• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 183
  • بازدیدها 3,321
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
بی‌توجه به ماه‌نگار که در اتاق بیرونی لباسش را عوض می‌کرد، پا به اندرونی گذاشت. متکایی را از روی متکاهای چیده شده کنار دیوار برداشت و کنار دیوار روبه‌رو انداخت. دستش را به دیوار گرفت و دراز کشید. سرش را روی متکا و ساعدش را روی چشمانش گذاشت. خسته بود، اما خواب به چشمانش نمی‌رفت. از اینکه زنش بی‌اذن او لباس‌هایش را عوض کرده و مادرش هم نمی‌خواست زن او‌ را قبول کند، دلخور بود. شاید ماهیِ او می‌خواست شبیه بقیه اهل عمارت باشد، که لباسش را عوض کرده‌بود؟ اما باز هم حق نداشت لباس‌هایی بپوشد که پاهایش را عیان کند. ماهی زن او بود و باید از او اجازه گرفته و طبق میل او می‌پوشید. هیچ دوست نداشت زنش مانند خدمه لباس بپوشد. گرچه اهل عمارت او را چون خدمه می‌دانستند، اما باز هم نمی‌خواست ماهی شبیه خدمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
ماه‌نگار سرش را زیر انداخت و آرام «چشم» گفت. چند لحظه در سکوت همان‌جا نشست و بعد گفت:
- ممنونم آقا!
نوروز از شنیدن تشکر او‌ متعجب شد، اما باز هم دستش را از روی چشمانش برنداشت.
- واسه چی؟
- واسه اینکه امر کردید لباس‌های خودمو بپوشم، اون لباس‌ها رو دوست نداشتم.
نوروز ساعدش را برداشت و سرش را به طرف ماه‌نگار چرخاند.
- تو که دوست نداشتی چرا لباساتو عوض کرده‌بودی؟
ماه‌نگار نگاه از چشمان هنوز خشمگین شوهرش گرفت.
- آخه... خانم‌بزرگ امر کردن.
نوروز از اینکه مادرش چنین امری را به زن او داده‌بود، عصبی شد. تاکنون فکر می‌کرد فقط آب آوردن از چشمه را بر دوش او گذاشته، درحالی‌ که لباس تنش را هم تعیین کرده‌بود. اصلاً برای او به عنوان شوهر‌ِ این زن حقی هم قائل بود؟ نگاهش به جای سرخ شده‌ی سیلی محکمی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
ماه‌نگار همان‌طور که صورتش را به سینه‌ی نوروزخان فشرده‌بود، قطره اشکی از چشمانش فرو ریخت. خدا او را می‌خواست که نوروزخان هیچ‌یک از کارهایی که خان گفته‌بود را با او نکرده و به او عزت گذاشته‌بود.
- ماهی! من آدم آزار دادن نبودم، درسته تو رو می‌آوردن تا تقاص بگیرن ازت، تقاص خون پسرشونو، اما من آدم تقاص گرفتن نبودم، درسته خواهر قاتل نریمان بودی و ازت کینه داشتم، ولی فقط می‌خواستم نگاه بهت نکنم، نمی‌خواستمت، گفتم همین که محل نذارم کافیه، اما نشد، نیر نذاشت نیام پیشت، تو رو که آوردن، نیومدم، اومد سراغم و گفت خجالت بکش! زن عقدیتو ول کردی توی حجله و اومدی نشستی اینجا؟ گفتم به زور عقدم کردن، خون‌بسه؛ گفت هرچی! همین که اسم تو رفته روی اون، شده ناموست، غیرتت همین‌قدره که ناموستو بی‌محل کنی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
روزها از پی هم گذشتند. نوروزخان بیش از پیش در کارها همراه نادرخان شد و دیگر نادرخان بدون همراهی او‌ کاری نمی‌کرد. نوروز از این تغییر منش پدرش راضی و خشنود بود. سعی می‌کرد کارهای محوله‌ی او را به نحو احسن انجام دهد. نادرخان هم کم‌کم پی به درایت پسر بزرگش برده‌بود و افسوس می‌خورد چرا نوروز را زودتر با خود همراه نکرده است؛ اما‌ افسوس‌ بزرگترش این بود که این پسرش را نمی‌تواند جانشین خود کند. نه به علت لنگ بودن پایش، بلکه به خاطر اجاق‌کوری.
نوروزخان سال‌ها بود که با زنان صیغه‌ای سر کرده‌بود، اما‌ هیچ یک از آنان را حامله نکرده‌بود و از این رو‌ نادرخان نگران بود که این پسر اجاق‌کور، اگر به خانی رسید و وارث برای بعد از خود نداشت، چه بر سر املاک خان خواهد آمد؟ او از سرنوشت دارایی‌هایش نگران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا