• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هوای سمی | عارفه کاربر انجمن یک رمان

به نظرت کدوم بخش رمان قو‌ی‌تر و جذاب‌تره؟

  • نوع نگارش

    رای 0 0.0%
  • محتوا و داستان

    رای 0 0.0%
  • توصیفات

    رای 0 0.0%
  • شخصیت پردازی و تصویر سازی

    رای 0 0.0%
  • ایده اولیه

    رای 1 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

A.Hamzeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
1,987
پسندها
25,792
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
هوای سمی
نام نویسنده:
عارفه
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی #درام
کد رمان: 5662
ناظر: RAPUNZEL RAPUNZEL

خلاصه: زنی در عمق منجلاب زندگی‌اش دست و پا می‌زند. نه راه پس دارد و نه راه پیش. تنها چیزی که زندگی‌اش را تغییر می‌دهد تصمیمی ناگهانی از روی لحظه‌ای شجاعت است. می‌رود و همه چیز را پشت سرش رها می‌کند به امید ساختن زندگی جدید؛ اما نمی‌داند که سایه‌ی تاریک گذشته همیشه بر روی زندگی‌اش خواهد بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.Hamzeh

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,745
پسندها
21,567
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ❥لیلیِ او

A.Hamzeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
1,987
پسندها
25,792
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل اول
- عروس خانوم وکیلم؟
عمه خانم همان لحظه با آرنج به پهلویم کوبید و آن صحنه را به خوبی به یاد دارم. پدرم لبخند بر لبان تیره رنگش بود و مادرم با ذوق بالای سرم‌ کله قندها را روی هم می‌سایید. به صورت پدر نگاه می‌کردم و در میان ابروهای پرپشت مشکی رنگش که چند تار موی سفید درآنها نمایان بود به دنبال اخم همیشگی‌اش بودم ولی آن روز او هم خوشحال بود. تنها روزی بود که همه‌ی ما خوشحال بودیم؛ ولی من هنوز هم‌ به دنبال پاسخی در چشمان قهوه‌ای رنگش بودم. هنوز هم منتظر بودم که در چشمانم خیره شود و بگوید که «نمی‌خواهد دخترش در این سن کم ازدواج کند؛ نمی‌خواهد من را کمتر ببیند.» با وجود عشقی لبریز که به حمید داشتم باز هم دنبال همان عشق کلیشه‌ای پدرانه بودم ولی حالا می‌دانم که من که هستم.
من یک دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
1,987
پسندها
25,792
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
خاله محبوب پایش را روی پای دیگر انداخت و گفت:
- ببین خوشگلم شوهرت دوستت داره که اینا رو بهت میگه و اگه بهت سخت می‌گیره چون غیرت داره؛ اگه دوستت نداشت که تا الان طلاقت داده بود.
آهی کشیدم و به زمین نگاه کردم. از وقتی که سالگرد سوم ازدواجمان آن‌طور تلخ گذشت و حمید اصلاً به یاد نداشت که چه روز مهمی را گذراندیم، احساس می‌کنم علاقه‌ای که به من داشت بسیار کمرنگ شده. به خوبی به یاد دارم که روز اولی که در مسیر مدرسه جلوی راهم را گرفت، چقدر سر به زیر و خجالتی بود؛ اما از شدت هیجانش تند‌تند حرف می‌زد و در انتهای حرفش به من گفت که دوستم دارد. آن «دوستت دارم» را هیچ وقت فراموش نکردم. دفعه دومی که به دیدنم آمد، گفت:
- نمی‌خوام براتون دردسر درست کنم، می‌خوام با پدرتون صحبت کنم و بیام خواستگاری و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
1,987
پسندها
25,792
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
برای حمید پیام دادم که شب اگر می‌تواند زودتر به خانه بیاید و می‌خواهم درمورد مسئله‌ی مهمی با او صحبت کنم. قدم‌های آرامم را به سمت پارک نزدیک خانه کج کردم. وارد سایه‌ی درختان سبز پارک شدم. نفس عمیقی کشیدم و اکسیژن‌ تازه را وارد ریه‌هایم کردم. روی نیمکت‌ نشستم و به فکر فرو رفتم. خودم و حمید را تصور کردم. در پارک قدم می‌زدیم؛ من لباس سرتاسر سفید پوشیده بودم و دست دختر بچه‌ی کوچکی را در دست داشتم که موهایش را خرگوشی بسته بود. دست دیگرش در دست حمید بود که آن پیراهن سبز پسته‌ای جذابش را با شلوار کرمی رنگش پوشیده بود. چهره‌ام متفاوت بود. می‌خندیدم، پای چشمم گودی و سیاهی نداشت و پوست گندمی‌ام می‌درخشید. حتی کک و مک‌های روی گونه و بینی‌ام هم جذاب به نظر می‌رسید. آهی کشیدم و سرم را پایین انداختم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
1,987
پسندها
25,792
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
با تمام شجاعتی که نمی‌دانم از کجا آمده بود در چشمان سیاهش زل زدم. چشمانی که به سیاهی قلبش بود. من هم با صدای بلندی گفتم:
- تو چه غلطی می‌کنی؟! می‌فهمی اصلاً چه غلطی کردی؟! هان؟!
«هان» آخر را تقریباً فریاد زدم. دستم را رها کرد و قدمی عقب رفت. چهره‌اش وا رفت‌‌ و با ناراحتی گفت:
- غلط کردم، اشتباه کردم. منو ببخش سپیده. دیگه هیچ وقت این ‌کارو نمی‌کنم.
اهمیتی ندادم، حس خوبی در درونم داشتم که می‌دیدم بالاخره‌ این‌بار این منم که زور می‌گویم و او التماس می‌کند. وقتی به خودم آمدم دیدم من بی‌گناه بودم ولی حمید چطور؟ واقعاً من ظلم می‌کنم یا او؟ مدارک و بقیه وسایلم را از کشو بیرون آوردم و در چمدان ریختم. دوباره صدایش بالا رفت و گفت:
- گفتم ببخشید دیگه! چه مرگته؟!
جوابش را ندادم و به کارم‌ ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا