• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 183
  • بازدیدها 3,321
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #171
نوروزخان در حال تعویض لباس از همان‌جا از شوق زیاد دوباره گفت:
- ماهی! خان منو صدا زده، این یعنی بالاخره منو هم دیده، نمی‌ذارم ازم ناامید بشه.
- آقا! خیالتون راحت باشه.
- می‌دونی ماهی؟ این دوتا داداش از همون نه سال پیش که آقاشون مرد، سر سهم مال پدری دعوا دارن، باغشون هم چسبیده به باغ خانی، بحثشون بشه، یارحسین باغبون خان زود می‌فرسته دنبال ما، همیشه قبل این، نریمان می‌رفت برای صلح دادنشون و با تشر دوتاشونو ساکت می‌کرد، اما حالا خان از من خواسته برم این یعنی... .
نوروز ساکت شد و در حالی‌ که دکمه‌های پیراهنش را می‌بست، آرام برای خود گفت:
- خان می‌خواد منو برگردونه جای خودم.
ماه‌نگار همان‌طور مشغول کار گفت:
- آقا من کسی نیستم چیزی بگم، ولی با تشر که مشکل حل نمیشه، اگه بحث و جدل دارن، خب یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #172
ماه‌نگار بعد از رفتن نوروزخان، عمارت را مرتب کرد و بعد از آن به حمام رفته، لباس‌های خود و شوهرش را شست و با تشتی که به کمر زده‌بود، به پشت عمارتشان پیچید. چند طناب کنفی ضخیم را دید که از دیوار پشتی عمارت، به دیوار روبه‌رویی که ادامه‌ی دیوار حیاط می‌شد، متصل شده‌بود. لباس‌ها را صاف روی آن‌ها پهن کرد و برگشت. هنگامی که تشت را داخل حمام می‌گذاشت، زیور با سرعت خود را به او رساند و با گفتن «ماهی‌خانم» او را صدا زد. ماه‌نگار برگشت.
- جانم زیورباجی!
زیور کمی نفس گرفت.
- خانم‌بزرگ گفتن قلیونشون رو تو چاق کنی، الانه که بیان روی تخت بشینن، تنباکو رو خیس کردم، آب قلیون هم آماده‌ست، فقط ذغال بذار ببر روی تخت تا خانم بیاد.
ماه‌نگار همراه با سر تکان دادن «چشم» گفت و به طرف مطبخ راه افتاد. بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #173
داخل عمارت که رفت، در را باز گذاشت و خودش مقابل آینه‌ی روی دیوار ایستاد. نگاهی به سر و صورتش انداخت. دیگر باید با این چارقد تور خداحافظی می‌کرد و چون زنان اینجا لچک پارچه‌ای سر می‌کرد‌. نگاهش را پایین برد و به دامن‌های پرچین و بلندش نگاه کرد. دامن‌های این‌ها کوتاه بود و با شلوار همراهش می‌کردند. ماه‌نگار هیچ دوست نداشت مانند آن‌ها لباس بپوشد. برای او‌ سخت بود لباس کم و کوتاه بپوشد. الان سه شلیته زیر دامن پرچینش پوشیده بود، چطور می‌توانست فقط به یکی اکتفا کند آن هم کوتاه؟ چه چیزی بدتر از این که پاهایش در معرض دید نامحرم قرار می‌گرفت؟ گرچه در پوشش شلوار بود، اما باز هم پاهایش عیان میشد. اصلاً در نظر او شلوار پوشش مردان بود، چطور باید آن‌ها را می‌پوشید؟
در همین افکار بود که آمدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #174
ماه‌نگار همین که لباس‌های آفتاب را که کمی هم برایش بزرگ بود و مجبور شد آستین‌هایش را چند تا بزند، پوشید؛ صورتش را از اشک‌ پاک کرده و از عمارت بیرون رفت. با پیراهن گل‌داری که تا روی زانویش بود و دامن‌های چین‌دار اما کوتاهی که میان ساق پاهایش تمام می‌شدند و شلوار گل‌داری از همان جنس پیراهنش که پایین مچش تنگ میشد، راحت نبود. گرچه جوراب پایش کرده‌بود تا پاهایش نزد چشم‌ نامحرمان عیان نشود، اما باز هم راحت نبود. چاره‌ای نداشت جز اینکه برای اطاعت امر خانم‌بزرگ پی وجیهه بگردد. وجیهه درحالی‌ که دو کوزه در دست داشت، درحال آمدن به سوی عمارت آن‌ها بود و با دیدن ماه‌نگار در آستانه‌ی در عمارت با شوق بیشتری نزدیک شد و هنوز نرسیده گفت:
- ماهی‌خانم! نشناختمت! لباس عوض کردی؟
ماه‌نگار خجالت‌زده سر به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #175
عرق سردی بدنش را گرفته‌ و نگاهش را تمام مدت به زمین دوخته‌بود و گه‌گاه که سایه‌ی رفت و آمد کسی را کنارشان حس می‌کرد، از ترس می‌لرزید، اما وجیهه بی‌توجه به حال او فقط حرف میزد.
- باغ‌های سیب از این‌جا شروع میشن، اینا باغ‌های رعیتاس، باغ‌های خان نزدیک گل‌چشمه هستن، توی دهات ما گندم و جو و نخود و لوبیا می‌کارن، اینا سیب می‌کارن، البته نادرخان یه زمین‌هایی اون بیرون داره، گندم و جو و بقیه چیزها هم می‌کارن، اما بیشتر سیب دارن، بهار که بشه اینجا دیدن داره، خانم! اینقدر این درخت‌ها که شکوفه میدن قشنگ میشن! یارحسین مهربونه می‌ذاره بریم توی باغ خان، بهار که بشه و درختا شکوفه زدن، حتماً یه بار می‌برمتون شکوفه‌ها رو ببینین، بعدش هم که میوه‌ها برسن، دیگه کار مردم شروع میشه، سیب‌ها رو می‌چینن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #176
ماه‌نگار می‌دانست چرا، در ایل هم، نوکرهای صمصام‌خان از بالای رود و چشمه آب برمی‌داشتند، اما وجیهه توضیحات خود را ادامه داد:
- آب سرِ چشمه که تازه از زمین اومده سهم خان هست، بعدش میاد اینجا تا رعیت استفاده کنن.
ماه‌نگار سر تکان داد و به همراه وجیهه از کنار زن‌ها گذشت. همین که زن‌ها متوجه او شدند، همگی برگشته و نگاهی به تازه‌وارد انداخته و رو به‌ وجیهه سلام کردند. وجیهه ایستاد و جواب سلامشان را داد. ماه‌نگار هم به رسم ادب سری برای آن‌ها تکان داد. زنی که در حال شستن لباس بود، از میان جمع گفت:
- این کیه همراهت وجیهه؟
ماه‌نگار کمی خجالت‌زده سرش را زیر انداخت و وجیهه گفت:
- صبح‌گل! این ماهی‌خانم، عروس نوروزخانِ.
زن لاغراندامی که درحال برداشتن آب، بالاتر از زن‌های دیگر بود، گفت:
- اِ... عروس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #177
***
نوروزخان حرف‌های دو برادر را گوش کرد و درنهایت آن‌طور که هر دو راضی باشند، درختان باغ را تقسیم کرد و خواست در مرز درختانشان شیاری حفر کنند و قراری هم برای استفاده از آب، بین آن دو بست تا دیگر با هم بر سر آن نجنگند. بعد از اتمام کارش نیز به همراه یارحسین از باغ برادرها بیرون آمد.
- خدا خیرتون بده خان‌زاده! هر کس هر چقدر با این دوتا حرف میزد، میزون نمی‌شدند، افتاده‌بودن رو دنده‌ی لج، هر کدوم می‌گفت سهم بیشتر رو تو برداشتی، اما همین که امروز تشر زدید اگه صلح نکنید، باغتون رو سر سهم اربابی برمی‌دارید، دیگه راضی شدن قسمت کنن.
نوروز خرسند از کار خودش و تعریف یارحسین نگاهش‌ را به اطراف چرخاند.
- بالأخره یکی باید این قائله رو ختم می‌کرد.
نگاهش روی دو دختری که از قسمت اربابی چشمه، آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #178
ماه‌نگار و وجیهه در میان کوچه‌ها از دید او پنهان شدند و نوروز برای خلاصی از دست یارحسین به طرف او برگشت. یارحسین کلاه نمدی سیاهش را روی موهای جوگندمی‌اش جابه‌جا کرد و گفت:
- خان‌زاده! خودتون بگید ما باید چیکار کنیم؟
نوروز که تمام وجودش در خشم حضور بی‌اجازه و ناجور ماه‌نگار در سطح روستا می‌سوخت و هیچ به حرف یارحسین گوش نکرده‌بود که بخواهد جوابی بدهد، به قصد گریز از دست این مرد گفت:
- یه روز بیا عمارت، همه‌ی این حرفا رو به خود خان بزن، مطمئن باش من طرفتو می‌گیرم.
یارحسین خوشحال شد.
- خدا شما رو از بزرگی کم نکنه نوروزخان!
نوروز بی‌معطلی سراغ اسبش رفت و گفت:
- من دیگه باید برگردم، هرچی شد رو بیا عمارت خبر بده.
عصایش را در جای مخصوصش فرو کرد و خودش پا در رکاب گذاشت و سوار شد. تا به عمارت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #179
هر کس شاهد قضیه بود ترسید و خانم‌بزرگ راضی و خرسند لبخند زد. تمام قصدش از صبح همین بود که نوروز بر ماه‌نگار خشم بگیرد، او خوب خلقیات پسرش را می‌شناخت. ماه‌نگار هنوز از بهت سیلی که خورده‌بود، نتوانسته‌بود سر بلند کند و بپرسد «چرا؟» که نوروز دست برد و تنها گیس بافته‌ی دختر را که بر اثر ضربه از روی شانه‌اش پیش آمد‌ بود را از ریشه چنگ زد و سر عروس بهت‌زده‌اش را بالا کشید تا فریادش را بر سرش بکشد.
- این چه لباسیه تنت کردی؟
ماه‌نگار که از درد موهای سرش، ابرو درهم کشیده و‌ چشمانش از ترس خشم نوروز خیس شده‌بود، از بهت تغییر رفتار همسرش زبانش قفل شده و چیزی نگفت. نوروزخان با همان دستی که به موهای دختر گرفته‌بود، او را تکانی داد که درد بیشتری به جان او انداخت.
- زن من باید راه بیفته بره توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #180
خانم‌بزرگ نگاه خونسردش را از صورت پسر خشمگینش گرفت و درحالی‌ که ابتدای آستینش را با دو انگشت صاف می‌کرد، گفت:
- یادته پرسیدی چرا نریمان رو به تو ترجیح می‌دادم؟
بعد نگاهش را دوباره تا صورت او کشید.
- چون اون سالم بود و تو نبودی، خان‌زاده باید بی‌نقص باشه تا لیاقت خانی رو داشته‌باشه، نریمان لیاقت خان‌زادگی رو داشت نه تو!
نوروز گرچه خوب دلیل بی‌محلی‌های مادرش را می‌دانست، اما شنیدنش از زبان او غمی را به دلش وارد کرد که برای جلوگیری از فوران آن، دستش را مشت کرد و خانم‌بزرگ ادامه داد:
- اما حالا بهت میگم حتی اگه سالم هم بودی من نریمان رو به تو ترجیح می‌دادم، می‌دونی چرا؟
لحظه‌ای مکث کرد و بعد خود را پیش کشید.
- چون اون اصالت یه خان رو داشت، مثل تو بی‌اصالت نبود که تا چشمت به یه دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا