• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان درخشش لوناریا | لونا کاربر انجمن یک رمان

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
ابزارش را از کمربندش بیرون کشید و شروع به باز کردنِ قفل کرد. لبخندم محو شد و با جدیت از بقیه پرسیدم:
- سربازهایی که باهاشون جنگیدین قدرتِ عجیب نداشتن؟
به سربازی که زیر پایم، هر لحظه خونش بیشتر از قبل روی زمین پیشروی می‌کرد، اشاره کردم و ادامه دادم:
- این یکی کاری کرد خزه‌ها رشد کنن. جالبیش این‌جا بود که خزه‌ها اون‌قدری استقامت داشتن که واقعا مثل سپر عمل کردن؛ حصارش در مقابل گلوله‌هام مقاوم بود.
نگاهم را به سمت تپه‌ای از خزه‌های پژمرده چرخاندم. انگار بعد از محو شدنِ قدرتِ سرباز، زندگی از وجود آن‌ها هم بیرون کشیده شده بود.
جیک یکی از سربازها را نشان داد:
- این یکی که یه زرِهّان بود؛ اما جنسِ پوستش عجیب بود، شبیه هیچ فلزی که تاحالا دیدم نبود.
سارا کمی فکر کرد و گفت:
- والا این دوتا با یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
جوابش همراه با خِش‌خِش به گوشم رسید:
- مانورِ نظامی نیست! فهمیدن یه کسی به ساختمان اصلی نفوذ کرده؛ ولی نه می‌دونن کی هستیم و نه موقعیت دقیق شما رو دارن.
- تو کجایی؟
- اتاق دوربین‌ها، سرِ پستی که پارکینگز باید باشه.
- خب، هرچه زودتر موقعیتت رو ترک کن! می‌تونی بیای سمت دیوار جنوب شرقی؟
- یه کاریش می‌کنم.
- خوبه، اون‌جا می‌بینیمت.

● بخش دوم
چیزی نگذشت که پایگاه در همهمه غرق شد. هر کسی مشغول هر کاری بود، آن را رها می‌کرد، سلاحی دست و پا می‌کرد و به سمت ساختمان اصلی می‌دوید. «مثل یه لونه‌ی مورچه‌ شده بود. همه‌ی مورچه‌ها فهمیده بودن یه دشمن توی دالونای لونه‌ کمین کرده.» این جمله‌ای بود که مکس همیشه با آن داستانش را شروع می‌کرد. داستانِ اولین ماموریتش؛ که چطور از روی تپه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
الکس و سارا سری تکان دادن و بدون اتلاف وقت به راه افتادند. من و جیک به سمت چادر روانه شدیم. جیک درحالی‌که شمشیرش را از غلاف بیرون می‌کشید، با هیجانی که در لبخندش هم به وضوح دیده میشد، گفت:
- آماده‌ای؟
اسلحه‌ام را در دستم تکان دادم و پرسیدم:
- با تفنگ سریع‌تر تموم نمی‌کنیم؟
- چرا؛ ولی با تفنگ که هیجانی نداره.
از پشت چشمان سبزش چشمکی بهم زد و به چادر نزدیک‌تر شد. چادرِ بزرگی نبود. دو مشعل جلوی محل ورودی بودند. نوری که به پارچه‌ی لجنی‌رنگ می‌تابید نشان می‌داد که چقدر هوا تاریک‌تر از قبل شده. مثل زمانی که در زیرزمین بودیم هر کداممان یک طرف ورودی ایستادیم. در چشمانِ جیک نگاه کردم. سرم را تکان دادم و هر دو به سرعت وارد چادر شدیم. سربازی که دورتر بود را نشانه گرفتم و جیک به سمت سربازی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
صدای الکس باعث شد حرفم را قطع کنم، حتی‌ با این‌که صدایش را از تک‌هدفونی که روی گوشم بود می‌شنیدم، خیلی آرام شنیده می‌شد:
- هی، لونا. ما به دیوار رسیدیم. دیوار خیلی بلنده، کلی هم سیم خاردار بالاش پیچیدن! نمی‌تونیم به راحتی خارج بشیم.
- پس صبر کنید که جیک براتون دینامیت بیاره.
- دینامیت؟
جیک هم با تعجب به سمتم برگشت و پرسید:
- دینامیت؟
لبخندی زدم و سر تکان دادم. دستم را روی دکمه‌ی بیسیم گذاشتم و ادامه دادم:
- آره، توی چادر دینامیت پیدا کردیم. از نارنجک گرفته تا دودزا، همه رو این‌جا انبار کردن.
- حله، پس منتظریم!
دستم را از روی بیسیم برداشتم. درحالی‌که به سربازِ روی زمین نگاه می‌کردم، گفتم:
- به هرحال فکر نکنم الان مشکلی برامون پیش بیاد؛ ولی خدا اون روز رو نیاره که اینا به قدرتشون مسلط بشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
دست به سینه شدم و نیشخندی تحویلش ‌دادم:
- اوه، ببین کی این حرفو به من می‌زنه.
لبخندم کم‌رنگ‌تر شد و ادامه دادم:
- شماها هم همین‌طور. حواست بهشون باشه، یه‌وقت کسی خودش رو به کشتن نده.
- چشم فرمانده.
جیک شمشیرش را به دستش گرفت، باری دیگر به سرعت حرکتش داد و بعد آن‌ راه غلاف کرد. زمانی که از چادر خارج می‌شد، لحظه‌ای ایستاد؛ انگار که می‌خواست چیزی بگوید. بعد از مکث کوتاهی، حرفش را خورد و کاملا از چادر خارج شد و به سمت دیوار شرقی به راه افتاد. من هم بعد از عوض کردن خشاب تفنگم به طرف مخالف حرکت کردم. به محض این‌که از چادر بیرون آمدم سه سرباز را دیدم. هر سه نیزه به دست داشتند و با عجله به سمت ساختمان اصلی می‌رفتند. مثل این‌که هنوز متوجه نشده بودند ما از آن‌جا بیرون آمدیم. با این‌که آن‌قدر هم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
● بخش سوم
- غروبِ آفتاب - دروازه جنوبی پایگاه سان‌سِت - پادشاهی سان -

به دروازه نزدیک شدم. نرده‌های سیاه‌رنگ تا آسمان سر کشیده بودند. اتاقک کوچکی وسطِ دروازه‌ بود و درهای ورودی و خروجی را از هم جدا می‌کرد. دو اتاقک هم در چپ و راستِ دروازه، کنارِ دیوار قرار داشتند. اگر الکس همراهم بود، قبل از این‌که جلوتر از این بروم از تعدادِ دقیقِ دژبان‌ها مطمئن میشدم. اسلحه‌ام را در دستم فشردم. مضطرب بودم؛ اما دستپاچه نبودم. چند ثانیه چشمانم را بستم، بعد از کم شدن اضطرابم باری دیگر نگاهی به اطراف انداختم و جلو رفتم. باید تا حد امکان بدون دیده شدن داخل دکه‌ها را چک کنم. خشابم را دوباره در آوردم و وقتی از پر بودنش مطمئن شدم، به سمت نزدیک‌ترین اتاقک روانه شدم. خود را آماده مقابله با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
صدایی ناآشنایی خطابم کرد:
- وایسا بالدارِ عوضی! دفعه بعد خطا نمی‌زنم!
دستانم را بالا بردم. اسلحه‌ام غلاف بود. باید حرکت بعدی‌ام را حساب‌شده انجام می‌دادم وگرنه آخرین کاری میشد که انجام می‌دادم.
قلبم به قفسه سینه‌ام می‌کوبید. چشمانم را به اطراف می‌چرخاندم، انگار که انتظار داشتم فضای اطراف بهم بگویند که بهترین حرکتی که در آن موقعیت ازم برمی‌آمد چه بود. کمی سرم را به عقب چرخاندم، می‌خواستم نگاهی به تفنگ‌دار بیندازم که ناگهان اتاقک نگهبانی، پشت سرم منفجر شد. از فرصت استفاده کردم. به سمت دشمن چرخیدم و هم‌زمان اسلحه را از کمربندم بیرون کشیدم. قبل از این‌که فرصتی برای واکنش داشته باشد، شلیک کردم. گلوله به شانهِ سمت راستش اصابت کرد و زمین افتاد. با صدایی گرفته گفت:
- به فرمانده خبر دادم. خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
قدمی به عقب برداشتم، چشمانم را بستم و نفس عمیقی کشیدم. بیسیم را فشار دادم، چشمانم را باز کردم و با صدای محکمی گفتم:
- مکس، خوب بهم گوش بده. نباید هیچی بهشون بگی. هر سوالی ازت پرسیدن باید بگی که با تیر و کمون اومده بودی شکار. نباید بذاری بفهمن از شهروندهای لایت هستی! تا وقتی ندونن اهل کجایی زنده‌ت می‌ذارن. برات برمی‌گردم. مطمئن باش. پروتکل‌های گیر افتادن رو همونطور که قبل از ماموریت برات توضیح دادم رو موبه‌مو انجام بده. اگه فهمیدی چی گفتم به اون سربازا بگو «من فقط اومده بودم شکار».
بعد از چند لحظه، از آن طرفِ خط، صدای لرزان مکس آمد که به دشمن می‌گوید که به دنبال حیوانی برای شکار بوده!
صدای جیک از خطِ دیگر بلند:
- هی لونا! ما سریع‌تر خارج می‌شیم. می‌تونی خودت رو بهمون برسونی یا بیام کمکت؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
● بخش چهارم
- لحظاتی بعد از غروب - نزدیک‌ترین تپه به پایگاه نظامی سان‌ست - پادشاهیِ سان -

دیگر انرژی‌ای برایم نمانده بود. باید هرچه زودتر برای نجات مکس برمی‌گشتیم. حس می‌کردم تمام پل‌هایی که به پایگاه وصل بوده‌اند را پشتِ سرم سوزانده‌ام. راهی برای نفوذ دوباره به ذهنم نمی‌رسید. نمی‌توانستیم با استفاده از انفجاری دیگر حواس‌پرتی ایجاد کنیم. یک انفجار چند ساعت بعد از یم حمله فقط باعث میشد نگهبانان بیشتری را برای حفاظت از مکس قرار بدهد.
صدای سارا افکارم را بهم زد:
- مکس اینجا نیست!
اصلا متوجه نشدم کی به کمپ رسیدم. جیک به سمت پایگاه چرخید. دودِ بزرگی که از دروازه به هوا می‌رفت توجهش را جلب کرد. لیزی نگاهی بهم انداخت و در لحظه متوجه شد که چیزی سرِ جایش نیست. وقتی سارا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر تالار سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سینما
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
345
پسندها
929
امتیازها
5,433
مدال‌ها
13
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
فکر می‌کردند دستوراتم قابل مذاکره‌اند؛ از این اخلاقشان خونم به جوش آمد. با جدیتِ تمام گفتم:
- می‌خوام قبل از ‌این‌که کاری کنیم از تمام جوانب بررسیش کنم تا کس دیگه‌ای رو به کشتن ندم! ببین نمی‌خوام برات سخنرانی راه بندازم؛ ولی یه چیز مهمی که باید بفهمی اینه که تو، دیگه یه ماجراجو نیستی. ما یه گروه نیستم که توی هزارتو بدون هیچ برنامه‌ و استراتژی پیش بریم! این یه جوخه نظامیه و ما وسط میدون جنگیم. و حرف، حرفِ منه! منم میگم بدون نقشه و برنامه‌ریزی توی اون جهنم برنمی‌گردیم.
نگاهی به بقیه انداختم، دنبالِ نگاهی از مخالفت می‌گشتم. شاید همه می‌خواستند همان لحظه برای نجات مکس دست به کار شوند؛ اما آن‌قدر قبولم داشتند که حرفی نزدند. حتی دل خودم هم می‌گفت همین حالا بریم دنبالش؛ احساسات داخل میدون جنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا