نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها 3,468
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,536
پسندها
12,255
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #151
وقتی برای انتظار کشیدن نداشتم. ناراضی حوله را به طرف خودم کشیدم.
- نه ممنون، همینو می‌برم، فقط یه برس هم بهم بده.
ابروهایش بالا رفت.
- برای خودتون؟
- مگه من چمه؟
لب‌هایش را با زبان هیس کرد.
- آخه آقا برس مال زناس.
در لحظه نگاهم پوکر شد.
- آقا غفور؟ برس مگه زن و‌ مرد داره؟
غفور‌ شانه‌ای بالا انداخت و به طرف یکی از قفسه‌های سمت راست مغازه‌اش رفت.
- والا از زمانی که یادمون میاد برس مال زنا بوده و‌ مردا یه شونه می‌کشیدن به سرشون، ولی حالا شما شهریا همه‌چی رو عوض کردید.
برس سیاه‌رنگی را درون بسته‌بندی پلاستیکی آورد و روی حوله گذاشت. دلخور از اینکه برس هم رنگ شادی ندارد گفتم:
- خواهشاً برس رو دیگه زنونه مردونه نکنید، همه‌چیز همین‌جوری مال زناس، موهای ما که گناهی نکردن یه برس به خودشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,536
پسندها
12,255
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #152
صبح همین که مهری رسید و تا میان سالن آمد، دست به سینه مقابلش ایستادم و باچشم اشاره‌ای به سرش کردم.
- بازش کن ببینم.
با کمی تردید آهسته دستانش را روی گره روسری که پشت گردن می‌بست، برد. آن را باز کرد و دو‌ سوی روسری را جلو آورد و با دو دست همان‌طور که نگاه به زمین دوخته‌بود آن را عقب برد. از دیدن موهای شانه‌شده‌اش لذت بردم. لبخند رضایتی روی لب‌هایم نشست. جلوی موهایش را عقب برده و با کش سیاهی بسته بود و بقیه موهای پشت سرش به صورت افشان رها بودند.
- خیلی خوبه! آفرین!
روسری‌اش را روی سرش برگرداند، پشت گردنش بست و همان‌طور‌ سر به زیر ماند. به طرف کیف و وسایلم که روی مبل گذاشته‌بودم، رفتم و حین برداشتنش گفتم:

- چیزایی که روی میزه مال توئه.
به طرفش برگشتم. نگاه متعجبش روی حوله‌ و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,536
پسندها
12,255
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #153
دست آزادم را به کمرم زدم.
- مگه قراره عموت بفهمه؟ این وسایلا همین‌جا می‌مونه تا وقتایی که خونه‌ی منی استفاده کنی.
نگاهش روی حوله و برس رفت و پیچش انگشتانش قطع شد. کمی به طرفش خم شدم.
- خوب گوش کن مهری چی میگم... .
نگاهش را به طرفم چرخاند.
- من دوست دارم توی تمیزی و مرتب بودن بهترین باشی.
سرش را تکان داد.
- پس هر دو روز یا سه روز یه بار باید بری حموم، چون خونه‌ی عموت نمی‌تونی خونه‌ی من میری، لباسات هم همیشه باید تمیز باشه، هرچی هم خواستی برات می‌خرم، اون کشویی که حوله‌های من هست یه طرفشو خالی کردم تا تو وسایلاتو‌ بذاری، توی حموم شامپو و صابون دست‌نخورده هم گذاشتم، دلم نمی‌خواد با من تعارف کنی، هر چیزی لازم داشتی فقط به خودم بگو.
- این زشت نیست آقا؟
راست ایستادم.
- زشته چی؟ قرار نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا