• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 325
  • بازدیدها 9,277
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
بی‌توجه به ماه‌نگار که در اتاق بیرونی لباسش را عوض می‌کرد، پا به اندرونی گذاشت. متکایی را از روی متکاهای چیده شده کنار دیوار برداشت و کنار دیوار روبه‌رو انداخت. دستش را به دیوار گرفت و دراز کشید. سرش را روی متکا و ساعدش را روی چشمانش گذاشت. خسته بود، اما خواب به چشمانش نمی‌رفت. از اینکه زنش بی‌اذن او لباس‌هایش را عوض کرده و مادرش هم نمی‌خواست زن او‌ را قبول کند، دلخور بود. شاید ماهیِ او می‌خواست شبیه بقیه اهل عمارت باشد، که لباسش را عوض کرده‌بود؟ اما باز هم حق نداشت لباس‌هایی بپوشد که پاهایش را عیان کند. ماهی زن او بود و باید از او اجازه گرفته و طبق میل او می‌پوشید. هیچ دوست نداشت زنش مانند خدمه لباس بپوشد. گرچه اهل عمارت او را چون خدمه می‌دانستند، اما باز هم نمی‌خواست ماهی شبیه خدمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
ماه‌نگار سرش را زیر انداخت و آرام «چشم» گفت. چند لحظه در سکوت همان‌جا نشست و بعد گفت:
- ممنونم آقا!
نوروز از شنیدن تشکر او‌ متعجب شد، اما باز هم دستش را از روی چشمانش برنداشت.
- واسه چی؟
- واسه اینکه امر کردید لباس‌های خودمو بپوشم، اون لباس‌ها رو دوست نداشتم.
نوروز ساعدش را برداشت و سرش را به طرف ماه‌نگار چرخاند.
- تو که دوست نداشتی چرا لباساتو عوض کرده‌بودی؟
ماه‌نگار نگاه از چشمان هنوز خشمگین شوهرش گرفت.
- آخه... خانم‌بزرگ امر کردن.
نوروز از اینکه مادرش چنین امری را به زن او داده‌بود، عصبی شد. تاکنون فکر می‌کرد فقط آب آوردن از چشمه را بر دوش او گذاشته، درحالی‌ که لباس تنش را هم تعیین کرده‌بود. اصلاً برای او به عنوان شوهر‌ِ این زن حقی هم قائل بود؟ نگاهش به جای سرخ شده‌ی سیلی محکمی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
ماه‌نگار همان‌طور که صورتش را به سینه‌ی نوروزخان فشرده‌بود، قطره اشکی از چشمانش فرو ریخت. خدا او را می‌خواست که نوروزخان هیچ‌یک از کارهایی که خان گفته‌بود را با او نکرده و به او عزت گذاشته‌بود.
- ماهی! من آدم آزار دادن نبودم، درسته تو رو می‌آوردن تا تقاص بگیرن ازت، تقاص خون پسرشونو، اما من آدم تقاص گرفتن نبودم، درسته خواهر قاتل نریمان بودی و ازت کینه داشتم، ولی فقط می‌خواستم نگاه بهت نکنم، نمی‌خواستمت، گفتم همین که محل نذارم کافیه، اما نشد، نیر نذاشت نیام پیشت، تو رو که آوردن، نیومدم، اومد سراغم و گفت خجالت بکش! زن عقدیتو ول کردی توی حجله و اومدی نشستی اینجا؟ گفتم به زور عقدم کردن، خون‌بسه؛ گفت هرچی! همین که اسم تو رفته روی اون، شده ناموست، غیرتت همین‌قدره که ناموستو بی‌محل کنی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
روزها از پی هم گذشتند. نوروزخان بیش از پیش در کارها همراه نادرخان شد و دیگر نادرخان بدون همراهی او‌ کاری نمی‌کرد. نوروز از این تغییر منش پدرش راضی و خشنود بود. سعی می‌کرد کارهای محوله‌ی او را به نحو احسن انجام دهد. نادرخان هم کم‌کم پی به درایت پسر بزرگش برده‌بود و افسوس می‌خورد چرا نوروز را زودتر با خود همراه نکرده است؛ اما‌ افسوس‌ بزرگترش این بود که این پسرش را نمی‌تواند جانشین خود کند. نه به علت لنگ بودن پایش، بلکه به خاطر اجاق‌کوری.
نوروزخان سال‌ها بود که با زنان صیغه‌ای سر کرده‌بود، اما‌ هیچ یک از آنان را حامله نکرده‌بود و از این رو‌ نادرخان نگران بود که این پسر اجاق‌کور، اگر به خانی رسید و وارث برای بعد از خود نداشت، چه بر سر املاک خان خواهد آمد؟ او از سرنوشت دارایی‌هایش نگران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
زمستان رو به پایان رفت و هوا از سردی خود کم‌ کرده بود. نادرخان و نوروزخان برای حساب و کتاب آخر سال با رعیت، بیرون عمارت بودند. بعد از چند روز بارندگی به امر خانم‌بزرگ قرار بود آب حوض را عوض کنند تا آب آن تازه شود و خب قطعاً یک طرف فرمان او متوجه ماه‌نگار بود. مروت نوکر جوان و زال عمارت، درون حوض رفته و آب حوض‌ را با سطل می‌کشید، در لبه‌ی سنگی حوض گذاشته، وجیهه سطل‌ها را به دست ماه‌نگار در سوی دیگر حیاط می‌رساند تا آب آن‌ها را به زمین پاشیده، کثیفی را از جان عمارت بشوید و خود دوباره با سطلی خالی به کنار حوض برمی‌گشت. ماه‌نگار به انتهای حیاط، جایی که کانال آب رد میشد رسیده‌بود. با جارو کمی اطراف کانال را تمیز کرد. وجیهه سطل را با گفتن «اِهن» روی زمین گذاشت.
- کمرم نصف شد.
ماه‌نگار سطل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #186
صفر با صدای «آقا اومدم» از در اصطبل بیرون زد و باعث شد نگاه ماه‌نگار با او حرکت کرده و نادرخان و نوروزخان را ببیند که به عمارت رسیده و هر دو از اسب پایین آمده‌اند. ماه‌نگار به شوق اینکه باز نوروز چون هر روز چشم چرخانده و‌ او‌ را پیدا کند، چند قدم نزدیک رفت، اما نوروز بی‌توجه به اطراف سر به زیر عصایش را از زین بیرون کشید و پشت سر نادرخان راهِ پله‌ها را در پیش گرفت و بالا رفت. ماه‌نگار از این رفتار او فهمید باز از چیزی ناراحت شده و باید در اولین فرصت ناراحتی شوهرش را رفع کند.
نوروزخان پله‌ی آخر‌ را بالا آمده‌بود که متوجه شد خان نامه‌ی نوذر را به دست خانم‌بزرگ‌ که به خاطر شستن حیاط دیگر‌ روی تخت پایین ننشسته و به مخده‌های ایوان تکیه زده‌بود، داد و‌ خودش کنارش نشست. نوروز از همان‌موقعی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #187
ماه‌نگار که متوجه پایین آمدن نوروزخان شده‌بود و به او چشم دوخته‌بود، پی برد که لنگی پایش بیش از قبل شده، آنقدر که حتی با عصا هم نمی‌توانست درست راه برود، اما باز هم با تندی قدم برمی‌داشت تا به عمارتشان برود. خوب فهمید عصبی شده و باید برای دلداری او برود. نگران و با قدم‌های تند خود را به نوروزخان رساند.
- چی شده آقا؟
نوروزخان نیم‌نگاهی به ماه‌نگار انداخت. فقط او می‌توانست آرامَش کند. بدون آنکه سرعتش را کم کند، مچ دست او‌ را گرفت.
- هیچی‌ نشده فقط باهام بیا!
ماه‌نگار «چشم»ی گفت و‌ همراه نوروز وارد عمارتشان شد.
- آقا برم‌ براتون شربتی جوشونده‌ای چیزی بیارم آروم بشید؟
نوروز کفش‌هایش را با تکان دادن از پا درآورد و بعد نگذاشت ماه‌نگار کامل کفشش را در بیاورد او‌ را به داخل کشید و‌ همراه خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #188
ماه‌نگار ناخواسته دست گذاشته‌بود روی یکی از دردهای نوروز، او هم تصمیم گرفت زبان باز کند و با بازگو کردن دردش کمی از غصه‌های گره خورده‌ی دلش کم کند. همان‌طور که انگشتانش در موهای لطیف دختر می‌چرخاند با حسرت گفت:
- می‌دونی ماهی، خانم‌بزرگ امر کردن که هیچ‌وقت این عمارت شب عید نگیره.
ماه‌نگار متعجب شد.
- چرا آقا؟
- چون شب عید براش جشن نیست، عزائه، شب عید شبی که من به دنیا اومدم، به خاطر دنیا اومدن من خانم‌بزرگ اون شبو‌ عزا می‌گیره.
دل ماه‌نگار شکست. نوروز آرام ادامه داد:
- میگن وقتی به دنیا اومدم و منو دادن دست خانم‌بزرگ، به خاطر پنجه‌ی پام که برگشته بود، ازم‌ وحشت کرد و بهم شیر نداد، مجبور‌ شدن منو بسپرن به یه زن خدمه که بچه شیرخوره داشت، تا دایه‌م بشه و شیرم بده، از همون لحظه‌ی اول منو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #189
بغض گلوی نوروز شکسته شد و با همان اشک‌هایی که سرازیر میشد ادامه داد:
- لباس تنشو پاره کرده‌بودن، یه نانجیبی به عزیز من دست‌دراز کرده‌ و بعد همونجا خفه‌اش کرده‌بود.
دل ماهنگار هم به همراه اشک‌هایش فرور‌یخت. زبانش از وحشت قفل شد. فقط توانست انگشتش را زیر چشمان نوروز کشیده و اشک‌های او را پاک کند.
نوروز به کمر چرخید و چشم به سقف دوخت. بعد از چند لحظه سکوت گفت:
- خیلی از مردم باور نکردن کار غیر باشه، بعداً شنیدم که گفتن کار خودم بوده، فیروزه رو کشوندم اونجا و کشتم، دیوونه شدم، گشتم دنبال کسی که این کارو‌ با من کرده‌بود، پیداش نکردم، ولی وقتی یه چند وقت بعد، اول شبونه پسر‌عمم بهمن از دهات رفت و بعد عمه‌ام با پسر دیگه‌ش بهادر، که از وقتی شوهرش مرده‌بود اومده بودن اینجا، رفت و خان هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,011
پسندها
16,245
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #190
صبح فردا چون همیشه ماه‌نگار بعد از خوردن صبحانه، مجمع را از روی کرسی برداشت، تا به مطبخ ببرد.
- ماهی! این منقل رو هم بردار، دیگه لازم نیست.
- چشم آقا! برگشتم کرسی رو جمع می‌کنم.
نوروز چشم به خارج شدن ماه‌نگار دوخت و لبخندی زد. امروز می‌خواست برای خاطر زندگی خودش و ماه‌نگار کاری بکند. دست به دیوار گرفت و بلند شد. چند دقیقه بعد که مهری برای برداشتن منقل و کرسی برگشت، نوروزخان را آماده‌ی رفتن دید.
- کجا به سلامتی آقا؟
نوروز می‌خواست عروسش را غافل‌گیر کند. تک ابرویی بالا انداخت و درحالی‌ که از کنارش رد می‌شد با لحنی جدی گفت:
- میرم باغ سرِ چشمه، با یارحسین کار دارم.
ماه‌نگار که چشم به او دوخته‌بود که با تکیه به عصا در حال پا کردن چکمه‌هایش بود، گفت:
- خدا به همراهتون آقا!
نوروز لبخند محوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا