- ارسالیها
- 1,536
- پسندها
- 12,255
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- #151
وقتی برای انتظار کشیدن نداشتم. ناراضی حوله را به طرف خودم کشیدم.
- نه ممنون، همینو میبرم، فقط یه برس هم بهم بده.
ابروهایش بالا رفت.
- برای خودتون؟
- مگه من چمه؟
لبهایش را با زبان هیس کرد.
- آخه آقا برس مال زناس.
در لحظه نگاهم پوکر شد.
- آقا غفور؟ برس مگه زن و مرد داره؟
غفور شانهای بالا انداخت و به طرف یکی از قفسههای سمت راست مغازهاش رفت.
- والا از زمانی که یادمون میاد برس مال زنا بوده و مردا یه شونه میکشیدن به سرشون، ولی حالا شما شهریا همهچی رو عوض کردید.
برس سیاهرنگی را درون بستهبندی پلاستیکی آورد و روی حوله گذاشت. دلخور از اینکه برس هم رنگ شادی ندارد گفتم:
- خواهشاً برس رو دیگه زنونه مردونه نکنید، همهچیز همینجوری مال زناس، موهای ما که گناهی نکردن یه برس به خودشون...
- نه ممنون، همینو میبرم، فقط یه برس هم بهم بده.
ابروهایش بالا رفت.
- برای خودتون؟
- مگه من چمه؟
لبهایش را با زبان هیس کرد.
- آخه آقا برس مال زناس.
در لحظه نگاهم پوکر شد.
- آقا غفور؟ برس مگه زن و مرد داره؟
غفور شانهای بالا انداخت و به طرف یکی از قفسههای سمت راست مغازهاش رفت.
- والا از زمانی که یادمون میاد برس مال زنا بوده و مردا یه شونه میکشیدن به سرشون، ولی حالا شما شهریا همهچی رو عوض کردید.
برس سیاهرنگی را درون بستهبندی پلاستیکی آورد و روی حوله گذاشت. دلخور از اینکه برس هم رنگ شادی ندارد گفتم:
- خواهشاً برس رو دیگه زنونه مردونه نکنید، همهچیز همینجوری مال زناس، موهای ما که گناهی نکردن یه برس به خودشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.