- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,005
- پسندها
- 16,214
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #221
دیگر ظهر شدهبود. نوروزخان این را از آمدن وجیهه برای خبر کردن او برای ناهار فهمید. او که از صبح تکیهزده بر متکا کنار دیوار پنجره نشسته و فقط فکر کرده بود؛ اکنون بعد از این همه وقت که چشمش به دلدار کوچکش نخوردهبود، دلتنگ دیدنش، از رفتار تند صبحش پشیمان بود. در تمام این ساعات فکر کرده و درنهایت به این نتیجه رسیده بود که بیشتر از اینکه از حرفهای ماهی دلخور شود، از رفتار پدرش دلخور بود که به ماهی بداخلاقی کرد. یاد حرفهای شب گذشتهی ماهی افتاد که با چه دلبریهایی دل او را نرم کرده بود تا مقداری غذا بخورد و او به جایش امروز نگذاشته بود ماهی لب به غذا بزند. عجب تلافی محبتی کرده بود! نفس عمیقی کشید و نگاهش را در خانهی کوچکش گرداند. ماهی چندان گناهی نداشت اگر او را بیعرضه میدانست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.