- ارسالیها
- 1,428
- پسندها
- 11,344
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #21
در ساختمان مدرسه را باز کردم.
- پس فکر همهجا رو کردی؟ صنم تو چی؟ تو که نمیخوای درسو ول کنی؟!
هر دو داخل شدند و صنم که تاکنون ساکت بود دستپاچه گفت:
- من آقا؟
- آره، تو میخوای تا کجا درس بخونی؟
محمدامین گفت:
- آقا! صنم برعکس من و داداشم درسش خوبه، میخواد درس بخونه دکتر بشه.
همانطور که سرم را تکان میدادم در اتاق را باز کردم و بفرمایید گفتم. محمدامین گفت:
- آقا! ما دیگه مزاحم نمیشیم، شما استراحت کنید.
صنم قابلمه دستش را جلو آورد و با همان لبخندی که گویا به صورتش چسبیده بود «بفرمایید» گفت.
نگاهم را به قابلمه دوختم و بعد از لحظهای گفتم:
- بچهها! صبرکنید ظرفشو خالی کنم بیارم براتون.
با غذا داخل شدم. خریدهایم را گوشهای گذاشتم، سینی کوچکی را که روی قفسه ظرفها بود برداشتم غذا را که...
- پس فکر همهجا رو کردی؟ صنم تو چی؟ تو که نمیخوای درسو ول کنی؟!
هر دو داخل شدند و صنم که تاکنون ساکت بود دستپاچه گفت:
- من آقا؟
- آره، تو میخوای تا کجا درس بخونی؟
محمدامین گفت:
- آقا! صنم برعکس من و داداشم درسش خوبه، میخواد درس بخونه دکتر بشه.
همانطور که سرم را تکان میدادم در اتاق را باز کردم و بفرمایید گفتم. محمدامین گفت:
- آقا! ما دیگه مزاحم نمیشیم، شما استراحت کنید.
صنم قابلمه دستش را جلو آورد و با همان لبخندی که گویا به صورتش چسبیده بود «بفرمایید» گفت.
نگاهم را به قابلمه دوختم و بعد از لحظهای گفتم:
- بچهها! صبرکنید ظرفشو خالی کنم بیارم براتون.
با غذا داخل شدم. خریدهایم را گوشهای گذاشتم، سینی کوچکی را که روی قفسه ظرفها بود برداشتم غذا را که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.