• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 123
  • بازدیدها 3,847
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #111
چشمانش بسته شدند و از پشت پلک‌هایش تصویر ویکتور نمایان شد. خونش دوباره جوشید. اینبار دستش را نوازش‌وار از شانه تا مچ دست کاترین کشید که دوباره صدای ناله‌اش بلند شد و دوباره بدنش یخ زد. نگاهش را به مچ دست کاترین دوخت و با یک کبودی شدید مواجه شد، دستش هم شکسته بود.
چشمانش را به صورت گریان و لب‌های لرزان کاترین که روی شانه‌اش بود گره زد و اینبار هم چیزهای بیشتری را دید، شقیقه پاره شده و گونه زخمی.
نفسش را مانند گرگی زخمی بیرون فرستاد و با لحنی که ترکیبی بود از عصبانیت، غم و ملایمت گفت:
- چقدر اون کفتار زخمیت کرده عشق من.
این زمزمه توانست پس از مدت‌ها اندکی قلب کاترین را گرم کند، چقدر دلتنگ این مرد بود، دلتنگ خودش، عطر گرمش و آغوش امنش. شاید هم دلیل این دلتنگی این بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #112
بالاخره ارنست کلتش را به گوشه اتاق پرتاب کرد و آرام گرفت اما هنوز مانند یک شکارچی‌ای که طعمه‌اش فرار کرده نفس می‌کشید.
پس از آنکه به لوسیان فرمان خروج از اتاق را داد با لحنی که خشم در آن خودنمایی می‌کرد به ویکتور دستور داد:
- یه دور دیگه اون نقشه مزخرفت رو برام مرور کن.
ویکتور آب دهانش را قورت داد و با نا امیدی پاسخ داد:
- من به روبرتو گفتم ردشون رو بزنه و اون تونست رد آرتور و هتل پارادایس رو بزنه بعد بهشون نزدیک شد و از سازمان براشون گفت تا یکی‌شون بیاد اونجا و از شانس خوبمون کاترین اومد. برنامه داشتیم کاترین رو گروگان بگیریم تا باهاش بتونیم سباستین رو تهدید کنیم که همه‌شون روش حل بیست و پنج مسئله رو بهمون بگن و به جاش کاترین رو تحویل بگیرن ولی... .
قبل از آنکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #113
برای پاسخ به حرف ویکتور قسمتی از کتاب را برایش یک نفس و با لحن گرمش خواند، همان قسمت مورد علاقه‌اش یعنی توصیف ویلیام جیمز موریارتی از زبان شرلوک هلمز:
- نیمی از زشتی ها و تبهکاری‌های لندن و تمام جرم و جنایت نامکشوف در این شهر بزرگ زیر سر اوست. نابغه است، فیلسوف است، یک متفکر انتزاعی است. ذهنش درجه اول است. مثل عنکبوتی در مرکز تار خودش نشسته، ولی آن تار آن کار تنک، یک هزار رشته دارد که از مرکز آن به اطراف تنیده شده و موریارتی کوچکترین ارتعاش هر رشته را می‌شناسد. خودش کار زیادی انجام نمی‌دهد. نقشه می‌کشد، ولی عوامل او متعدد و بسیار سازمان یافته هستند هر گاه لازم باشد جنایتی انجام بگیرد، فرض کنیم سندی به سرقت برود، خانه‌ای مورد تفتیش قرار بگیرد، شخصی به درک واصل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #114
فصل دوم
***
یک

نگاهی به لباس فرمش در آیینه انداخت، البته برای بار هزارم.
امروز روز اول کاری‌اش به عنوان مهماندار در قطار پنج ستاره لندن-ادینبورگ بود و ذوق زیادی برایش داشت.
- تدی؟! باز کجا رفت این سربه هوا؟!
تا صدای یکی از همکارانش را شنید سریع سمت در رفت اما جمله بعدی او خطاب به یک شخص دیگر و شکل گیری یک مکالمه سبب شد دستش روی دستگیره در خشک شود:
- تدی رو این اطراف ندیدی؟
- همون مهمان‌دار جدیده؟
- آره، امروز روز اولشه اما همه‌مون رو از کلافگی کشت! یکسره غیبش می‌زنه!
- اوه! پس از اوناییه که توی جهان خودشون سیر می‌کنن، قراره حسابی ناسزا پشت سرش باشه.
بی‌چاره تدی ساده! حتی الان هم ناسزا می‌شنید، معلوم نیست پشت سرش چه حرف‌هایی رد و بدل می‌شده.
دوباره دستش را روی دستگیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #115
وقتی که وارد شد سرباز بدون احترام نظامی به کوپه پنجم اشاره کرد و گفت:
- جسد اونجاست.
بدون آنکه سری تکان بدهد یا چیزی بگوید سمت کوپه پنجم رفت و نگاهی به مامورین پلیس، جرم شناسان و کارشناسان انگشت نگاری انداخت و سمت مردی که آن گوشه ایستاده بود رفت، مرد سی و چهار ساله‌ای که همیشه روی اعصابش بود.
- چطوری گروهبان گارسیا؟
مرد چشمانش را در حدقه چرخاند و سعی کرد خودش را آرام کند وگرنه آبرویش جلوی زیردستانش به باد می‌رفت.
- بهت گفتن بیای اینجا جنازه رو بررسی کنی یا سربه‌سر من و بقیه بذاری؟
نگاهش را حواله جنازه کرد و درحالی که به سمتش می‌رفت پاسخ داد:
- گفتن بیام جنازه رو بررسی کنم و یکمم تفریح کنم.
کنار جنازه زانو زد و از گروهبانی که مانند آتش‌فشان درحال فوران بود پرسید:
- از همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #116
با بررسی دقیق زخم‌ها جرقه‌ای در ذهنش خورد.
یک زخم روی پیشانی بود و یکی روی بینی، دو زخم بالای لب و سه تا روی چانه، پنج زخم عمیق روی گردن و سرانجام هشت زخم به شدت عمیق روی سینه.
جرقه‌ای که در ذهنش خورد دنباله فیبوناچی بود، هرعدد از جمع دو عدد قبلی به دست می‌آید، زخم‌ها هم توضیح این دنباله را نشان می‌دادند.
- دنباله فیبوناچی!
زمزمه‌اش به قدری بلند بود که توجه گروهبان دریک را جلب کرد:
- چی گفتی؟
درحالی که به نوبت به زخم‌ها اشاره می‌کرد پاسخ داد:
- دنباله فیبوناچی یک دنباله عجیب توی ریاضیه از یک الگوی جالب پیروی می‌کنه، هر عدد از جمع دو عدد قبلیش به دست میاد.
انگشت اشاره‌اش را سمت صورت مقتول گرفت:
- یک خط روی پیشونیه یکی روی بینی، یک به علاوه یک میشه دو و دوتا خط بالای لب تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #117
حینی که عمه کورتنی حرف می‌زد او ابتدا نگاهش را به بالکن اتاق دوخته بود که باران شدید صبحگاهی لک قهوه‌ خشکیده‌ای که درونش داروی بی‌هوشی حل شده بود را از روی سرامیک‌های سفید پاک می‌کرد، قهوه‌ای که شروع ماجرا بود. سپس دستش را روی بالش و پتوی سرد کنارش که هنوز بوی عطر سباستین را می‌دادند کشید، چند روزی می‌شد که او فاصله گرفته بود.
- حق داره! من به جای اینکه به حرف شوهرم اعتماد کنم به حرف یک مرد غریبه اعتماد کردم که خائن از آب در اومد. بی‌هوشش کردم و از خونه فرار کردم. باعث شدم چندین روز با بی‌خبری و نگرانی درد بکشه. من همه اینا رو قبول دارم و بهش حق میدم اما... نتیجه کارم باعث شد احساس پشیمونی نکنم.
تمامی جملات را با صدای لرزان به زبان آورد اما جمله آخر را با لحن مسمم که سبب شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #118
ربطی به عوض کردن پانسمانت داره؟!
فورا نیشخند کاترین پاک شد و ابروهایش اخم را شکل دادند. پشت چشمی برای او نازک کرد و پس از اینکه سوییشرتش را با یک دست از تنش جدا کرد آن را سمت سباستین پرت کرد و روی پهلوی سالمش دراز کشید.
جلوی خودش را گرفت که به این واکنش کاترین نخندد. جعبه کمک‌های اولیه را از داخل کشوی پاتختی بیرون آورد و روی تخت نشست، درحالی که پانسمان او را باز می‌کرد گفت:
- حالا من که می‌دونم به چی فکر می‌کردی ولی...
پیش از آنکه جمله‌اش را کامل کند کاترین با اخم نگاهش را از روی شانه حواله او کرد و وسط حرفش پرید:
- نخیرم به هیچی فکر نمی‌کردم! چون رز همیشه اینکار رو می‌کنه تعجب کردم که تو می‌خوای انجامش بدی.
- رز داشت برات صبحونه درست می‌کرد وقت نداشت، درضمن قهر کردنم کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #119
دستش را دور مچ ظریف کاترین حلقه کرد و درحالی که به آرامی فشارش می‌داد گفت:
- فقط به‌خاطر اینکه مریض بودی کسی بهت چیزی نگفته، بعد از اینکه حالت خوب شد می‌تونی برگردی مافیا مخصوصا الان که بخاطر جدی تر شدن کارمون دستور دادم یه درمانگاه کوچیک توی ساختمون مافیا بسازن، اونوقت میشی پزشک غیرقانونی، خوبه؟
آنقدر حرف‌های او مستقیم و سرنوشت ساز بودند که روی لب‌های کاترین مهر سکوت خورد. یقه پیراهنش را رها کرد و دوباره روی تخت دراز کشید، لبه بانداژی که دور سرش بسته شده بود را فشرد و چشمانش را بست.
- برو بیرون.
آنقدر این جمله کاترین غیرمنتظره بود که هردو تعجب کردند، او که مدام در طول روز انتظار می‌کشید برای حضور همسرش، الان دستور خروج می‌دهد.
وقتی سباستین از اتاق خارج شد توانست ذهنش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
543
پسندها
2,112
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #120
صدای خنده کوتاهی که بی شباهت به خنده پیروزی نبود در گوشش پیچید و نمک روی زخمش پاشید:
- درسته ارنست استاین... البته تئو رو ما نکشتیم آدمای خودت کشتنش یادت رفته؟
با این سوال سباستین نگاهش به پدر مریض تئو گره خورد که از زمان مردن پسرش وضعیت بیماری‌اش بدتر شده بود. عذاب وجدان کل وجودش را بلیعید زیرا نمی‌توانست انکار کند سباستین راست می‌گوید، او قصد داشت تئو را زنده تحویل دهد اما به دستور ارنست یک گلوله به زندگی او خاتمه داد.
- این تازه اولشه! کل اون عمارت رو روی سر استاین‌ها خراب می‌کنم. منتظر خبرای قتل بیشتری باش!
و سپس صدای بوق‌های متداوم در گوشش پیچید. اینکه نمی‌توانست نزد پلیس برود عصبی‌اش می‌کرد.
پلیس اکنون تبدیل به یک خنجر دو لبه شده بود که روی شاهرگ هردوشان قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا