نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 136
  • بازدیدها 2,337
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
12,020
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #131
ماه‌نگار سعی می‌کرد با نفس‌های عمیق ترسش را کنترل کند. نوروز کمی مکث کرد و بعد پرسید:
- راستی کر نیستی؟ این همه حرف زدم شنیدی؟
تک‌تک ذرات بدن ماه‌نگار از این مرد می‌ترسید، اما باید لب باز می‌کرد. با صدای آهسته و لرزانی گفت:
- شنیدم... آقا!
یک سوی لب‌های مرد کش آمد.
- فکر نمی‌کردم زبون ما رو بلد باشی.
نوروز لحظاتی به عروس پنهان شده‌اش زیر دستمال چشم دوخت. از کسی که نام زن او را داشت، تاکنون فقط یک صدای نازک لرزان شنیده‌بود و تن لرزانش هم که نشان ترسش بود، مقابل دیدگانش بود. ولی هیچ اشتیاقی برای پس زدن دستمال نداشت. با خود فکر‌ می‌کرد اگرچه صدای نازک و دلپذیری دارد، اما به حتم زیر این دستمال دختر سن بالای ترشیده‌ای نشسته که چاره‌ای جز قبول به اجبار خون‌بس رفتن، نداشته، میلی به دیدن چنین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
12,020
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #132
نوروز لحظاتی محو زیبایی دختر شد. این دختر می‌ارزید برای بیشتر از یک شب باشد.
- تو چرا اینقدر بچه‌ای؟
نگاه لرزان ماه‌نگار به مرد اخموی روبه‌رویش دوخته شده‌بود. پوست سبزه، موهای سیاه و مجعد سرش که از دو طرف پیشانی عقب نشسته و در شقیقه‌ها سفید شده‌بود و آن سبیل پرپشت و نعلی رو به پایین، هیبت ترسناکی از او‌ ساخته‌بود که بند دل دخترک را پاره کرده و زبان دختر را قفل زده‌بود.
- پرسیدم چند سالته زبون‌بسته؟
شانه‌های ماه‌نگار که میخ چشمان قهوه‌ای‌رنگ و به خون نشسته‌ی مرد بود، بالا پرید و به سختی گفت:
- چهارده آقا!
نوروز پوزخندی زد.
- جای دخترمی، واسه چی تو رو فرستادن؟
ماه‌نگار چیزی نگفت و فقط به او چشم دوخت. نوروز همان‌طور که‌ چانه‌ی او‌ را در دست داشت، سر او را به اطراف چرخاند.
- چش و چالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
12,020
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #133
خروس‌خوان شده‌بود. صدای آواز خروس‌ها بلند شده و سوز سحرگاهی زمستانه که اتاق را گرفته‌بود، باعث شد چشمان نوروز زودتر از چشمان ماه‌نگار که برخلاف رویه‌ی خانه‌ی پدریش هنوز در خواب بود، باز شود. نوروز به پهلو‌ دراز کشیده و دست تا شده از آرنجش را زیر سرش گذاشته و نگاهش را به عروس کوچکش دوخته‌بود. دخترک زیبایی که دیگر زن او بود. موهای بلند سیاهش او‌ را به یاد فیروزه می‌انداخت؛ تنها دختری که در تمام عمر به او روی خوش نشان داد و تقدیر با بی‌رحمی از او‌ گرفت. حتی رنگ چشمانش هم مانند او سیاه بود، اما‌ ملاحتی که داشت بیشتر از فیروزه بود. آیا ممکن بود به خاطر فراقی که در نبود فیروزه کشیده‌بود، خدا روح او‌ را درون‌ جسم این دختر باز برای سرنوشتش مقدر کرده‌باشد؟
شب دل‌نشینی را با او گذرانده‌بود. شبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
12,020
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #134
نوروز دستش را روی بازوی دختر گذاشت و او‌ را که کمی برخاسته بود، به بستر برگرداند.
- کجا؟ مگه من اجازه دادم؟
ماه‌نگار نگاهش را پایین برد و آرام «ببخشید» گفت و منتظر فرمان اربابش ماند. نوروز دستش را به موهای پخش شده روی صورت ماه‌نگار رساند و درحالی‌ که آن‌ها را عقب می‌زد گفت:
- دیشب نگفتی اسمت چیه؟
ماه‌نگار نگاهش‌ را‌ بالا آورد.
- چی آقا؟
نورزو تک ابرویش را بالا انداخت.
- اسم! اسم که داری؟
- آره آقا! ماه‌نگار!
نوروز ابروی دیگرش را هم بالا انداخت و موهای بازیگوشی را که دوباره روی صورت دختر برگشته‌بود را عقب زد و متفکر گفت:
- ماه‌نگار؟ نه، برای تو اسم بزرگیه.
ماه‌نگار کمی مکث کرد.
- خب... ماه‌جان هم بهم میگن.
نوروز نگاهش را روی صورت دختر چرخاند. به نظرش ماه‌جان هم مناسب این عروس ریزه‌میزه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
12,020
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #135
نوروز کمی سر بلند کرد.
- کیه؟
- بیدار شدید داداش؟ نیره‌ام!
- کاری داری؟
- وا داداش؟ این چه حرفیه؟ صبح عروسیته ها! باید بذاری بیایم تو.
ماهی لبش را گزید و چشمانش را به اخم نوروز دوخت.
- خب که چی؟
صدای پشت در کمی محکم شد.
- نوروزخان! رسم و رسوم سرت نمی‌شه هیچ، ولی الان من نیره خواهرت نیستم، من کـس و کار عروستم که امروز خواهر و‌ مادرش نیستن، پس زود اجازه‌ی ورود بده، عروستو الان باید ببریم حموم.
- این اداها رو تموم کن، می‌دونم واسه چی می‌خوای بیای داخل، برو خیالت تخت، اوامرت اجرا شده.
دوباره صدای پشت در نرم شد.
- قربون داداشم برم! ولی گفتم که، من الان خواهرت نیستم مراعاتتو بکنم، اجازه ندادی خودم میام داخل، حیثیت برات نمی‌ذارم.
ماهی که از ترس نوروز به زور جلوی خنده‌اش را می‌گرفت، سر به زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
12,020
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #136
نوروز نفس خشمگینش‌ را بیرون داد. عروسش خون‌بس بود، درست؛ اما‌ به جهازش نباید چنین بی‌احترامی میشد.
- حالا من میگم همه رو بیارید داخل!
صفر «چشم» گفت و نوروز پنجره را بست و برگشت.
نگاهش روی دخترک از ترس کز کرده گوشه‌ی دیوار افتاد.
- الان میارنش.
ماه‌نگار خواست تشکر کند، اما از گرهی که هنوز میان ابروهای نوروز مانده‌بود، ترسید و چیزی نگفت. نوروز که توان پای کوتاهش آن‌چنان نبود که مدت زیادی بدون عصا سرپا بماند، روی تاقچه‌ی پنجره نشست.
ماه‌نگار دست به لحاف برد، تا رختخواب دیشب را جمع کند. که صدای خشک نوروز دست او‌ را در وسط راه نگه داشت.
- دست نزن! این کارها مال خدمه‌س!
ماه‌نگار خواست بگوید خود شما گفتید من هم از کنیزان عمارتم، اما در مقابل تحکم مرد ترسید زبان باز کند. ناچار دستش را عقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
12,020
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #137
ماه‌نگار راست ایستاد و به طرف در برگشت. در باز شد و نیره به همراه دو خدمه جوان که یکی همان دختر بی‌ادب دیشب بود، وارد شد. با اشاره نیره دختر دیگر به طرف جمع کردن رختخواب رفت و دختر بی‌ادب کنار نیره ماند. نیره‌ نگاهی به بقچه‌ی قهوه‌ای‌رنگ درون دست دختر انداخت و گفت:
- چه زود آماده‌ شدی!
ماه‌نگار سر به زیر انداخت. نیره نزدیک شد.
- وای چه خجالتی هم هستی!
ماه‌نگار بیشتر سرخ شد.
- ببخشید!
نیره خنده‌ی کوتاهی کرد.
- وجیهه رو صدا می‌زنم بیاد توی حموم وردستت باشه.
ماه‌نگار از این‌که کسی در حمام همراهش شود بیشتر خجالت کشید و سربلند کرد.
- وای نه خانم! بگید کجا حموم کنم، خودم می‌تونم.
- نگفتم‌ نمی‌تونی، گفتم خدمه بیاد وردستت، ناسلامتی عروس خان شدی.
ماه‌نگار معذب شد.
- خانم نمی‌شه خودم تنها برم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

عقب
بالا