• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asteria
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 72
  • بازدیدها 802
  • کاربران تگ شده هیچ

Asteria

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/8/24
ارسالی‌ها
75
پسندها
245
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
فکر چندانی نمی‌کنم و سال دو هزار را وارد می‌کنم. حتی نمی‌دانم با این تصویر بی‌جان، عددهای واردی‌ام را درست می‌زنم یا نه. گوشی در دستم می‌لرزد. اشتباه است.
با احمقی تمام ۱۲۳۴ را می‌زنم. باز می‌لرزد. عدد احمقانه‌ی بعدی‌ام چهار تا صفر است و باز، می‌لرزد‌. می‌خواهم پنجاه پنجاه را امتحان کنم که می‌بینم دیگر اعدادش مقابلم نیست. گوشی سی ثانیه قفل شده‌است.
مغزم می‌خواهد از عصبانیت گوشی را به دیوار بکوبد اما هشدارهای قلبم مانع می‌شوند. حال چه کنم؟ خودخوری؟ گریه؟ نکند باید فریاد بزنم؟
بی‌خیال گوشی می‌شوم و همان‌طور که قبلاً بود آن را سرجایش می‌گذارم. نباید بیشتر از این ریسک در این‌جا ماندن را به جان بخرم. نگاهی به اتاق می‌اندازم و در بین راه رفتن، مردد می‌مانم. سه کشوی دیگر را هنوز بررسی نکردم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Asteria

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/8/24
ارسالی‌ها
75
پسندها
245
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
در پاکت را باز می‌کنم و محتویاتش را بیرون می‌کشم.
پنج ثانیه بعد، کاغذها در نور کم‌رنگ اتاق به آرامی باز شده‌اند، گوشه‌هایشان کمی خمیده است، انگار که بارها لمس شده باشند. چشم‌هایم روی خطوط چاپی کاغذ می‌دوند، اما ذهنم به سرعت پردازش نمی‌کند. نفس در سینه‌ام حبس می‌شود.
دوباره تمام تصویرم را غرق نگاه می‌کنم.. کلمه‌ای که در میان حروف انگلیسی به چشمم می‌خورد، ضربه‌ای در سینه‌ام می‌کوبد: Moscow.
ابروهایم درهم می‌روند. این فقط یک واژه نیست. کنار آن کلمه‌ای دیگر به چشم می‌خورد: Tehran.
دستانم یخ می‌زنند. من دارم به یک بلیط پرواز نگاه می‌کنم. نه! دو بلیط پرواز!
قلبم می‌کوبد. انگشتانم می‌لرزند. به دنبال نام‌ها می‌گردم. چشم‌هایم روی بخش اطلاعات گیر می‌کنند. نفس در سینه‌ام خشک می‌شود.
آدونیس چورگان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Asteria

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/8/24
ارسالی‌ها
75
پسندها
245
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
زیر تخت تاریک است. خفه. ضربان قلبم در گوشم می‌کوبد. نمی‌توانم نفس بکشم.
-‌ صورتتو آب زدی؟
سکوت. سکوتی که انگار درون سینه‌ام خفه می‌شود.
-‌ آره، حالم بهتره.
آدونیس. صدایش لرز دارد یا این فقط توهم من است؟
- بیا اینم گوشیت. شماره ونسا رو پاک کردم.
-‌ چه فایده؟ حفظم.‌ می‌خوای از تو مغزم پاکش کنی؟
-‌ اگه بگم قدرتش رو دارم، باور می‌کنی؟
دستانم را روی دهانم می‌فشارم. هر لحظه ممکن است صدای نفس‌هایم خیانتم را لو بدهد.
-‌‌ پس چرا این کار رو نمی‌کنی؟
صدای آدونیس بلندتر است، عصبی‌تر.
-‌ چرا یه بار واسه همیشه این دختره‌ی لعنتی رو از ذهنم پاک نمی‌کنی؟
آدونیس بیش از اندازه عصبی‌ست، اما من... من زیر این تخت دارم جان می‌دهم.
هوای سنگین زیر تخت به ریه‌هایم هجوم می‌آورد، گلویم می‌سوزد، انگار که اکسیژن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا