متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن‌ فیکشن جنون خون | رویاپرداز تاریک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع dark dreamer
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 409
  • کاربران تگ شده هیچ

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان فن فیکشن: جنون خون
ژانر: فانتزی، عاشقانه، طنز
برگرفته از: انیمه سگ های ولگرد بانگو
کد فن‌فیکشن: 60
ناظر: Seta~ ستایش؛


خلاصه: در دنیایی که انسان‌ها با موهبت‌های خاص به دنیا آمده‌اند عده‌ای با کمک آن موهبت زندگی خود را بهتر کرده‌اند اما همه‌ی موهبت‌ها به صاحبان خود شادی به ارمغان نمی‌آورد
داستان دنباله‌رو زندگی دختری است موهبتی به او عطا شده است که استفاده از آن برخلاف باورهایش است اما روزگار چنان با برخورد می‌کند که میان عقایدش و جانش باید دست به انتخاب بزند.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

Sara_D

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,319
پسندها
16,643
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
  • مدیر
  • #2
IMG_20220209_123809_507.jpg
"هوالقلم"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک جامع ژانرهای موجود در تالار کتاب

بعد از ۲۰...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #3
ژاپن_ یوکوهاما

ماه کامل در آسمان می‌درخشید؛ در آن شب تاریک هیچ ابری را به قلمرو خود راه نمی‌داد و به تنهایی درحال تماشای زمین بود.
صدای خوش عود و قانون در هم آمیخته بود، موسیقی عربی خوش ریتمی ساخته شده بود.
صدای آن سازها ساحل یوکوهاما را به تسخیر خود در آورده بود، امواج ملایم دریا به آنان را همراهی کرده به آرامی با صدای آن می‌رقصیدند.
هم‌زمان رقصان جوان و زیبایی که به نرمی بدنشان را با هزار ناز و کرشمه حرکت می‌دادند، توجه همه کسانی که در عرشه کشتی بودند، را جلب کرده بود.
پارچه‌ها تورهای سفید، که پر گلدوزی‌های درشت و ریز زیبایی بود روی لباس‌هایشان نقش بسته بود؛ و با حرکت آنان روی هوا می‌رقصیدند.
صدای خنده و قهقهه از داخل کشتی بزرگی عربی که جشن بزرگی داخل آن بر پا شده بود، به گوش می‌رسید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #4
آهی از ناراحتی بیرون داد و ادامه داد:
- نمی‌دونی با چه دل خونی من دست رد به سینه اون دخترا زدم؟این رقصان عرب واقعاً چشمان زیبا و عمیقی دارن‌!
سپس جرعه‌ای نوشیدنی قرمز رنگ داخل گلاسه‌اش را سر کشید، با اندوه بیشتری ادامه داد:
- اونم توی همچین شب زیبایی مهتابی که دریا در کمال آرامش هست، جون می‌ده با یه دختر خودت رو توی آب بندازی و بکشی!
کونیکیدا دازای را که در لبه عرشه درحال حرکت بود؛ را می‌دید، باد موهای آشفته و فرفری‌اش را در هوا به نرمی تکان می‌داد.
کونیکیدا با عصبانیت درحالی که دستانش مشت شده بود گفت:
- دازای الان وقت این حرف ها نیست! روی مأموریت تمرکز کن.
در همین حین که دازای میان آن شلوغی جمعیت به دنبال قاتل بود، متوجه شد که بیشتر کسانی که به عنوان بادیگارد در آن‌جا هستند، به طرز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #5
تلاش می‌کرد تا با دیو خواب‌آلودگی بجنگد، تمام تمرکزش را روی کف دستانش و روی قدرتش جمع کرده بود
اطمینان داشت، که اگر مقداری خون در این زندان بزرگ پیدا کند، توان نابود کردن کل این کشتی را دارد.
تلاشش برای باز نگهداشتن چشمانش و وارد شدن به دنیای بیداری ناموفق بود‌
دوباره وارد خوابی عمیق شد، او داشت با خودش می‌جنگید که نخوابد، تمرکز کند و بیدار بماند.
طولی نکشید که دوباره توانست از خواب بیدار شود.
چشمان درشت و قهوه‌ای رنگش را به سختی باز کرد، نیم نگاهی به دور برش انداخت.
خونی درحال چکیدن روی صورتش بود و به او کمک می‌کرد.
لب‌های خشکیده‌اش را تکان داد و زمزمه‌وار گفت:
- م...م...مت...متا...س...سفم...پدر‌!
در طبقه بالای سلولش یک دختر زخمی که توسط برده‌دارها زندانی شده بود دید.
خون از پشت و کمرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #6
این سالن نسبتاً بزرگ و طولانی هیچ شباهتی به یک زندان نداشت، برده‌ها همانند جنازه‌هایی داخل تابوت زندانی بودند.
سعی می‌کرد هر خونی که احساس می‌کرد، را جمع کند و وارد. آن گوی خونینش معلق که با موهبتش ساخته بود کند.
آن گوی سرخ فام در هوا معلق بود، همانند ژله می‌لرزید, کنار او حرکت می‌کرد.
هر چقدر خون بیشتری جمع می‌کرد؛ آن گوی بزرگ‌تر از قبل می‌شد.
جلوی در ایستاد نگاهی به آن در آهنین زنگ زده انداخت.
هیچ قفلی روی آن نبود، این درها با کارت‌های الکترونیکی کار می‌کردند.
آن گوی نسبتاً بزرگ را به حرکت در آورد، کمی به عقب برد؛ سپس با تمام قدرت آن را به در کوباند.
هم‌زمان در شکست، روی زمین افتاد، صدای مهیب و وحشتناکی ایجاد کرد.
همه‌جا غرق خون شد، گوی خونینش منفجر شده بود در، دیوار و لباسش را سرخ شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #7
با آن‌که جسمش هنوز درگیر اثرات آن دارو بود، و دچار سرگیجه شدید بود، ولی باز هم یک شیطان خونین تمام عیار بود، او با اراده و موهبت خودش به راحتی می‌توانست این کشتی را زیر آب بکشد.
خشم از انسان‌هایی که او را زندانی کرده بودند و ترس از شکست و بازگشتن به زندان وجودش را فرا گرفته بود؛ آن دو حس ناخوشایند که درون قلبش کنار هم می‌رقصیدند و به او قدرت حرکت می‌دادند.
درهایی که در آن سالن طولانی در رو به روی هم قرار گرفته بود. داخل همه‌ی آنان زندان و شکنجه‌گاه بود.
هنوز به نیمه راه نرسیده بود که در خروجی باز شد و نگهبانانی که تا دندان مسلح بودند، کت شلوار‌های رسمی به تن کرده بودند، وارد آن‌جا شدند، اما قبل از آن‌که بتوانند کاری بکنند؛ رگ گردن همه‌ی آنان منفجر شد و جسم بی‌جان آنان روی زمین افتاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : dark dreamer
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #8
گوی‌های کوچک بزرگی در هوا معلق بودند، که همانند ژله می‌رقصیدند، و از جنس خون بودند.
آنان همانند سربازان وفادار آماده اطاعت از ملکه‌ی خود یعنی دنیا بودند.
با دستور او شروع به قتل عام مردم داخل کشتی کردند، مهم نبود به سمت چه کسی پرتاب می‌کرد، هر که را می‌دید را لایق مرگ می‌دانست.
تکه‌های خون همانند تیغه‌های تیز کوچکی پرتاب شده و وارد بدن مهمانان می‌شدند؛ و آنان را تکه پاره می‌کرد.
آتسوشی با گفتن کلمه (دیو زیر نور ماه لباس) کت شلوار گران قیمت مخصوص پیش‌خدمتی او پاره شد و دست و پاهایش شبیه یک ببر سفید وحشی شد‌.
سپس همانند یک ببر به سمت دنیا یورش برد.
دنیا نیز نزدیک شدن فردی را حس کرد و برای کشتنش به سمت عقب چرخید، و با آتسوشی رو در رو شد.
با دیدن آن موجود نصفه نیمه‌ که صورتی بچه‌گانه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #9
انگشتانش نبض ضعیفی در گردنش احساس می‌کرد، اگر یوسانوسان خودش را سریعتر برساند احتمال زنده ماندنش زیاد است
دازای به سمت آن دختر آمد، کنارش روی زمین نشست.
آتسوشی خطاب به او گفت:
- هنوز نبضش رو حس می‌کنم، اگه یوسانوسان خودشو برسونه احتمال زنده موندنش خیلی بالاست.
دازای گوشی بی‌سیم را از آتسوشی گرفت و پشت گوشش گذاشت، با لحن جدی گفت:
- یوسانو صدام رو داری؟
یوسانو درحالی که ساطور چند متری‌اش را روی شانه‌اش انداخته بود، از قایق کونیکیدا پایین آمده بود و درحال رفتن به سمت کشتی وهاب بود، با شنیدن صدای دازای گفت:
- تو راهم، الان می‌رسم.
صورت رنگ پریده، چشمان سرخ و گونه‌های استخوانی بدون گوشت‌ش، دردی که او در این چند ماه کشیده بود را بی‌صدا برای او فریاد می‌زد.

طولی نکشید که صدای آژیرهای ماشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
252
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #10
کونیکیدا در پاسخ سوال او گفت:
- پلیس اینترپل زندانیش کرده، و برای ادامه فرآیند به قطر بردنش.
او با شنیدن این خبر خوشایند، ناخواسته اشک در چشمان مشکینش حلقه زد‌.
شروع به گریه کردن کرد، به قدری حالش خراب بود که شانه‌هایش به لرزه در آمده بود.
تمام چند ماه پیشش از جلوی چشمانش رد می‌شد. لرز عصبی کل وجودش را به لرزه در می‌آورد.
تمام دردهای کشیده بود؛ حقارت‌هایی که تحمل کرده بود.
روحش را هنوز عذاب می‌داد.
هنوز هم شنیدن خبر زندانی شدن دشمنش به خود می‌لرزید، هنوز از وهاب وحشت داشت.
دنیا در چند روز گذشته کاملاً از رسیدن چنین روزی ناامید شده بود، اما اکنون برده‌داری که او را از عمویش خریده بود، پشت میله‌های زندان بود.
آیا واقعیت داشت؟ یا هرچه که می‌بینید فقط توهم و رویاست!
کونیکیدا که متوجه شد؛ که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

موضوعات مشابه

عقب
بالا