- ارسالیها
- 9,417
- پسندها
- 40,324
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
سینهام به سختی تیر میکشید و نفسم یکی در میان از دهانم خارج میشد. هقهق میکردم و به دشواری نفس میکشیدم که با حس حضور جسمی انسانی در چند قدمیام، ترسیده، سر بالا بردم و با هقهقی که رو به ناپدید شدن میرفت، به بالا نگریستم. خودش بود! تودهی دودی که اطراف سرش بود، هنوز هم پابرجا بود. همان لبخند، همان لباسهای تیره را به تن داشت. قدمی جلو آمد و مقابلم زانو زد. دستش را جلو آورد و روی گونهام گذاشت. مات ماندم. دیگر ردی از هقهقم نمانده بود؛ تنها بغض غریبی بود که ته گلویم را میفشرد.
- دستتو بده بهم.
تن صدایش گرم بود، جذاب بود. بیاختیار دستم را درون دستش، جایی میان انگشتهای کشیدهاش گذاشتم. پوست دستش سرمای مطلوبی داشت. فشاری به دستم وارد کرد و بلند شد. به دنبالش کشیده شدم...
- دستتو بده بهم.
تن صدایش گرم بود، جذاب بود. بیاختیار دستم را درون دستش، جایی میان انگشتهای کشیدهاش گذاشتم. پوست دستش سرمای مطلوبی داشت. فشاری به دستم وارد کرد و بلند شد. به دنبالش کشیده شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش