• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان درخشش لوناریا | لونا کاربر انجمن یک رمان

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
هنوز نقشه‌ی پایگاه در دستم بود، از ماشین پیاده شدم. سارا و لیزی کنار آتش نشسته بودند و گرم صحبت بودند. جیک اطرافشان راه می‌رفت و هیزم جمع می‌کرد و الکس داخل یکی از چادرها بود. حتی نمی‌توانستم تصور کنم که این وضعیت چقدر برای الکس سخت است؛ باید از همان اول بیشترِ حواسم را جمعِ تازه‌واردها می‌کردم. همان‌طور که سرم در نقشه بود، دور آتش نشستم؛ سکوتِ ناگهانی‌ای حاکم شد. ذهنم مشغول‌تر از آنی بود که به سکوت عجیبشان توجه کنم. در افکارم غرق شده بودم و راه‌هایی که برای وارد شدن به پایگاه به ذهنم می‌رسید را روی نقشه علامت می‌زدم و دور جاهایی که ممکن بود مکس را نگه دارند خط می‌کشیدم. سعی داشتم خودم را قانع کنم که راهی برای نجاتِ مکس هست. لیزی نگاهی به من انداخت. فکر کنم معلوم بود که با احساس و منطقم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
با صدایی که همه بشنوند، گفتم:
- خب، دور آتیش جمع بشید!
می‌خواستم نقشه‌ای که برای نجات مکس کشیده بودم را توضیح بدم. به عنوان یک فرمانده‌ی میدانی، می‌دانستم تصمیمم برخلاف پروتکل‌ها بود؛ اما انسانی‌ترین کاری بود که از دستم بر می‌آمد. لیزی از قبل دور آتش نشسته بود، جیک هم همان حوالی بود و زمانی که صدایم را شنید نزدیک‌تر آمد، الکس از داخل یکی از چادرها بیرون آمد و درحالی‌که سعی می‌کرد با نقاب احساساتش را بپوشاند کنار لیزی نشست. چند لحظه گذشت؛ اما خبری از سارا نشد. فکر کردم صدایم را نشنیده، پس باری دیگر صدایش زدم:
- سارا! بیا دور آتیش، میخوام نقشه رو بگم!
بازهم چند لحظه صبر کردیم؛ اما خبری ازش نشد. نفسم را با کلافگی بیرون دادم و به سمت چادرش حرکت کردم. به دنبال من لیزی و الکس هم از جایشان بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
باید به احساساتم مسلط میشدم، احساساتی شدن توی میدون جنگ یعنی مرگ. باری دیگر هوا را به داخل ریه‌هام کشیدم و با آرام‌ترین سرعتی که می‌توانستم هوا را بیرون دادم. دستی به موهایم کشیدم و سعی کردم منطقی تصمیم بگیرم:
- خب، گوش کنید. نقشه این بود که که لیزی و سارا زمرد رو به لایت برگردونن و بقیه‌ی ما برای نجات مکس بمونیم؛ اما الان که سارا رفته مجبوریم تغییرات نقشه رو بپذیریم. جیک، لیزی، شماها با زمرد به لایت برمی‌گردید. الکس، تو به صورت آماده‌باش توی کمپ می‌مونی. وسایل رو جمع کن و ماشین رو آماده کن که همون لحظه‌ای که با مکس برگشتیم حرکت کنیم. سوالی نیست؟
جیک با لحن گرمی پرسید:
- می‌خوای من هم بمونم؟
به لیزی نگاهی انداختم و گفتم:
- نه، اگه مشکلی پیش بیاد، تنها نباشید بهتره. یادتون نره که دلیلِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
رو به لیزی کردم و گفتم:
- لازم نیست تحویلش بدید، فقط باید مطمئن بشید که جاش امنه! می‌تونید وقتی از مرزهای سان خارج شدید، تا وقتی که ما می‌رسیم توی یکی از اردوگاه‌های فایرلایت بمونید.
لیزی سرش را تکان داد، زمرد را گرفت و با لحنِ دل‌گرم‌کننده‌ای گفت:
- آره، فک کنم بتونیم بریم پیش مارکوس.
با لبخندِ کم‌رنگی جوابش را دادم و رو به الکس کردم. ادامه دادم:
- تو همین‌جا بمون، در صورتی که به‌‌همراه مجروح برگشتم باید آماده باشی! و اگه تا صبح پیدامون نشد تو هم از اینجا میری و بدون ما زمرد رو تحویل می‌دید.
صندوق‌عقب ماشین را باز کردم. از داخل جعبه‌ی مشکی‌رنگی، اسلحه‌ای بیرون کشیدم. درحالی‌که با تفنگ کلنجار می‌رفتم، خشابش را چک کردم و صداخفه‌کن را بهش وصل کردم. جیک، رادار را برایم آورد. دستگاه را ازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
● بخش پنجم
- یک ساعت بعد از نیمه‌‌‌شب - نیم‌‌‌ساعت بعد از به راه افتادنِ تیمِ تحویل - نزدیکیِ پایگاه سان‌‌‌سِت - پادشاهی سان -
خشابِ اسلحه‌‌‌ را چک کردم و باری دیگر از سالم بودن صداخفه‌کن مطمئن شدم. خنجرم را در مشتم گرفتم و انعکاسِ نور ماه را روی تیغه‌اش دیدم، تیز بودنش راضی‌ام کرد و آن را به داخل غلافِ ساقِ پایم برگرداندم. بیسیمم را زمین انداختم و پاشنه‌ی چکمه‌ام را رویش گذاشتم. صدای شکستنش بلند شد. زانو زدم و قطعه‌‌‌های آبی‌رنگ را در بین قطعات خرد شده پیدا کردم. پنج قطعه، هر کدام به ازای یکی از افرادم. قطعه‌ای که رویش حرف "M" حکاکی شده بود را از بین بقیه‌شان پیدا کردم و آن را داخلِ رادار جا زدم. بعد از چند لحظه مختصات نقطه "M" روی صفحه نمایش، پدیدار شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
بال‌‌‌هایم را حرکت دادم و با پرشی پروازم را شروع کردم. پاهایم از زمین کنده شدن و دستانم را کنار بدنم نگه داشتم. برای این‌که در دیدرسشان نباشم باید نزدیک به زمین پرواز می‌‌‌کردم. لحظه‌ای غفلت برای به هم خودن تعادلم کافی بود. چشمانم را از شدت باد نیمه‌باز نگه داشتم؛ لحظه‌ای طول کشید که به سرعتم عادت کنند. تپش قلبم را در گردنم می‌شنیدم و گرمایی که سرتاسر بدنم را درهم میگرفت، قابل نادیده‌ گرفتن نبود. نفسم به شکل بخار از بینیم بیرون می‌آمد و جرقه‌ای که درچشمانم بود را حس می‌کردم. توجهم را به مسیر برگرداندم. نورِ ماه در شبنمِ روی چمن‌ها خودنمایی می‌کرد و نسبتا راه را روشن کرده بود. درختان و سحره‌های زیادی دیده نمی‌شدند؛ بدون این موانع، پرواز با ارتفاع کم برایم راحت بود.
***
نزدیک به دیوار شمال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
توجهم را به دیوارِ پایگاه برگرداندم و ارتفاع دیوار را بررسی کردم. با دوبار بال زدن به بالای دیوار می‌‌‌رسیدم؛ اما ممکن بود سربازی صدای پروازم را بشنوند. راه دیگر‌‌‌ استفاده از طنابی بود که سارا به همراه خودش آورده بود. قبل از ‌‌‌این‌‌‌که به چیز دیگری فکر کنم، یک‌بار دیگر رادار را چک کردم؛ جای مکس را عوض کرده بودند! یعنی قصد انتقالش را داشتند؟ کاغذ نقشه‌ی پایگاه را از جیبم بیرون کشیدم و با رادار تطبیقش دادم. موقعیتش به دروازه شمالی نزدیکتر شده بود. احتمالا برای محاکمه به نزدیک‌ترین شهر می‌‌‌بردنش. در پادشاهیِ لایت وارد شدن به مناطق نظامی جرم سنگینی محسوب می‌‌‌شود حتی اگه از فرد از شهروندهای خود لایت باشه، بعید میدونم اینجا هم متفاوت باشه. نقشه را تا کردم و درحالی‌که به سمت جاده شمالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
- سه ساعت به طلوع خورشید - در شمالی پایگاه سان‌‌‌ست - پادشاهیِ سان -
با کلافگی نفسم را بیرون دادم و گفتم:
- حالا متوجه شدی یا دوباره باید نقشه رو توضیح بدم؟
- فک کنم فهمیدم.
- خوبه! پس راه بیوفت تازه‌‌‌کار! مراقب باش گم نشی!
چشمانش را در حدقه چرخاند و جواب داد:
- آخه من جاده‌‌‌ی صافو چطوری گم کنم؟ در اون حد هم منو بی‌‌‌عرضه حساب نکن لونا!
دستانم را بالا آوردم و با شوخی گفتم:
- باشه‌باشه! هر وقت خودتو ثابت کردی دیگه تازه‌‌‌کار هم صدات نمی‌‌‌کنم.
لبخندی مصنوعی زد و ابروهایش را بالا داد.
- مرسی ازت!
***
- ده دقیقه بعد -
می‌‌‌خواستم دوباره ردیاب را چک کنم که غرش روشن شدنِ ماشینی متوقفم کرد. از داخلِ پایگاه می‌‌‌آمد! به آرامی بیسیم را فشار دادم و گفتم:
- سارا! دارن میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
حواسم را به طرف راننده برگرداندم. با همان لحن تهدیدآمیز گفتم:
- بزن کنار!
چند لحظه صبر کرد، همان‌طور که تفنگم سرش را نشانه می‌رفت، بار دیگری آن را روی گیجگاهش فشار دادم. وادار به همکاری شد و فرمان را به طرف کناره‌ی جاده چرخاند؛ اما از سرعتش کم نکرد. چیزی درست نبود، در یک لحظه احساس خطر تمام بدنم را فرا گرفت و کل بدنم یخ زد. غریزه‌ بهم قالب شد. نفسم را با استرس بیرون دادم، سرم را به اطراف چرخاندم و به دنبال راهی برای فرار از موقعیت گشتم. چشمانم چرخیدند و سوراخ بزرگی که موقعی ورود از خودم به جا گذاشته بودم، بالای سرم خودنمایی کرد. تفنگم را داخل غلافی که دور پایم بود، برگرداندم. دستم را از دور گردن راننده باز کردم و تا قبل از این‌که متوجه‌ حرکت من بشود، دستم را به بالا دراز کردم. گوشه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Loona

Loona

مدیر آزمایشی سینما + ویراستار انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
ارسالی‌ها
212
پسندها
780
امتیازها
4,013
مدال‌ها
12
سن
17
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
بخش ششم:
از داخل بیسیم صدای سارا را شنیدم:
- لونا! حالت خوبه؟
روی چمن نشستم. دست‌کشم خیس شده بود، کمی براندازش کردم و متوجه شدم خون از بازوی چپم سرازیر شده و به دست‌کشم رسیده. درد شدیدی در کل دستم پیچید. روی زمین نشستم و چراغ‌‌‌قوه کوچکی را از داخل کمربندم درآوردم. بعد از روشن کردنش آن را به سمت دستم گرفتم. زخمِ عمیقی بود و خون زیادی ازش خارج شده بود؛ اما از بدتر از آن هم جان سالم به در برده بودم. سارا دوباره پرسید:
- لونا؟ صدمه دیدی؟
توجهم به سمت سارا برگشت و متوجه صدای تیراندازی شدم. در بیسیم جواب دادم:
- بدتر از این هم می‌‌‌تونست باشه. جلوی ون رو گرفتی؟
- آخ. برای یه لحظه فکر کردم... .
- هی! لازم نیست نگران باشی! من خوبم. روی کار خودت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Loona

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا