متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رویای آغوش‌گرم او | مینا بانو کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع barbara
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 65
  • بازدیدها 893
  • کاربران تگ شده هیچ

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #31
و سکوت کرد برای حضم جمله اشون. همین حرفشون کافی بود برای صحبت های ریز خانم های مجردی که توی اتوبوس محرمی نداشتن.
متوجه توجه امین از پشت به خودم شدم با صدای حاج آقا مرتضی‌ای با همون شک برگشتم سمتش و بهش گوش دادم:
- تا ده دقیقه دیگه به مرز می‌رسیم تا اون موقع می‌تونید تصمیم خودتون رو بگیرید اونجا که رسیدیم یا باید تصمیم بگیرید و برای مدت کوتاهی ضیغه یکی بشین تا بتونید از مرز بگذرید یا که از همون‌جا برگردین.
من از این موضوع محرمیت و اینا هیچ خبری نداشتم و الان من باید چیکار کنم. همینجوری کشکی کشکی صیغه یکی بشم اون وقت جواب پدرم رو چی بدم.
بعد از دو دقیقه فکر کردن رو به امیر رضا گفتم:
- ببخشید آقا امیر رضا.
همین حرفم کافی بود تا راضیه با نگاهی برزخی نگاهم کنا و امین با تعجب برگرده و نگاهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #32
انگار توی خلسه ای فرو رفتم هیچ وقت فکر نمی‌کردم بخوام این‌جوری به امینی که روزی جونمو براش می‌دادم محرم بشم. اونم امینی که اون کارو در حقم کرد و اون‌جوری جواب عشق و علاقه خالصانه منو داد.
همون لحظه امیر سام با دست زد به پیشونیش که با صدای ضرب دستش برگشتم سمتش که گفت:
- وایی... اشتباهی به جای اینکه صیغه دو ماهه بخونم صیغه سه ماهه خوندم.
همین که اومدم حرفی بزنم حاج آقا و مامور اومدن.
- دخترم چی شد چیکار کردین؟
با خجالت گفتم :
- به این آقا محرم شدم.
بعد از دادن شناسنامه ها بهشون چک کردن و حرفی که مامور گفت حاج آقا گفت:
- خب بابا جان حله.
بعد گذشتن و رفتن برای چک کردن بقیه هنوز حضم همه این اتفاقا و این محرمت اونم به کسی که یک زمانی عزیز ترین فرد زندگیم بود برام سخت بود و توی شک بودم.
با زنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #33
نمی‌دونم چقدر زمان گذشته بود که با صدای ناله های امین حواسم از کتابی که می‌خوندم پرت شد.
توی‌خواب داشت حرف می‌زد و ناله می‌کرد احساس کردم سر شونه ام خیس شده فکر کنم داشت گریه می‌کرد.
اروم دستمو گذاشتم روی شانه اش و تکونش دادم اما بیدار نشد.
اروم دستمو گذاشتم روی صورتش نوازشش کردم و گفتم:
- امین...امین پاشو داری خواب می‌بینی...امین جان پاشو.
به یک باره از خواب پرید و با تکونی که خورد ترسیدم هنوز متوجه نشده بود دستم روی صورتشه که فوری دستمو عقب کشیدم و گفت:
- داشتی خواب می‌دید.
بعدی از همون بطری آبی که بهم داده بود برای خوردن قرص هام سرشو باز کردم بهش دادم تا بخوره. بدون حرف دو قلپ از آب رو خورد بعد داد دستم انگار هنوز هم خواب بود که باز دوباره بدون حرف سرشو گذاشت روی شونه ام و خوابید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #34
همون لحظه اتوبوس ایستاد که اعلام کردند برای چهل و پنج دقیقه اینجا برای صبحانه می‌مونیم بعد به سمت مدینه حرکت می‌کنیم.
بعد از برداشتن موبایل و کیف پولم به همراه هدفونم برای اینکه اونجا اگر شد بزنمش شارژ، تراول ماگم رو هم. از توی کیفم برداشتم و بعد از اتوبوس پیاده شدم. نگاهی به اطراف انداختم رستوران و کافی شاپ هم کنار هم بودند از اونجا که معمولا صبحونه نمی‌خوردم رفتم سمت کافی شاپ از شانس خوبم کارکنای اونجا همه ایرانی بودن.
پس برای خودم یه شیک نسکافه با چیز کیک سفارش دادم. قهوه هم سفارش دادم اما گفتم بریزن توی تراول ماگم بعد از پرداختش رفتم. یه. گوشه دنجی پیدا کردم توی کافه اونجا نشستم، تا سفارشم رو برام بیارن.
از شانس بدم همون لحظه امین و امیرسام اومدن دقیقا روی صندلی پشت من نشستن. بخاطر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #35
همین که تماسو قطع کردم احساس کردم امین چیزی به امیرسام گفت که امیر سام بلند شد رفت.
چند لحظه ای اینکه امیر سام رفته بود نگذشت که با کشیده شدن صندلی کنارم به عقب و قرار گرفتن امین روش بدون اینکه نگاهم رو ازش بگیرن خودم رو مشغول خوردن چیز کیکم کردم.
با صداش برگشتم سمتش که با طعنه گفت:
-عشقتون خبر دارن که امروز صیغه من شدی؟ اونم صیغه یک ماهه؟
اوه پس نقشه ام گرفته فکر کرده بود دارم با دوس پسرم چت میکنم حسودیش شده بود.
لبخندی که روی لبم اومده بود رو عمیق تر کردم و لب زدم:
- آره چطور نکنه تو به نامزدت نگفتی؟
- نه چرا باید بگم اونکه اینجا نیست و هیچ وقت هم نمی‌فهمه. درضمن خیلی عجیبه عشقت با این موضوع مشکلی نداره.
- می‌دونی عشقم از این آدمایی نیست زود عصبانی بشه و زود هم قضاوت کنه یا بدون توضیح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #36
- ببخشید من میتونم اسمتون رو بدونم.
همینجور نگاهش کردم که تک خنده ای کرد و گفت:
- اوه معذرت می‌خوام اول باید خودمو معرفی می‌کردم. من حسام توکلی هستم و شما؟
- خوش‌وقتم منم مینا هستم مینا راد.
- خوشبختم از آشناییتون مینا خانم چه اسم زیبایی.
- ممنونم ازتون.
کارتی از توی جیبش در آورد و سمت من گرفت و گفت:
- این کارت منه. حدس میزنم اینجا مسافر هستین. حدسشم راحته که فکر کنم مدت زیادی اینجا هستین اگر مشکلی پیش اومد یا کاری داشتین می‌تونین با من تماس بگیرین‌.
از دستش گرفتم و گفتم:
- ممنون زحماتتون نمی‌دم.
- زحمت چیه رحمتین اصلا می‌خواین بهم یه تک‌ بزنین برای خرید و سوغاتی که می‌خواین بگیرین یه جایی رو اینجا می‌شناسم باهاشون هماهنگ کنم برین تخفیف خوبی بهتون می‌دن.
- ممنون لازم به زحمت نیست...من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #37
- بزار من برات بازش کنم.
بعد از دستم گرفت و زیپ کیفمو باز کرد. متوجه شدم که سر امین برگشت عقب و هواسش سمت ما جمع شده.
کیفو سمتم گرفت که تشکری کردم و بعد با همون لرزش‌دست سعی کردم جعبه قرص هام. رو از داخلش در بیارم. تقریبا همه قرص هام. به جز این قرصا تموم شده بودن بخاطر همین قبل از اینکه به ترمینال بیام. رفتم از دارو خونه قرص هام رو گرفتم اما وقت نشده بود بازشون کنم. بزارم داخل جعبه قرص هام.
هر کاری کردم نتونستم درشو باز کنم که رو به امیر سام با در موندگی گفتم:
- می‌شه.
با چشم های قرمز شده که نمی‌دونم دلیلش چی بود گفت:
- البته
درشو باز کرد بدون اینکه چیزی بگم یه دونه قرص برداشت و بهم گفت:
- دهنتو باز کن.
اومدم حرفی بزنم که از نگاهش منصرف شدم و دهنمو‌باز کردم گذاشت روی زبونم و بعد رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #38
بدجوری فکرم آشفته بود. بعد از دیدن دوباره اش بعد از این‌همه سال همه احساساتم که کلی سعی کرده بودم به یه نحوی سرکوبش کنم رو بهم ریخته بود. تا قبل از این. سفر گاها به این فکر می‌کردم که اگر برگرده و معذرت خواهی کنه و طلب بخشش کنه و بخواد دوباره مجددا شروع کنیم می‌بخشمش و شاید حتی تصمیمی که چند سال میش دقیقا قبل از اینکه اون کارو مینا با من بکنه رو دوباره پیش می‌کشیدم.
نمی‌فهمیدن مینا که خودش خواسته بود که کارمون به اینجا کشیده شد یعنی درواقع خودش بود که اون کارو کرده و کسی که به من خ**یا*نت کرد اون بود نه من و این تیکه و کنایه هاش رو اصلا درک نمی‌کردن طوری برخورد می‌کنه که انگار کسی که اون کارها رو کرده و اون حرفا رو زده و خ**یا*نت کرده. با یادآوری همه اون حرفایی که اون همه آدم بهم. زد حالم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #39
مدارکمو از دستم کشید و رفت سما پذیرش هتل.
امیر برای خودش و زنش یه اتاق گرفت. بخاطر اینکه زنش باردار بود برای اینکه زیاد ازیت نشه. بعد از گرفتن کلید رفت سمت اونا حاج رسولی هم همراش رفت.
نوبت امیر که شد گفت:
- ببخشید من دوتا اتاق می‌خوام یکی با تخت یک نفره اون‌یکی با تخت دونفره فقط.
به اینجای حرفش که رسید اول به اطرافش نگاه کرد و انگشتش رو سمت من گرفتن و بعد با ولوم صدای پایین ادامه داد:
- این آقا با خانمش دعواش شده، خانمش به میفته. برای اون اتاق جداگونه بگیرم. اتاق با تخت دو نفره برای این آقا و خانمش اون‌یکی برای من.
بعد یه تک خنده ای کرد و گفت:
- حالا اگر حدس زدین اینا رو ب ای چی گفتم.
- نمی‌دونم
- اشتباه گفتی برای این گفتن که. اگر خانمشون متوجه یشه میاد و یه اتاق دیگه برای خودش می‌گیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

barbara

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
378
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #40
برای چند لحظه ای‌سکوت جمع رو گرفت. بعد از لحظه یک باره احساس‌کردم لبخندی به روی لب مینا اومد که با همون حالت برگشت سمت راضیه. و گفت:
- میگم چیزه راضیه می‌شه منو تو باهم توی‌یه اتاق‌ بمونیم آقا امیررضا و امین باهم باشن؟
بار دیگه سکوتی‌جمع رو گرفت راضیه با سوال برگشت سمت امیرسام که با علامتی که امیرسام بهش داد کاملت گیج داشتم نگاهشون می‌کردم که یک لحظه با صدای آخ گفتن راضیه خانم. نگاهم رو از امیر سام گرفتم بار دیگه دوختم بهشون.
دستش زیر شکمش‌بود خم شده بود که مینا با نگرانی رفت سمتش و سعی کرد کمکش کنه روی‌نزدیک ترین مبل. داخل لابی هتل بشینه اما انگار انقدری درد داشتن که نمی تونستن حرکت کنن. همین امر باعث شده بود همه با نگرانی نگاهش کنیم اما این ریلکس بودن امیر سام برام تعجب بود.
***
هرچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : barbara

موضوعات مشابه

عقب
بالا