- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 640
- پسندها
- 2,416
- امتیازها
- 12,773
- مدالها
- 14
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #221
با اخم ریز ناشی از تعجب کاترین را رها کرد و به میز نزدیک شد، حالا توانست یک پاکت را هم کنار آن ببیند، پاکتی که یک نامه داخلش داشت:
《بابت کشته شدن مدیر هتل و رفیقتون واقعاً متاسفم لرد واتسون، من هم همین امروز خبردار شدم و از اونجایی که سفر کاری هستم نتونستم شخصا به دیدنتون بیام برای همین هم یک دسته گل یادبود براتون فرستادم. باید اعتراف کنم خودم هم به شدت غمگینم اما براتون آرزوی آرامش میکنم. ژوزف استنلی》
حالا فهمید دلیل این غیب شدن ناگهانی استنلی چیست و متاسفانه، فعلاً مسئولیتهای ساخت هتل جدید هم به تنهایی روی دوش او افتاده.
یک درگیری ذهنی جدید پا به مغزش گذاشت.
***
شصت و شش
عمارت استاینها آنقدر خالی شده بود که انگار صدای آه و گریه از تکتک آجرها و برگ درختان...
《بابت کشته شدن مدیر هتل و رفیقتون واقعاً متاسفم لرد واتسون، من هم همین امروز خبردار شدم و از اونجایی که سفر کاری هستم نتونستم شخصا به دیدنتون بیام برای همین هم یک دسته گل یادبود براتون فرستادم. باید اعتراف کنم خودم هم به شدت غمگینم اما براتون آرزوی آرامش میکنم. ژوزف استنلی》
حالا فهمید دلیل این غیب شدن ناگهانی استنلی چیست و متاسفانه، فعلاً مسئولیتهای ساخت هتل جدید هم به تنهایی روی دوش او افتاده.
یک درگیری ذهنی جدید پا به مغزش گذاشت.
***
شصت و شش
عمارت استاینها آنقدر خالی شده بود که انگار صدای آه و گریه از تکتک آجرها و برگ درختان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.