• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دهلیزهای تاریک | زهرا. ا. د. کاربر انجمن یک رمان

Z.A.D.I

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/10/22
ارسالی‌ها
380
پسندها
2,289
امتیازها
12,063
مدال‌ها
9
سن
3
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
شهاب دندان روی هم فشرد و دستانش را مشت کرد. هنوز هم به نظر شهاب خطر اصلی آذر بود. لبخند آذین را به گریه تبدیل کرده و یک مهمانی را به هم ریخته بود. زیر لب فحشی داد و به سمت اتاقک نزدیک به در ورودی به راه افتاد مه محل استراحت و انتظار محافظان بود.
یک اتاق کوچک نه متری با میزی در وسط و صندلی هایی در کنار. به جز او نیما و دو محافظ دیگر آنجا بودند. محافظ میانسال با دیدنش قوری قهوه را بالا آورد و گفت:
- قهوه؟
شهاب فقط سر تکان داد. بدون حرف روی صندلی کنار نیما افتاد. سه محافظ در سکوت پرسشگر به او زل زدند. شهاب قهوه را از دست مرد گرفت و سرش را درمانده تکان داد. نیما آهسته پرسید:
- زده تو برجکت؟
شهاب آهی کشید و گفت:
- تهدید کرد اخراجم میکنه.
هر سه محافظ زیر خنده زدند. شهاب گیج به آنها نگاه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا