- تاریخ ثبتنام
- 5/9/24
- ارسالیها
- 93
- پسندها
- 729
- امتیازها
- 3,713
- مدالها
- 6
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #11
نگاهمو ازش دزدیدم و یا کنایه گفتم:
- اوه گفتین خواهرتون حتما خیلی خیلی سوپرایز میشن که با من همسفر هستین و هم کلام شدین. انشالله خوشبخت بشین. یادتون نره منو حتما دعوت کنید عقد کنونتون.
برای آخرین بار دستم رو روی حروف اول اسم هامون که گلدوزیشده بود رویدستمال و اونو به سمتشگرفتم و یه تشکر کردم و قبل از اینکه اجازه حرفزدن بهشبدم هدفونم رو رویگوشم گذاشتم و بعد از روشن کردنش و وصل کردنش به بلوتوث موبایلم و پلی کردم یه آهنگ، از توی کولهام کتابی رو بیرون آوردم و از آخرین جایی که دیگه نخونده بودم شروع کردم به خوندن.
اونم وقتی دید دیگه بهش توجه نکردم حرفی نزدم ایرپادش رو در اورد و گذاشت توی گوشش دیگه زیر چشمی نگاهش نکردم و حواسم رو دادم به کتابم با ایستادن اتوبوس به خودم اومدم کتاب رو...
- اوه گفتین خواهرتون حتما خیلی خیلی سوپرایز میشن که با من همسفر هستین و هم کلام شدین. انشالله خوشبخت بشین. یادتون نره منو حتما دعوت کنید عقد کنونتون.
برای آخرین بار دستم رو روی حروف اول اسم هامون که گلدوزیشده بود رویدستمال و اونو به سمتشگرفتم و یه تشکر کردم و قبل از اینکه اجازه حرفزدن بهشبدم هدفونم رو رویگوشم گذاشتم و بعد از روشن کردنش و وصل کردنش به بلوتوث موبایلم و پلی کردم یه آهنگ، از توی کولهام کتابی رو بیرون آوردم و از آخرین جایی که دیگه نخونده بودم شروع کردم به خوندن.
اونم وقتی دید دیگه بهش توجه نکردم حرفی نزدم ایرپادش رو در اورد و گذاشت توی گوشش دیگه زیر چشمی نگاهش نکردم و حواسم رو دادم به کتابم با ایستادن اتوبوس به خودم اومدم کتاب رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.