- ارسالیها
- 1,563
- پسندها
- 12,649
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- #161
دستانم را از روی صورتم و تکیه بدنم را از دیوار برداشتم.
- الان مگه چی شده؟
- آقا... آخر هفتهی پیش ذبیحدراز اومدهبود قهوهخونه رو همون تخت شما نشستهبود، من داشتم فنجونا رو میشستم، شنیدم به عموم گفت توی شهر برای دختری مثل من کار هست، اگه اجازه بده منو ببره شهر، هرچی درآوردم باهم نصف میکنن، به عموم گفت میتونه با کار من خوب پول دربیاره.
بدتر از این نمیشد. آن معتاد مفنگی هم برای مهری من دندان تیز کردهبود. خوب میفهمیدم منظورش از کار برای دختری چون مهری چیست؟ عصبی به طرف مهری قدم برداشتم.
- چرا میذاری بقیه برای تو تصمیم بگیرن؟
کمی ترس وارد چشمانش شد.
- آخه آقا من که نمیتونم چیزی به عموم بگم، هرچی اون بخواد همون میشه.
عصبی لبم را به دندان گرفتم.
- خودت چی؟ دلت میخواد زن کرمعلی...
- الان مگه چی شده؟
- آقا... آخر هفتهی پیش ذبیحدراز اومدهبود قهوهخونه رو همون تخت شما نشستهبود، من داشتم فنجونا رو میشستم، شنیدم به عموم گفت توی شهر برای دختری مثل من کار هست، اگه اجازه بده منو ببره شهر، هرچی درآوردم باهم نصف میکنن، به عموم گفت میتونه با کار من خوب پول دربیاره.
بدتر از این نمیشد. آن معتاد مفنگی هم برای مهری من دندان تیز کردهبود. خوب میفهمیدم منظورش از کار برای دختری چون مهری چیست؟ عصبی به طرف مهری قدم برداشتم.
- چرا میذاری بقیه برای تو تصمیم بگیرن؟
کمی ترس وارد چشمانش شد.
- آخه آقا من که نمیتونم چیزی به عموم بگم، هرچی اون بخواد همون میشه.
عصبی لبم را به دندان گرفتم.
- خودت چی؟ دلت میخواد زن کرمعلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.