• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 183
  • بازدیدها 3,321
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
کمی تعلل کرد. هنوز با او‌ راحت نبود، اما چاره‌ای جز اطاعت امرش نداشت. هم به خواست عمه‌جانش، هم به حکم زنیت که او شوهرش بود، هم به حکم خون‌بس که او‌ اربابش بود. ناچار کنار او سر روی بالش گذاشت. سعی کرد به کمر خوابیده و فقط چشم به سقف بدوزد. نگاه کردن از این فاصله نزدیک به صورت نوروز برای او دلهره ایجاد می‌کرد. نوروز همین که ماه‌نگار کنارش دراز کشید، دستش را روی پهلوی دختر گذاشت، که با پریدن یک دفعه‌ای او و «آخ» آهسته‌ای که زیر لب گفت، فهمید دست به محل اثر شلاق خان گذاشته. دلگیر دستش را برداشت و بالا برد، به زلف‌های کوتاه شده و پریشان دختر رساند، آن‌ها را با انگشت نوازش کرد و به آرامی گفت:
- حق داری فکر کنی شوهر بی‌غیرتیم که گذاشتم خان دست رو زنم بلند کنه.
ماه‌نگار که از شرم نگاهش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
هر دو نفهمیدند چه مدت در همان وضع خوابیدند. نوروز برای اولین بار زنی را در آغوش گرفته‌بود که با تمام بچگی‌اش به او‌ آرامشی می‌داد که پیش هیچ زنی تجربه نکرده‌بود و ماه‌نگار در آغوشی قرار گرفته‌بود که هنگام آمدن به گل‌چشمه فکر‌ نمی‌کرد نصیبش شود. آغوش امنی که به او می‌گفت در این عمارت تنها نمی‌ماند. با صدای کوبیده‌شدن در چوبی عمارت چرت هر دوی آن‌ها پاره شد. نوروز سربلند کرد و با تشر پرسید:
ـ کیه؟
صدای آفتاب آمد:
- آفتابم آقا! اومدم دنبال ماهی! خانم‌بزرگ گفتن وقته شامه.
نوروز از امری که به زنش شده و لحن نامحترمانه‌ی آفتاب اخم کرد. به حکم مادر نمی‌توانست اعتراض کند اما به دخترک که می‌توانست خشمش را نشان دهد. با لحن محکمی گفت:
- ماهی کیه؟ اگه زبونت به گفتن خانم نمی‌چرخه، بچرخونمش!
آفتاب از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
ماه‌نگار عجله داشت زودتر به مطبخ برود تا یک وقت به خاطر تعلل مورد خشم خانم‌بزرگ قرار نگیرد، آماده‌ی رفتن با لبخند به نیره گفت:
- سلام خانم! شما هم بفرمایید عمارت، الان سفره‌ی شام رو حاضر می‌کنم.
نیره متعجب از حرف ماه‌نگار ابرو درهم کشید و پرسید:
- باشه، حالا چرا تو؟
اما‌ ماه‌نگار پیش از آن به طرف مطبخ رفته‌بود. نیره رو به نوروز کرد.
- این چی می‌گفت؟ کجا رفت؟
نوروز اشاره‌ای به پیش پایشان کرد که نیره با او هم‌قدم شود.
- خانم بزرگ امر کرده بره مطبخ سفره‌دار باشه.
نیره که به مراعات برادر که لنگ میزد، آهسته قدم برمی‌داشت، متعجب گفت:
- واقعا؟! منو باش اومده‌بودم عروس عمارتو ببینم، نگو زود رفته قاطی خدمه.
نوروز سری به تأسف تکان داد.
- مگه نشنیدی خانم‌بزرگ گفت ماهی عروس عمارت نیست؟
نیره دلخور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
ماه‌نگار وقتی به مطبخ رسید، وسایل شام روی میز، درون دو مجمع بزرگ آماده بود. با سلامی که به دلبر داد. سریع یکی از مجمع‌ها را برداشت و به دنبال زیور که مجمع دیگر را برداشته‌بود، از مطبخ بیرون رفت. زیور از پله‌ها بالا رفت و ماه‌نگار پایین ایستاد. از خانم‌بزرگ می‌ترسید که پا به بالا بگذارد، پس زیور را صدا زد. زیور میانه‌ی پله‌ها ایستاد و سرش را برگرداند.
- چی شده خانم؟
- زیورجان! خانم‌بزرگ قدغن کرده من بیام بالا.
زیور لحظه‌ای مکث کرد و بعد سر تکان داد.
- من اینو میدم دست آفتاب، میام می‌گیرم ازت.
ماه‌نگار با مجمعی که به خاطر سنگینی مجبور شد به پهلویش تکیه دهد، پایین پله‌ها ایستاد. هوای سرد به صورتش می‌خورد، اما چاره‌ای جز ایستادن نداشت. چند دقیقه بعد، زیور برگشت و مجمع را از او گرفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
خانم‌بزرگ خشمگین شد و محکم گفت:
- اون دختر پاپتی مناسب تو نیست!
نوروز هم محکم‌تر‌ گفت:
- فقط نیر حق داره بگه کی مناسب من هست یا نیست، هر وقت نیر صلاح دونست، دوباره زن بگیرم، خودش برام آستین می‌زنه بالا.
خانم‌بزرگ نفسی حرصی کشید.
- یعنی چی این حرف پسر؟
- حرفای صبحتون یادتون رفته؟ گفتید من مادر پسری که اون دخترو زنش بدونه نیستم، حالا واضح میگم؛ من ماهی رو زنم می‌دونم، فکر نکن برمی‌گردم دوباره‌ توی این عمارت. نادرخان به زور برام زن گرفته، باشه؛ حالا که گرفته دیگه من هم جدا میشم از شما. عمارت کوچیکه خونه‌ی منه، ماهی هم زنمه، چه شما خوشتون بیاد، چه نیاد!
خانم‌بزرگ عصبی دستش را تکان داد.
- اون زنیکه رو چه به زندگی اعیونی؟ جاش همون طویله‌س که گفتم! باشه، عمارت کوچیکه مال خودت، ولی باید یه زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
ماه‌نگار به همراه بقیه پشت میز مطبخ نشسته‌ بود تا شام خود را بخورد. دلبر ظرف سبزی را به طرفش گرفت
- اینا رو مخصوص خونه‌ی ارباب می‌کارن، تخماشو نوذرخان از شهر آورده.
ماه‌نگار مقداری سبزی برداشت و گفت:
- دستت درد نکنه دلبرباجی!
دلبر لبخندی زد.
- آخرش نگفتی باجی یعنی چی که به من میگی؟
ماه‌نگار با همان لبخندی که روی لبش چسبیده بود، گفت:
- ما به خواهر میگیم باجی.
دلبر سر تکان داد و بعد از زمزمه کلمه «باجی»، گفت:
- این خوبه که خواهرت باشم.
وجیهه که کنار ماه‌نگار نشسته بود، سریع و ذوق‌زده به طرف او چرخید.
- به من هم میگی باجی؟
لبخند ماه‌نگار پهن‌تر شد و به طرف او سر چرخاند.
- به تو هم میگم باجی.
زیور هم که سریع غذا می‌خورد تا برای جمع کردن میز برگردد، گفت:
- الان که همه باجی شدن، من هم باجی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
آفتاب لحظاتی با خشم دلبر را نگاه کرد و بعد با حرص بلند شد و‌ همراه زیور بیرون رفت. دلبر به وجیهه گفت:
- جز ظرف‌های ماهی‌خانم بقیه‌ی ظرف‌ها رو جمع کن ببر کنار حوضچه، وقتی شستی، برگرد ذغال برای اتاقتون بردار و برو بخواب.
وجیهه بلند شد. دلبر که مقابل ماه‌نگار نشسته بود، دست او را گرفت.
- ماهی‌خانم نگام کن.
ماه‌نگار سربلند کرد و نگاه اشکی‌اش را به او دوخت.
- من از وقتی سن وجیهه بودم اومدم توی این عمارت، نوروزخان رو از بچگی می‌شناسم، شاید هزار عیب و ایراد داشته باشه، اما یه حسن داره، بامعرفته، می‌دونم بداخلاقه، بددهنه، خود خان هم همینه، اون نریمان‌خان سیاه‌روز هم‌ همین بود، همه‌ی مردای این خانواده همینن، ولی نوروزخان یه فرقی با بقیه‌شون داره، دستش هیچ‌وقت به زدن خدمه نرفته، نه مثل پدرش و‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #168
آفتاب و زیور از جمع کردن میز شام برگشتند. آفتاب از همان اول ورود بلند گفت:
- ماهی‌خانم! خانم‌بزرگ گفتن قلیون بعد از شامشون رو چاق کنی، بدی ببرم.
ماه‌نگار سریع از جا برخاست و رو به دلبر گفت:
- قلیون کجاست چاق کنم؟
دلبر با دست کنار یکی از اجاق‌ها را نشان داد.
- اونجاست، دادم قبل شام آماده‌اش کردن، فقط ذغال بذار، بده ببرن.
ماه‌نگار به طرف قلیان رفت و سر آن را از جایش برداشت. با انبر، شش تکه ذغال تقریباً کوچک را از میان ذغال‌های اجاق بیرون کشید و روی تنباکوهای خیس سر قلیان گذاشت، آفتاب به عمارت برگشته بود. ناچار قلیان را برداشت و تا پای پله‌های عمارت رفت. آفتاب را بالای پله‌ها دید و او را صدا زد. آفتاب متوجه او شد از پله‌ها پایین آمد. قلیان را گرفت و دوباره بالا رفت. قبل از ورود آفتاب،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #169
نگاه ماه‌نگار روی سطلی چرخید که پر از ذغال‌های گداخته بود. «چشم»ی گفت و دسته‌ی سطل را گرفت. درحالت عادی باید با دستگیره‌ای آن دسته داغ را می‌گرفت، اما‌ آنقدر دستانش در هوای سرد، با آب سرد یخ بسته بود که آن داغی برایش مطبوع بود. داخل عمارت که شد، با منقل کرسی که در بیرونی گذاشته شده بود، روبه‌رو شد، با ذغال‌های خاموش شده که دیگر گرمایی نداشت. ذغال‌های خاموش منقل را درون سینی آن خالی کرد و ذغال‌های تازه را به درون آن ریخت و درنهایت وقتی ذغال‌های خاموش را درون سطل برگرداند، آن‌ها را جایی گذاشت که فردا صبح از عمارت بیرون ببرد. دستش را در تشت آبی که کنار در ورودی داشتند، شست و منقل را روی سینی گذاشت و هر دو را برداشت تا داخل اندرونی برود. متوجه شد نوروزخان از سرما زیر لحاف کرسیِ بی‌منقل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
13,475
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #170
ماه‌نگار درحال جمع کردن مجمع صبحانه از روی کرسی بود که صدای در بلند شد. به خیال اینکه وجیهه دنبال او آمده، برخاست که نوروز پرسید:
- کیه؟
- اسکندرم قربان!
ماه‌نگار با شنیدن صدای مرد غریبه سر جایش ایستاد و نگاه به نوروزخان دوخت. او که دوست نداشت گرمای زیر کرسی را از دست دهد، بلند پرسید:
- چیکار داری؟
- قربان! یارحسین خبر آورده نقدعلی و بخشعلی باز سر سهم بیشتر توی باغ سرِ چشمه درگیر شدن، خان خواستن شما برید قضیه رو فیصله بدید.
نوروز متعجب از امر پدر برخاست.
- من برم؟
صدای پشت در گفت:
- بله، امر کردن یه‌جوری دوتاشونو توبیخ کنید که دیگه دعوای مال پدری فراموششون بشه.
نوروز که در این بین به در عمارت رسیده‌بود، آن را باز کرد.
- خود خان گفت من برم؟

جوان پشت در که هیچ مویی در صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا