- ارسالیها
- 69
- پسندها
- 378
- امتیازها
- 1,723
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #31
و سکوت کرد برای حضم جمله اشون. همین حرفشون کافی بود برای صحبت های ریز خانم های مجردی که توی اتوبوس محرمی نداشتن.
متوجه توجه امین از پشت به خودم شدم با صدای حاج آقا مرتضیای با همون شک برگشتم سمتش و بهش گوش دادم:
- تا ده دقیقه دیگه به مرز میرسیم تا اون موقع میتونید تصمیم خودتون رو بگیرید اونجا که رسیدیم یا باید تصمیم بگیرید و برای مدت کوتاهی ضیغه یکی بشین تا بتونید از مرز بگذرید یا که از همونجا برگردین.
من از این موضوع محرمیت و اینا هیچ خبری نداشتم و الان من باید چیکار کنم. همینجوری کشکی کشکی صیغه یکی بشم اون وقت جواب پدرم رو چی بدم.
بعد از دو دقیقه فکر کردن رو به امیر رضا گفتم:
- ببخشید آقا امیر رضا.
همین حرفم کافی بود تا راضیه با نگاهی برزخی نگاهم کنا و امین با تعجب برگرده و نگاهم...
متوجه توجه امین از پشت به خودم شدم با صدای حاج آقا مرتضیای با همون شک برگشتم سمتش و بهش گوش دادم:
- تا ده دقیقه دیگه به مرز میرسیم تا اون موقع میتونید تصمیم خودتون رو بگیرید اونجا که رسیدیم یا باید تصمیم بگیرید و برای مدت کوتاهی ضیغه یکی بشین تا بتونید از مرز بگذرید یا که از همونجا برگردین.
من از این موضوع محرمیت و اینا هیچ خبری نداشتم و الان من باید چیکار کنم. همینجوری کشکی کشکی صیغه یکی بشم اون وقت جواب پدرم رو چی بدم.
بعد از دو دقیقه فکر کردن رو به امیر رضا گفتم:
- ببخشید آقا امیر رضا.
همین حرفم کافی بود تا راضیه با نگاهی برزخی نگاهم کنا و امین با تعجب برگرده و نگاهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش