- ارسالیها
- 1,510
- پسندها
- 12,020
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- #131
ماهنگار سعی میکرد با نفسهای عمیق ترسش را کنترل کند. نوروز کمی مکث کرد و بعد پرسید:
- راستی کر نیستی؟ این همه حرف زدم شنیدی؟
تکتک ذرات بدن ماهنگار از این مرد میترسید، اما باید لب باز میکرد. با صدای آهسته و لرزانی گفت:
- شنیدم... آقا!
یک سوی لبهای مرد کش آمد.
- فکر نمیکردم زبون ما رو بلد باشی.
نوروز لحظاتی به عروس پنهان شدهاش زیر دستمال چشم دوخت. از کسی که نام زن او را داشت، تاکنون فقط یک صدای نازک لرزان شنیدهبود و تن لرزانش هم که نشان ترسش بود، مقابل دیدگانش بود. ولی هیچ اشتیاقی برای پس زدن دستمال نداشت. با خود فکر میکرد اگرچه صدای نازک و دلپذیری دارد، اما به حتم زیر این دستمال دختر سن بالای ترشیدهای نشسته که چارهای جز قبول به اجبار خونبس رفتن، نداشته، میلی به دیدن چنین...
- راستی کر نیستی؟ این همه حرف زدم شنیدی؟
تکتک ذرات بدن ماهنگار از این مرد میترسید، اما باید لب باز میکرد. با صدای آهسته و لرزانی گفت:
- شنیدم... آقا!
یک سوی لبهای مرد کش آمد.
- فکر نمیکردم زبون ما رو بلد باشی.
نوروز لحظاتی به عروس پنهان شدهاش زیر دستمال چشم دوخت. از کسی که نام زن او را داشت، تاکنون فقط یک صدای نازک لرزان شنیدهبود و تن لرزانش هم که نشان ترسش بود، مقابل دیدگانش بود. ولی هیچ اشتیاقی برای پس زدن دستمال نداشت. با خود فکر میکرد اگرچه صدای نازک و دلپذیری دارد، اما به حتم زیر این دستمال دختر سن بالای ترشیدهای نشسته که چارهای جز قبول به اجبار خونبس رفتن، نداشته، میلی به دیدن چنین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.