• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آدم‌ کشی در آرلینگتون | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
169
پسندها
585
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
دختر ساده‌ای بود گاهی می‌توان گفت خیلی ساده! نه اهل آرایش و لباس آن‌چنانی پوشیدن بود و نه اهل نوشتیدنی و رقص و مهمانی! در محدوده‌ی خاکستری خود پنهان شده بود و سی سال از عمرش را به خود سختی داده بود، چرا؟ چون نمی‌خواست ضعیف واقع شود! چون نمی‌خواست عروسک خیمه‌شب‌بازی پدربزرگش باشد. او در این سال‌ها با هیچ پسری دوست نشده بود؛ قبل دیدار با تیله‌های جادویی مرد به خاطر شأن خودش یا شاید هم چون نمی‌توانست کسی را جذب کند، اما بعد از دیدار دو گوی مشکی قصد خ*یانت به آن‌ها و قلبش را نداشت. اما اکنون مورچه‌ای ریز نقش شروع به راه رفتن در قلبش را کرده و باعث قلقلک او شده، دلش شیطنت می‌خواست، جوانی و نادانی می‌خواست و از همه مهم‌تر عشق می‌خواست. روی صندلی نشست و نیکولاس دو بستی پسته‌ای سفارش داد، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
169
پسندها
585
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
شب را با فکر به تیله‌هایش به صبح رساند، انگار دیوانه شده بود که مثل دخترهای دبیرستانی مدام خیال‌پردازی می‌کرد و گونه‌هایش از ذوق گلگون می‌شد. جادوی آن چشمان کل زندگی‌اش را تحت شعاع گرفته و قلبش را مجنون‌تر می‌ساخت، برایش مهم نبود که نیک با همه‌ی دخترها بگو و بخند داشت، برایش مهم نبود که احساس نیک نسبت او چیست. صدای تلفن او را از دریای مشکین بیرون آورد، نام نیکولاس در صفحه‌ی تلفن حالش را دگرگون و قلبش را به تپش انداخت. بی‌معطلی تماس را برقرار و گوش‌های نیازمندش را مهمان صدای همیشه گرم و مردانه او کرد.
- الی کجایی؟
لبش را از الی گفتن خاص او گزید و با مکث گفت:
- خونه‌م چه‌طور؟
نیک: دیوید زنگ زد و گفت سریع به اداره‌ی پلیس بریم موضوع مهمی هست که باید بهمون بگه.
از روی تخت برخواست، انگار که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا