• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ژیزل | کارگروهی کاربران انجمن یک رمان

Ellery

ویراستار انجمن + ناظر رمان
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/1/23
ارسالی‌ها
171
پسندها
961
امتیازها
5,063
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ژیزل
نام نویسنده:
ریحانه یدنگ، رزا
ژانر رمان:
عاشقانه، تراژدی
کد رمان: 5737
ناظر: Abra_. Abra_.

خلاصه:
کم سن اما حرفه‌ای، جوان اما بعد از مرگ پدر با زنی سالخورده برابری می‌کند... . جوانی که برای زندگی با مادربزرگش مجبور به ترک شهر کودکی‌اش نیویورک، و رفتن به بوستون می‌شود. او به‌دلیل فراموش کردن گذشته‌اش ، مجبور به ورود گروه زیرزمینی می‌شود. این دختر جوان بعد از آشنایی با موزیسین گروه و اتفاقاتی که به سختی‌های زندگی او اضافه می‌شود، به دردسر می‌افتد و علاقه خود را کنار می‌گذارد و گروه تنها رقصنده خود را از دست می‌دهد... . اما در این گروه اتفاق‌ها و رازهایی هم نیز نهفته است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ellery

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,680
پسندها
34,557
امتیازها
66,873
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
35
 
  • مدیر
  • #2
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»
تایید رمان.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ash;

Ellery

ویراستار انجمن + ناظر رمان
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/1/23
ارسالی‌ها
171
پسندها
961
امتیازها
5,063
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
آدولف آدام ژیزل را نوشت؛ اما نمی‌دانست سال‌ها بعد مردم مجبور به عبرت از ژیزل می‌شوند...!
«ژیزل دختری روستایی و ساده بود؛ اما
عاشق آلبرشت شده بود.
او ناآگاه از این که آلبرشت شاهزاده است و نامزدی به نام باتیلده دارد، دلش را به آلبرشت سپرده بود.
با این حال آلبرشت به او عشق می‌ورزید و این عشق باعث حسادت هیلاریون شده بود. او نیز عاشقانه ژیزل را دوست داشت.
در پی این حسادت و خشم راز شاهزاده بودن آلبرشت و نامزدی‌اش با باتیلده را برای ژیزل فاش کرد.
ژیزل در پی فاش شدن راز آلبرشت را همراه باتیلده دید؛ ژیزل برآشفته شد و به جنون رسید و جان خود را از دست داد.
هیلاریون و آلبرشت هر دو بر سر مزار ژیزل می‌آیند تا دعا بخوانند. در هنگام نیمه شب ارواح به مزار ژیزل می‌آیند.
ارواح تجسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ellery

Ellery

ویراستار انجمن + ناظر رمان
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/1/23
ارسالی‌ها
171
پسندها
961
امتیازها
5,063
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول: اندوه بی‌پایان
گل‌های ارکیده سفید را که همراه با خود آورده بودم بر روی قبرش گذاشتم.
او بهترین پدری بود که سرنوشت می‌توانست در زندگی‌ام قرار دهد.
گریه‌هایم را در بیمارستان کرده بودم و اشک‌هایم حالا خشک شده بود و فقط به نام روی قبر نگاه می‌کردم؛ «براندون کلارک» اسمی که مادربزرگم برایش انتخاب کرده بود، برازنده خودش بود! ادای احترام کرده و قبرستان را ترک می‌کنم.
به سمت خانه حرکت کردم؛ آن را برای فروش گذاشته بودم. پدر قبل از مرگش خانه را به نام من زد تا کسی نتواند یک دختر بیست و یک ساله را گول بزند. از قبل با مشتری خانه هماهنگ کرده، تا برای سی دقیقه دیگر برای بازدید از خانه بی‌آید. نفس عمیقی کشیدم، از نبود پدر ناراحت بودم؛ اما او مرا چند ماه بود که برای این موضوع آماده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ellery

Ellery

ویراستار انجمن + ناظر رمان
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/1/23
ارسالی‌ها
171
پسندها
961
امتیازها
5,063
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
در خانه را به صدا در آوردم، کسی جواب نداد.
به ساعت مچی‌ام نگاه کردم، ساعت ده شب بود؛ یعنی مادربزرگ آن‌قدر زود خوابیده بود؟!
بار دیگر دستم را به قصد کوبیدن در بالا آوردم، اما صدای مادر بزرگ مانع دوباره کوبیدنم به در شد.
- کیه؟ این وقت شب چیکار داری؟!
در را باز کرد و به چشمان پیرش نگاه کردم. هنوز مهربانی قبل را داشت! با بُهت به من نگاه می‌کرد گویی جنی یا پری دیده باشد؛
اما او نوه‌اش را می‌دید. بعد پنج سال
محکم مرا در آغوش گرفت؛ به گونه‌ای که
شکسته شدن استخوان‌هایم را احساس کردم. اما شوق دیدار مادربزرگ بیشتر از درد استخوان‌هایم بود!
- لورا اومدی؟ یک هفته هست که منتظرتم... .
- مامان‌بزرگ دلم برات یه ذره شده بود!
- منم همین‌طور عزیزم! بیا تو.
مادربزرگ من را تا داخل همراهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ellery

Ellery

ویراستار انجمن + ناظر رمان
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/1/23
ارسالی‌ها
171
پسندها
961
امتیازها
5,063
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
من بدن منعطفی داشتم؛ اما کارهای سنگین هم مناسب من نبود. در گذشته پدرم به‌خاطر علاقه شدید من به مادرم برای اینکه اورا فراموش نکنم و همیشه اورا به‌خاطر داشته باشم، از ده سالگی مرا در کلاس رقص ثبت نام کرد. پنج سال بیشتر نداشتم که مادرم را به‌خاطر حادثه‌ای ناهنجار از دست دادم. او یک رقاص حرفه‌ای بود و در برنامه‌های زیادی شرکت کرده بود. او همیشه مایه افتخار خانواده ما بود. من و پدرم تا همین اواخر نیز باهم ویدیو‌های گذشته مادرم را تماشا می‌کردیم و حس می‌کردیم او در کنار ماست.
من عاشق رقص بودم؛ اما چند ماهی می‌شود که به‌خاطر مشغله‌ها و مراقبت از پدر، رقص را کنار گذاشته بودم. به اندازه مادرم حرفه‌ای می‌رقصیدم و دوست داشتم شغل آینده من هم مانند مادرم رقص در گروه موسیقی باشد.
فقط یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ellery

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا