- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,639
- پسندها
- 13,475
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 20
سطح
21
- نویسنده موضوع
- #181
بیتوجه به ماهنگار که در اتاق بیرونی لباسش را عوض میکرد، پا به اندرونی گذاشت. متکایی را از روی متکاهای چیده شده کنار دیوار برداشت و کنار دیوار روبهرو انداخت. دستش را به دیوار گرفت و دراز کشید. سرش را روی متکا و ساعدش را روی چشمانش گذاشت. خسته بود، اما خواب به چشمانش نمیرفت. از اینکه زنش بیاذن او لباسهایش را عوض کرده و مادرش هم نمیخواست زن او را قبول کند، دلخور بود. شاید ماهیِ او میخواست شبیه بقیه اهل عمارت باشد، که لباسش را عوض کردهبود؟ اما باز هم حق نداشت لباسهایی بپوشد که پاهایش را عیان کند. ماهی زن او بود و باید از او اجازه گرفته و طبق میل او میپوشید. هیچ دوست نداشت زنش مانند خدمه لباس بپوشد. گرچه اهل عمارت او را چون خدمه میدانستند، اما باز هم نمیخواست ماهی شبیه خدمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.