• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 356
  • بازدیدها بازدیدها 11,427
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,102
پسندها
16,801
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #351
ماه‌نگار از دلهره‌ی فراوان، بدون آنکه نگاهی به اطراف بیندازد، سریع مازیار را زمین گذاشت و خواست با سرعت برگردد. خانم‌بزرگ که به قصد بیرون آمدن از اتاق برخاسته‌ بود با شنیدن لفظ «ماهی» به سرعت از اتاق بیرون آمد و با ماه‌نگار روبه‌رو شد که بالای پله‌ها رسیده‌ بود. با خشم تشر زد.
- تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟
تشر خانم‌بزرگ‌ ماه‌نگار را میخکوب کرد و با ترس سرش را برگرداند. قلبش از تپش در حال بیرون زدن از سینه‌اش بود. نگاهش را به نگاه خشمگین خانم‌بزرگ دوخت که به او‌ نزدیک میشد.
- دار‌م میرم‌ خانم.
خانم‌بزرگ که به او‌ رسیده‌ بود، چنگی به موهایش زد و آن‌ها را محکم کشید.
- غلط کردی پاتو گذاشتی بالا، مگه من نگفته‌ بودم نباید بیای؟
ماه‌نگار به گریه افتاد.
- ببخشید خانم الان میرم.
خانم‌بزرگ او‌ را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,102
پسندها
16,801
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #352
نیره بالای سر او رسید و ماه‌نگار فقط توانست بگوید:
- قلم دستم.
نیره نگاهش را به ساعد دست او دوخت و با دیدن خون آغشته به آستین و تیزی استخوان بیرون‌زده‌ی دختر بلند «یاخدا» گفت. نگاه ماه‌نگار میخ استخوان مانده‌ بود و فقط گریه می‌کرد. نیره تند چند قدم به طرف عمارت کوچک برداشت و با صدای بلندی برادرش را صدا کرد.
- نوروز؟ کجایی؟
با سر و صدای ایجاد شده، خدمه هم از هر جایی که بودند، بیرون زدند. نوروز که با اولین صدا زدن نیره چشم باز کرده‌ بود، با دومین صدازدنش هراسان برخاست و از در عمارت بیرون زد تا بفهمد چه اتفاقی افتاده؟ با دیدن نیره که داشت به طرف عمارت می‌آمد سریع پاپوش‌هایش را به پا کرد و از ایوان پایین رفت.
- چی شده نیر؟
نیره که از دست خودش و مادرش خشمگین بود، خشمش را بر سر برادر ریخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,102
پسندها
16,801
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #353
نوروز به همراه سلیم برگشت و همین که‌ پا به داخل عمارت گذاشت. ماه‌نگار را دید که از شدت درد دیگر بی‌حال شده و در بستر افتاده‌ بود. دستش را روی سینه‌اش گذاشته‌ بودند و قبل از اینکه آن دو برسند، نیره با قیچی‌ آستین پیراهن او را بریده‌ بود و سعی کرده‌ بود با دستمال خون‌های اطراف زخمش را پاک کند. زن‌ها جا باز کردند و نوروز در یک طرف بستر‌ زنش و‌ سلیم در سوی دیگر نشست. سلیم نگاهی گذرا به زخم انداخت و‌ مشغول‌ خارج کردن وسایلش از درون خورجین کوچک همراهش شد. نوروز نگاهش را به صورت رنگ‌پریده و غرق در عرق همسرش دوخت. دلش چون سیر و سرکه می‌جوشید که چرا‌ چشمان همسرش بسته است؟ ابروهای ماه‌نگار از درد درهم پیچیده و موهای سیاهش با خیسی عرق به صورتش چسبیده‌ بود. با انگشت موهای صورت او‌ را عقب زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,102
پسندها
16,801
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #354
نوروز از درد دندان گرفتن ماه‌نگار ابروهایش را درهم پیچید و باملایمت گفت:
- آروم باش ماهی‌جان! تموم شد، تموم شد.
اما‌ ماهی از هوش رفت و سرش کج شد. سلیم مشغول ادامه‌ی کار خود بود و با مهارت انگشتانش را روی محل شکستگی تکان می‌داد تا استخوان ساعد دختر را در جای درست خود قرار دهد و با دستی که زیر ساعد گذاشته‌ بود، آن را محکم نگه داشت. وقتی خیالش بابت جای استخوان راحت شد، دستمالی را روی زخم گذاشت و خون آن را گرفت و بعد از کنار انداختن دستمال دستش را دراز کرد و گفت:
- سقز!
نیره زود پارچه‌ی روغن و سقز مالیده شده را به او داد و سلیم پارچه را روی زخم که خونش بند آمده‌بود، قرار داد؛ دستش را برای گرفتن نوار بلند کرد و نوار پارچه‌ای آغشته به زرده و‌ زردچوبه را میان دستش قرار دادند. آن را روی ساعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,102
پسندها
16,801
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #355
سلیم دستش را شست و‌ راست ایستاد و‌ رو به نوروز کرد.
- نگران نباشید زود خوب میشه.
نوروز سکه‌ها را مقابلش گرفت و گفت:
- قابل تو رو نداره، بیشتر از اینا به گردن من حق داری، خودت می‌دونی که.
سلیم سکه‌ها را گرفت و در‌ پر شالش گذاشت. چشم‌ به مروت که از آن‌ها دور میشد دوخت و‌ گفت:
- پسرجان من برای خودم‌ عمری کردم، آدم‌ زیاد دیدم. از همون اول‌ جوونی که شکسته‌بند شدم‌ توی‌ خونه خیلی‌ها رفتم. این دهات و دهات‌های اطراف، هرکی‌ دستش شکست، پاش در رفت یا خواست دندونشو بکشه اومد سراغ‌ من... .
رو به‌ نوروز‌ کرد و‌ گفت:
- تو‌ خودت یه‌ زمانی توی خونه‌ی من بودی و‌ خبر داری که خونه‌های خیلی‌ها رفتم.
نوروز‌ فقط‌ سر تکان داد و‌ چیزی نگفت. سلیم‌ ادامه داد:
-آدم زیاد دیدم، اما‌ تا امروز مردی‌ رو‌ ندیده‌ بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,102
پسندها
16,801
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #356
صدای خروسان نشان از آمدن سحر می‌داد که ماه‌نگار با درد چشم باز کرد. ساعد دستش هنوز درد داشت. خواست آن را تکان بدهد، اما نتوانست. روی قفسه‌ی سینه‌اش سنگینی می‌کرد و نمی‌گذاشت راحت نفس بکشد. گردن و کمرش به خاطر به پشت خوابیدن درد گرفته‌ بود. قصد کرد به پهلو بچرخد، اما نشد. طرفی که دستش شکسته‌ بود را متکا چیده‌ بودند و طرف دیگر، نوروز درحالی‌ که سرش را روی بازویش گذاشته و دستش را از روی بدن او رد کرده‌، به خواب رفته‌ بود. تقلاهای او باعث بیدار شدن نوروز شد. سرش را کمی بلند کرد و با اخم‌های درهم و صدای گرفته گفت:
- چته ماهی؟
ماه‌نگار لب گزید.
- هیچی آقا! شما بخوابید.
نوروز کلافه گفت:
- پس چرا این‌قدر وول می‌خوری؟ آروم بگیر!
ماه‌نگار آرنج سالمش را روی زمین تکیه داد تا بلند شود.
- آقا صبح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,102
پسندها
16,801
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #357
ماه‌نگار باز آرنج دست سالمش را به زمین تکیه زد و سرش را بلند کرد.
- آقا کمکم می‌کنید بشینم؟
نوروز سری به اطراف تکان داد و بعد زیر دست سالم او‌ را گرفت و کمک کرد بنشیند.
- یعنی هرچی گفتم بخواب به دیوار گفتم.
ماه‌نگار همان‌طور که در جایش می‌نشست، گفت:
- نه آقا، ولی خوبیت هم نداره بخوابم، ننه‌بزرگم همیشه می‌گفت زن جماعت باید قبل مردا بیدار بشه و بعد مردا هم بخوابه.
- ننه‌بزرگت نگفته وقتی دست آدم وبال گردنشه کجا باید بلند شه بره؟
- آقا به خدا کار دارم، الان باید برم براتون ناشتایی بذارم، بعدش امروز می‌خواستم جلد این متکاها رو دربیارم بشورم، دلبر هم می‌خواست آش درست کنه، دیروز بهش گفتم سبزی‌هاشو بسپاره به من، حتمی معطل منه.
نوروز از حرص دستی به صورتش کشید.
- از دست تو ماهی! خروس‌خون کی آش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا