگرش انداخت و با گرفتن ظاهری متأثر گفت:
- روز بدی بود...اما بخیر گذشت.
سپس نگاهش را به محبوبه داد که با بغض به اتاقی در طبقه‌ی دوم خانه‌ی دوبلکسشان خیره شده‌بود. اندکی مردد شد در این‌که ادامه دهد یا خیر.
- پانزده ساله که خودش رو حبس کرده...به جو بد بیرون عادت نداره.
مکث کرد و با مچاله کردن لبانش و بستن چشمانش، جلوی ریزش اشک‌هایش را گرفت. او نیز مانند دخترش نابود شده‌بود، او نیز در این مدت پیر شده‌بود؛ اما باید محکم می‌بود تا باری دیگر درد از دست دادن را تجربه نکند، باید محکم می‌بود تا به النا در فراموشی آن خاطره‌ی تلخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
آریا همان‌طور که بالای سر او زانو زده‌بود، پشت انگشتانش را روی لبش گذاشت و لبخندش را پنهان کرد. مادر النا با چشم‌های گرد، دخترش را نگاه کرد و سپس آرام موهای کوتاهش را نوازش کرد و گفت:
- النا... دختر مامان خوبی؟
النا هومی گفت. محبوبه خجالت‌زده نگاهی به صورت قرمز شده‌ی آریا انداخت و دوباره خطاب به النا گفت:
- النا دخترم مهمان داریم، بیدار شو.
النا کش قوسی به تنش داد و سپس یکی از چشمانش را باز کرد و به تصویر تار آریا خیره شد. چند ثانیه گذشت و او همان‌طور خیره‌ی پسر جوان بود که ناگهان به خود آمد و با کشیدن جیغ بلندی در جایش پرید که سرش محکم به مجسمه‌ی فرشته‌ی بالدار کنار پله‌ها خورد. هول شده آخی گفت و همان‌طور که سرش را ماساژ می‌داد، پشت جثه‌ی ریز مادرش پنهان شد. این‌بار آریا نتوانست خود را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] nafas.sh

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,076
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
محبوبه بعد از بدرقه‌ی پسر جوان، سریع وارد خانه شد و به‌سمت النا دوید. کنارش نشست شانه‌هایش را با ترس گرفت و خیره‌ به صورت بی‌حس دخترکش، گفت:
- النا چت شده دخترم؟ سرگیجه داری؟ سرت درد می‌کنه؟ پاشوپاشو بیا یه چیزی بخور که ضعف کردی...آبروم رو جلو پسره بردی مامان!
هنوز شکایت و گلایه‌هایش تمام نشده‌بود که دخترش سریع برخاست و به‌سمت طبقه‌ی دوم دوید. محبوبه حیران ایستاد و بلند صدایش کرد؛ اما او پله‌ها را یکی بعد از دیگری رد کرد و فوراً خودش را در اتاقش انداخت و در را محکم بست. نفس‌نفس‌زنان به در اتاق تکیه داد و خیره‌ی زمین شد. قفسه‌ی سی*ن*ه‌اش بالا و پایین می‌شد و موهای افشان سیاهش مدام مقابل دیدگانش را می‌گرفت. با دست آن‌ها را به پشت گوش‌هایش هدایت کرد و آرام‌آرام به روی زمین سر خورد و نشست‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا