• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 351
  • بازدیدها 11,023
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #351
ماه‌نگار از دلهره‌ی فراوان، بدون آنکه نگاهی به اطراف بیندازد، سریع مازیار را زمین گذاشت و خواست با سرعت برگردد. خانم‌بزرگ که به قصد بیرون آمدن از اتاق برخاسته‌ بود با شنیدن لفظ «ماهی» به سرعت از اتاق بیرون آمد و با ماه‌نگار روبه‌رو شد که بالای پله‌ها رسیده‌ بود. با خشم تشر زد.
- تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟
تشر خانم‌بزرگ‌ ماه‌نگار را میخکوب کرد و با ترس سرش را برگرداند. قلبش از تپش در حال بیرون زدن از سینه‌اش بود. نگاهش را به نگاه خشمگین خانم‌بزرگ دوخت که به او‌ نزدیک میشد.
- دار‌م میرم‌ خانم.
خانم‌بزرگ که به او‌ رسیده‌ بود، چنگی به موهایش زد و آن‌ها را محکم کشید.
- غلط کردی پاتو گذاشتی بالا، مگه من نگفته‌ بودم نباید بیای؟
ماه‌نگار به گریه افتاد.
- ببخشید خانم الان میرم.
خانم‌بزرگ او‌ را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #352
نیره بالای سر او رسید و ماه‌نگار فقط توانست بگوید:
- قلم دستم.
نیره نگاهش را به ساعد دست او دوخت و با دیدن خون آغشته به آستین و تیزی استخوان بیرون‌زده‌ی دختر بلند «یاخدا» گفت. نگاه ماه‌نگار میخ استخوان مانده‌ بود و فقط گریه می‌کرد. نیره تند چند قدم به طرف عمارت کوچک برداشت و با صدای بلندی برادرش را صدا کرد.
- نوروز؟ کجایی؟
با سر و صدای ایجاد شده، خدمه هم از هر جایی که بودند، بیرون زدند. نوروز که با اولین صدا زدن نیره چشم باز کرده‌ بود، با دومین صدازدنش هراسان برخاست و از در عمارت بیرون زد تا بفهمد چه اتفاقی افتاده؟ با دیدن نیره که داشت به طرف عمارت می‌آمد سریع پاپوش‌هایش را به پا کرد و از ایوان پایین رفت.
- چی شده نیر؟
نیره که از دست خودش و مادرش خشمگین بود، خشمش را بر سر برادر ریخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا