نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عزیزم فریاد نزن | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #31
دختر ساده‌ای بود گاهی می‌توان گفت خیلی ساده! نه اهل آرایش و لباس آن‌چنانی پوشیدن بود و نه اهل نوشتیدنی و رقص و مهمانی! در محدوده‌ی خاکستری خود پنهان شده بود و سی سال از عمرش را به خود سختی داده بود، چرا؟ چون نمی‌خواست ضعیف واقع شود! چون نمی‌خواست عروسک خیمه‌شب‌بازی پدربزرگش باشد. او در این سال‌ها با هیچ پسری دوست نشده بود؛ قبل دیدار با تیله‌های جادویی مرد به خاطر شأن خودش یا شاید هم چون نمی‌توانست کسی را جذب کند، اما بعد از دیدار دو گوی مشکی قصد خ*یانت به آن‌ها و قلبش را نداشت. اما اکنون مورچه‌ای ریز نقش شروع به راه رفتن در قلبش را کرده و باعث قلقلک او شده، دلش شیطنت می‌خواست، جوانی و نادانی می‌خواست و از همه مهم‌تر عشق می‌خواست. روی صندلی نشست و نیکولاس دو بستی پسته‌ای سفارش داد، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #32
شب را با فکر به تیله‌هایش به صبح رساند، انگار دیوانه شده بود که مثل دخترهای دبیرستانی مدام خیال‌پردازی می‌کرد و گونه‌هایش از ذوق گلگون می‌شد. جادوی آن چشمان کل زندگی‌اش را تحت شعاع گرفته و قلبش را مجنون‌تر می‌ساخت، برایش مهم نبود که نیک با همه‌ی دخترها بگو و بخند داشت، برایش مهم نبود که احساس نیک نسبت او چیست. صدای تلفن او را از دریای مشکین بیرون آورد، نام نیکولاس در صفحه‌ی تلفن حالش را دگرگون و قلبش را به تپش انداخت. بی‌معطلی تماس را برقرار و گوش‌های نیازمندش را مهمان صدای همیشه گرم و مردانه او کرد.
- الی کجایی؟
لبش را از الی گفتن خاص او گزید و با مکث گفت:
- خونه‌م چه‌طور؟
نیک: دیوید زنگ زد و گفت سریع به اداره‌ی پلیس بریم موضوع مهمی هست که باید بهمون بگه.
از روی تخت برخواست، انگار که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #33
چشمان ملی لبریز از اشک شد و گفت:
- خیلی وقته، اما تو انگار دیر متوجه شدی.
النا صورتش را جمع کرد و به شوخی گفت:
- نخیر! تو هنوز همون دختر لوس و ننری.
ملی با ترش‌رویی او را هل داد و اخم کرد، او نیز با خنده از خانه خارج شد. وقتی که به اداره‌ی پلیس رسید نیک را دید که به ساعت مچی‌اش خیره شده، به سمتش دوید و صدایش زد:
- نیک؟
نیکولاس فاصله‌ای به لبانش داد تا سخنی بگوید اما با دیدن او خشک شد. لبانش همان‌طور نیمه‌باز ماند و چشمانش همچون تشنه‌ای که به آب رسیده، خیره‌ی زیبایی بی‌اندازه‌ی او شد. الی با شیطنت به سمتش قدم برداشت و انگشت اشاره‌اش را روی فکش گذاشت و آن را به بالا هدایت کرد تا دهان او را ببندد و بعد از کنارش گذشت. نیک با رفتن او شانه بالا انداخت و با لبخندی موذی زیر لب گفت:
- ضربه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #34
کمی عصبی بود و پلک چپش می‌پرید، شاید زیاد در صورتش هویدا نبود اما انگار مغزش متلاشی شده و روانش را به هم ریخته بود، دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
- یعنی ممکنه پسره قاتل باشه؟
دیوید: آره به احتمال زیاد جزو همون بانده و دوست ویکتوریا هم اون رو دیده. آها، راستی خانم جونز ما مکان قتل رو بررسی کردیم و یک نوار ضبط شده، یک حلقه و یک نامه پیدا کردیم، نامه برای شماست.
ابروهایش را به بالا راند، یعنی چه؟ نامه برای اوست! دیوید پاکت نامه را به سمت او گرفت. پاکت را برداشت و کاغذ زرد رنگ مایل به قهواه‌ای از درون آن بیرون کشید. نامش که به زیبایی در بالای صفحه جولان می‌داد، نظرش را جلب کرد هر کس که آن نامه را نوشته بسیار خوش خط بود:
« النای عزیز!
انگار در اون حدی که ازت تعریف می‌کردن باهوش نیستی. انتظار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #35
النا سری تکان داد و گفت:
- به احتمال زیاد خودشه باید سریع‌تر با دوست ویکتوریا صحبت کنیم.
قصد حرکت به سمت خروجی را داشتند که تلفن نیکولاس به صدا در آمد، نیک تلفنش را از جیب شلوار سیاهش بیرون آورده و جواب داد:
- چی شده؟
ناگهان اخمی بین ابروهایش نشست، از النا فاصله گرفت. فاصله‌یشان زیاد بود به طوری که النا صدایش را نمی‌شنید. یاد حرف‌های پزشک افتاد، ناگهان جرقه‌ای در مغزش خورد. هم با عقل جور در می‌آمد هم غیر قابل باور بود، او آشنایی کامل با داروها داشته می‌توانست دخترک را از خانه بیرون بیاورد. باید با نیک و دیوید صحبت می‌کرد، شاید نظریه‌اش صحیح بود و آن‌ها را به قاتل نزدیک کند. همان لحظه نیک با اخمی عمیق به او نزدیک شد و گفت:
- الی معذرت می‌خوام نمی‌تونم باهات بیام.
النا: اوه چرا؟
نیک: مادرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #36
سالم بود اما بینی و چشمان قرمزش نشان از گریه‌اش می‌داد. النا با جدیت دست او را گرفت و به سمت اتاقش رفت، دخترک ترسیده را به درون اتاق پرت کرد و خود نیز وارد شد. بی‌توجه به سخنان مادر و ناپدری‌اش در اتاق را قفل کرد و گفت:
- کدوم گوری بودی؟
ملی ترسیده اشک‌هایی که دوباره ریزان شده بود را پاک کرد و با هق‌هق گفت:
- الی ببخشید، ببخشید من... من خیلی نا... ناراحت بودم. ویکتوریا هم مُرد.
دستش را به روی چشمانش گذاشت و با صدا شروع به گریستن کرد. الی سرش را بالا برده و چشمانش را بست تا خود را کنترل کند. آرام به سمت خواهرش قدم برداشت و کنارش نشست:
- می‌دونی کارت چقدر بچگانه بود؟ مامان و بابا خیلی نگرانت بودن.
ملی سرش را بالا آورد و با ترس به او نگاه می‌کرد، او از چه چیزی می‌ترسید؟ چرا الی احساس می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #37
از اتاق خواهرش خارج شد و به اتاق خودش رفت، به روی تختش نشست و یاد مکالمه‌ی خود و دیوید افتاد. نمی‌دانست دیوید چرا از او خواسته که در مورد این موضوع با نیک سخن نگوید، البته تا زمانی که از آن مطمئن شوند. دخترک لوسی نام که دوست ویکتوریا بود، به اداره آمده بود تا از او بازجویی و اظهاراتش ثبت شود. او از دور پسر آلفرد نام را دیده بود، می‌گفت که فردی قد بلند بوده که هیکلی ورزیده دارد، کمی ته‌ریش داشته و چشم و ابرو مشکی بود. کسی که اسمش با مل شروع می‌شد را نمی‌شناخت اما ادعا می‌کرد خانواده‌ی ویکتوریا ممکن است او را بشناسند. دیوید به خانه‌ی سوفیا رفته تا از صحت سخن النا مطمئن شود و النا به خاطر تماس مادرش و قضیه گم شدن خواهرش با ترس به خانه آمده بود. ترسش از این بود که مبادا خواهرش هم به عاقبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #38
- آره.
حس کنجکاوی‌اش باز او را وادار به پرسیدن سؤال می‌کرد اما جلوی حسش را گرفت؛ زیرا نمی‌خواست او را تحت فشار قرار دهد، مرد بحث را عوض کرد و گفت:
- بریم بیرون؟
النا: اوه! آره، بهتره بریم پیش آقای کلینز، شاید بعد بازجویی از افراد خونه فرد مل نام رو پیدا کردن.
نیکولاس مکثی کرد و بعد زمزمه کرد:
- بهتره امشب رو استراحت کنیم تا فردا با حوصله درمورد جسی حرف بزنیم. به نظرم ما خیلی این پرونده رو ساده گرفتیم... و تا کس دیگه‌ای قربانی نشده بهتره جلوش رو بگیریم.
فاصله‌ای به لبانش داد تا بگوید که قدم بزرگی برداشته و به احتمال زیاد یکی از اعضای باند را شناسایی کرده اما سکوت کرد؛ چون مطمئن نبود و بهتر بود که حرف دیوید را آویزه‌ی گوشش می‌کرد، گفت:
- به چیزی مشکوکی؟
نیک: آره.
النا: چی؟
نیک: فردا حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #39
النا لبخندی خجالت‌زده بر لبانش نشاند و سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:
- نمی‌گم... نه نمی‌گم.
نیک که انگار خیلی کنجکاو شده بود گفت:
- چی بود که نمی‌خوای بگی؟ یعنی این‌قدر باحال بوده؟
الی آرام خندید و با چشمان براقش صورت نیکولاس را کاوید:
- اگه بگم بهم نمی‌خندی؟
نیک که صبرش سر آمده بود، سریع قبول کرد و با اشتیاق خیره‌ی دخترک زیبای رو‌به‌رویش شد. النا لب پایینش را مکید و با چشمانی ریز شده، خیره‌ی روبه‌رویش شد تا آن خاطره‌ی جالب را به یاد بیاورد:
- هجده سالم بود؛ یعنی پنج ساعت بعد این‌که هجده سالم شد، شبش یواشکی سوئیچ ماشین الیوت رو برداشتم و از خونه فرار کردم.
نیک با چشمان گرد شده و دهانی باز به او نگاه کرد و گفت:
- اوه خدای من‌! باورم نمیشه یعنی تو هم از این کارا می‌کردی؟ کجا رفتی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
214
پسندها
982
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #40
النا درحالی‌که سعی می‌کرد لبخند پهنی که روی لبش بود را پنهان کرده و جدی باشد، بازوی مرد جوان را مورد عنایت قرار داد. نیکولاس دست او را که بند بازویش بود در دست گرفت‌ و با صورتی بشاش و کمی متعجب گفت:
- یعنی هیچ رابطه‌ی عاشقانه‌ای تا الان نداشتی؟
الی نگاهش را از پنجه‌ی بزرگ و گرم او که دست ظریفش را اسیر کرده بود گرفت و گفت:
- اوم... افراد زیادی می‌اومدن تا باهام دوست بشن، اما من خیلی تو دار و درون‌گرا بودم برای همین نمی‌تونستم رابطه‌ی صمیمی با اونا برقرار کنم مخصوصاً پسرا!
خود نیز از شخصیت عجیب و مضحکِ دوران نوجوانی‌اش خنده‌اش گرفته بود، با تک خنده‌ای ادامه داد:
- علاوه بر اون من خیلی‌خیلی پایبند قوانینم بودم، این ساعت بخواب... این ساعت بیدار شو... این کار رو تا قبل این سن نباید انجام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا