- تاریخ ثبتنام
- 17/8/24
- ارسالیها
- 75
- پسندها
- 245
- امتیازها
- 1,048
- مدالها
- 3
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #61
- من میدونستم.
صدای آدونیس است. سرشار از جدیت، ادعا و همچنین اعتماد بهنفسی که کهکشان را پایین میکشد.
یک قدم جلوتر میروم و کمی سرم را به سمتش کج میکنم.
- دقیقاً از کجا؟
کمی مکث میکند، انگار به عمد. در تصویر بعدم انگشتهایش را در جیبش مستور کردهاست.
- یکی از پرسنل آسایشگاه بهم گفته بود.
ضربان قلبم کمی تندتر میشود، اما روی خودم مسلط میمانم. نگاه سردم را به او میدوزم.
- دقیقاً اسمش چی بود؟ چون بازم هر کسی اونجا اینو نمیدونست.
پنج ثانیه میگذرد و لبخندی از سر تمسخر روی لبش نقش گرفتهاست.
- احساس زرنگی میکنی نه؟
با لحنی جدی و بدون لحظهای مکث، میگویم:
- فقط اسمشو بگو.
- قطعاً میشناسیش!
خودم را کنترل میکنم که تنشی در صدایم نیفتد.
- من تمام کارکنهای رو میشناسم.
پنج ثانیه بعد...
صدای آدونیس است. سرشار از جدیت، ادعا و همچنین اعتماد بهنفسی که کهکشان را پایین میکشد.
یک قدم جلوتر میروم و کمی سرم را به سمتش کج میکنم.
- دقیقاً از کجا؟
کمی مکث میکند، انگار به عمد. در تصویر بعدم انگشتهایش را در جیبش مستور کردهاست.
- یکی از پرسنل آسایشگاه بهم گفته بود.
ضربان قلبم کمی تندتر میشود، اما روی خودم مسلط میمانم. نگاه سردم را به او میدوزم.
- دقیقاً اسمش چی بود؟ چون بازم هر کسی اونجا اینو نمیدونست.
پنج ثانیه میگذرد و لبخندی از سر تمسخر روی لبش نقش گرفتهاست.
- احساس زرنگی میکنی نه؟
با لحنی جدی و بدون لحظهای مکث، میگویم:
- فقط اسمشو بگو.
- قطعاً میشناسیش!
خودم را کنترل میکنم که تنشی در صدایم نیفتد.
- من تمام کارکنهای رو میشناسم.
پنج ثانیه بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.