متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 111
  • بازدیدها 2,064
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #111
نگار و‌ درنا‌ که با سینی فلزی حاوی حنای خیس‌خورده وارد شدند، دخترها همزمان کل کشیده و راه باز کردند تا آنها سینی حنا را مقابل ماه‌نگار بگذارند. دخترها ایستاده و به ترتیب آواز خوانده و‌ دست می‌زدند. شاه‌شرف اشاره‌ای به قزبس کرد که وسایلش را آماده نگه داشته بود، قزبس پیش آمد و شاه‌شرف مقابل برادرزاده‌اش نشست و سرمه‌دان را از قزبس گرفت. درحالی‌که به ماه‌نگار لبخند میزد، سر سرمه‌دان را پیچاند و میل آن را خارج کرد.
- به مبارکی و میمنت ماه‌جان!

میل‌ سرمه را پیش برد و چشم دختر را سرمه کشید. دخترها کل کشیدند و ماه‌نگار چندبار پلک زد تا حس سرمه در چشمش کمتر شود. شاه‌شرف چشم دیگر او را هم سرمه کشید و سرمه‌دان را به قزبس برگرداند و شانه را گرفت. موهای زلف بلند دختر که از زیر گلو داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,425
پسندها
11,320
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #112
صبح فردا، آفتاب‌نزده، ماه‌نگار که خواب به چشمانش نیامده بود از جا برخاست. تکاپوی اهل خانه شروع شده بود و کس دیگری جز او در چادر نبود. قلب ماه‌نگار با فکر به اینکه امروز آخرین روز حضور او در خانه‌ی پدری است، فشرده شد! با حسرت نگاهش را جای‌جای چادر چرخاند. از روی رخت‌خواب‌های پهن مانده تا دور و بر چادر را نظاره کرد و بعد نگاهش را به بیرون چادر دوخت، کسی پرده‌ی مقابل چادر را برای بیرون رفتن بالا زده بود. سوز صبحگاهی به صورتش می‌خورد، رفت و آمد اهل خانه را می‌دید و دلش از غم دوری آن‌ها سنگین‌تر می‌شد. تمام وجودش نگاه شده بود تا همه‌چیز خانه‌ی خودشان را در خاطر بسپارد برای روزهای نبودن. اشک چشمانش را گرفت و مقابل دیدگانش را تار کرد. تمایلی به برخاستن از جا نداشت، همان‌جا نشسته بود که نگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

عقب
بالا