• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان درخشش لوناریا | لونا کاربر انجمن یک رمان

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
به وَن نزدیک‌‌‌تر شدم. به سمت درِ پشتی رفتم و به قفلِ درش شلیک کردم. برای اطمینان، باری دیگر خشابم را عوض کردم. ضامن را کشیدم و با لگد در را باز کردم. به محض باز شدن در، هم‌زمان سه گلوله به سمتم شلیک شد. قبل از این‌‌‌که فرصت حرکت داشته باشم سارا جلویم پرید و نگذاشت گلوله‌‌‌ای به من برسد. کمی شکه شدم ولی از تیره‌بودن پشت گردنش فهمیدم قدرتش را فعال کرده. خیالم راحت شد، به خودم آمدم و به سمت سربازها شلیک کردم. بعد از این‌‌‌که هر سه سرباز زمین افتادند گفتم:
- فکر کردم فقط یه سرباز مونده!
قبل از این‌که فرصت تشکر کردن از سارا را داشته باشم، او با نگرانی واردِ وَن شد. دست‌بند و چشم‌‌‌بندی فلزی به مکس بسته بودند. سارا با دیدنش هول شده و ‌با دو دستش مکس را تکان داد و گفت:
- مکس! مکس؟ چرا بی‌هوشه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
● بخش هفتم:
- دو ساعت به طلوع خورشید - پنج دقیقه پیاده‌‌‌روی تا کمپ - پادشاهی سان -

بعد از ده دقیقه پیاده‌‌‌روی از نفس افتادیم. هر چند قدم لحظه‌‌‌ای مکث می‌‌‌کردیم. فکر نمی‌‌‌کردم مکس این‌‌‌قدر سنگین باشد، واقعا به ظاهرش نمی‌‌‌خورد. هوا هنوز تاریک بود و چمن‌‌‌های بلندی که شبنم رویشان نشسته بود تپه را پوشانده بودند. نگاهی به زخمم انداختم، بندی که دورش پیچیده بودم خیسِ خون شده بود. سرم را پایین انداختم، نفس عمیقی کشیدم و با دستپاچگی گفتم:
- هی، سارا... ممنونم بابت قبل‌‌‌تر.
با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد:
- منظورت چیه؟
از جوابش خنده‌ام گرفت. می‌خواست کاری کنه که کامل به زبان بیاورمش. سرم را به پایین تکان دادم و گفتم:
- ممنونم که اون‌‌‌جا هوام رو داشتی. خوش‌حالم که توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
102
پسندها
704
امتیازها
3,753
مدال‌ها
10
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
سرش را پایین انداخت و به چمن‌‌‌ها خیره شد. درحالی‌که لبخند غمناکی روی صورتش نقش می‌‌‌گرفت، گفت:
- بعد از این‌که یکی از اعضای تیمم کشته شد دیگه نتونستم خودم رو قانع کنم که ماموریتی رو قبول کنم. یه شب که طبق معمول توی بار عزا گرفته بودم یه یارویی پیداش شد. یه پانچوی مشکی پوشیده بود، از اون افرادی بود که معلوم بود میخواد هویتش رو مخفی کنه. کنارم نشست و تعارف کرد که آبجو برام بخره. بدون این‌‌‌که قبول کنم، شروع کرد به حرف زدن. می‌‌‌گفت که چقدر حقوق ارتش از درآمد یه ماجراجو بیشتره. بهش گفتم که کاری که می‌‌‌کنم رو به‌خاطر پولش نمی‌‌‌کنم؛ اما قبول نمی‌‌‌کرد. با هر حرف و حدیثی که شد منو کشوند کوچه پشتی بار. وقتی پانچو رو در آورد فهمیدم وزیره، اون موقع بهم دستور داد که به جوخه‌ی تو ملحق بشم. منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا