- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,003
- پسندها
- 16,156
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #271
چندی بعد، خدمه، خانها را برای دیدن نمایش میدان به جایگاههای تعیین شده دعوت کردند. نوروز به همراه دو خان دیگر به طرف جایگاههای مهیا شده در یک سوی میدان رفتند. هنوز در جای خود ننشستهبودند که نادرخان با دیدن صمصامخان در سوی دیگر میدان که میان خوانین ایلیاتی نشستهبود، راست ایستاد و سری برای او به نشانهی احترام تکان داد. او نیز با تکانی به سرش پاسخ داد. وقتی نشستند، نادرخان همانطور که چشم به صمصامخان دوختهبود، سرش را کمی به طرف نوروز خم کرد و آرام گفت:
- اون هم خان طایفهی زنت، صمصامخان!
نوروز نگاهش را به روبهرو داد اما صمصامخان را از بین خوانین پیر و جوان نشناخت. آنچنان فاصلهای نداشتند که نتواند آنها را واضح ببیند، اما از دید او همه خوانین ایلیاتی، با قبا و کلاه خانی...
- اون هم خان طایفهی زنت، صمصامخان!
نوروز نگاهش را به روبهرو داد اما صمصامخان را از بین خوانین پیر و جوان نشناخت. آنچنان فاصلهای نداشتند که نتواند آنها را واضح ببیند، اما از دید او همه خوانین ایلیاتی، با قبا و کلاه خانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.