- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,639
- پسندها
- 13,475
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 20
سطح
21
- نویسنده موضوع
- #171
نوروزخان در حال تعویض لباس از همانجا از شوق زیاد دوباره گفت:
- ماهی! خان منو صدا زده، این یعنی بالاخره منو هم دیده، نمیذارم ازم ناامید بشه.
- آقا! خیالتون راحت باشه.
- میدونی ماهی؟ این دوتا داداش از همون نه سال پیش که آقاشون مرد، سر سهم مال پدری دعوا دارن، باغشون هم چسبیده به باغ خانی، بحثشون بشه، یارحسین باغبون خان زود میفرسته دنبال ما، همیشه قبل این، نریمان میرفت برای صلح دادنشون و با تشر دوتاشونو ساکت میکرد، اما حالا خان از من خواسته برم این یعنی... .
نوروز ساکت شد و در حالی که دکمههای پیراهنش را میبست، آرام برای خود گفت:
- خان میخواد منو برگردونه جای خودم.
ماهنگار همانطور مشغول کار گفت:
- آقا من کسی نیستم چیزی بگم، ولی با تشر که مشکل حل نمیشه، اگه بحث و جدل دارن، خب یه...
- ماهی! خان منو صدا زده، این یعنی بالاخره منو هم دیده، نمیذارم ازم ناامید بشه.
- آقا! خیالتون راحت باشه.
- میدونی ماهی؟ این دوتا داداش از همون نه سال پیش که آقاشون مرد، سر سهم مال پدری دعوا دارن، باغشون هم چسبیده به باغ خانی، بحثشون بشه، یارحسین باغبون خان زود میفرسته دنبال ما، همیشه قبل این، نریمان میرفت برای صلح دادنشون و با تشر دوتاشونو ساکت میکرد، اما حالا خان از من خواسته برم این یعنی... .
نوروز ساکت شد و در حالی که دکمههای پیراهنش را میبست، آرام برای خود گفت:
- خان میخواد منو برگردونه جای خودم.
ماهنگار همانطور مشغول کار گفت:
- آقا من کسی نیستم چیزی بگم، ولی با تشر که مشکل حل نمیشه، اگه بحث و جدل دارن، خب یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.