متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ژابیر: اشک آتش | زیبا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آهو`
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 619
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای 3 100.0%
  • خوب

    رای 0 0.0%
  • بد

    رای 0 0.0%
  • ۲. رمان از نظرتون چه مشکلی داره؟

    رای 0 0.0%
  • توصیفات درونی

    رای 0 0.0%
  • سیر داستان

    رای 0 0.0%
  • توصیفات مکان

    رای 0 0.0%
  • لحن و بافت

    رای 0 0.0%
  • ایده

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ژابیر: اشک آتش (جلد اول)
نام نویسنده:
زیبا
ژانر رمان:
عاشقانه، فانتزی
کد رمان: 5738
ناظر رمان:
A asalezazi

خلاصه: همه چیز مبهم و درهم آمیخت، زمانی که بانگ طماع بودن نیما از همه طرف به گوش رسید. جهانی که به یکباره با یک اشتباه به خاک و خون کشیده شد!
نفرتی که به میان آمد، درد‌هایی را به وجود آورد که شاید هنوز هم که هنوزه بوی کینه کهنه‌های قدیمی را به میان آورد.
روند داستان، نیما با استفاده از جادوی سیاه پیوند عمیقی میان گرگ جانان و گرگ پسرِ آلفا ایجاد می‌کند. بی‌خبر از آن‌که جفت واقعی آتش جانانی‌ست که بی‌گناه با طنابی زهرآلود در گودالی از درد مهروموم می‌شود!
 
آخرین ویرایش
امضا : آهو`

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
3,071
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
از همان بدو تولد بوی خون را در مشامش به آغوش کشید.
از هر طرف تاریکی چون ماری درون پیکرش تازیانه زد.
به خودش که آمد دید توسطه گودال عمیقی از درد احاطه شده.
نجوای امید که در واپیچِش باد به تاراج رفت، روشنایی در عمق تاریکی خاموش شد.
 
امضا : آهو`

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #4
نگاهم روی پیکر لاغرش دودو می‌زد.
توی تاریکی اتاق روی تخت دراز کشیده بود و بازوی چپش روی چشم‌هاش.
خستگی مثلِ موجی سرسام‌آور از پیکر بلندش چکه می‌کرد و دنیایی از آرامش رو می‌طلبید.
مطمئن بودم که خواب نیست و حضورم رو احساس می‌کنه.
یک قدم... دو قدمِ پر شتاب!
داشتم به سمتش می‌دویدم و تنم از هجوم کابوس‌ها و وهم اطراف می‌لرزید.
از این‌که هنوزم بویِ خون توی مشامم پیچ می‌خورد، وحشت بود که وجودم رو پر می‌کرد.
دلم می‌خواست به اندازه‌ی این همه سال خون گریه کنم، این همه سالی که بدون هیچ دگرگونی این‌طور رخت سیاهِ دنیاش رویِ پیکرهامون مثلِ یه ماده‌ی تعفن بو می‌داد.
می‌خواستم گریه کنم. شکایت کنم از همه چیز، از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آهو`

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #5
تاریکی اطراف بیشتر به چشمم می‌اومد و وحشتم دوچندان می‌شد.
بی‌هوا دستم روی شونه‌اش نشست.
- ن... نگاهم کن، تو... تو حق نداری ازم رو بگیری!
نگاه نکرد!
تکونش دادم.
- نگاهم کن... .
نگاه نمی‌کرد! نگاهم نمی‌کرد و دلخوری زیر سایه‌ی چشم‌هاش به سیاهی وجودم سلام می‌داد.
- جان... جانم!
قسم می‌خورم برگشت! چشم‌هاش برگشتن و من حاضر بودم توی همین لحظه درون گودالِ عمیق دردهاش دفن بشم تا منم به اون به اندازه‌ای که بهم آرامش میده، آرامش بدم! با نفسِ سردی، دستی که روی شونه‌اش گذاشته بودم رو آروم لمس کرد.
- نترس!
با این‌که دلخور بود، با این‌که برای صدمین بار بهم گوش زد کرده بود که دنیای بیرون جایی برای من و اون نیست؛ ولی جانان که بدون تکیه‌گاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آهو`

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #6
بوی مرگ هنوز زیر شامه‌ام می‌پیچید و نوای سردی که لابه‌لای تنم رسوخ می‌کرد این تجسم خیال رو به یک هنرِ واقعی جلوه می‌داد! ترسناک بود! انگار همه چیز با گوشت تنی از واقعیت نمود پیدا کرده بودن تا لبریز از تعقل پرده از دنیای مادی بردارن.
- روی قلبم خون ریخته بود! همه جا تاریک بود، سرد بود! دس... دست‌هام حتی پاهامم به چیزی بسته شده بودن! انگار... انگار روی تخته سنگی بزرگ به اسارت در اومده بودم!
نفسِ عمیقم بوی مرداب می‌داد! تنم خسله‌وار هنوز اون لحظات رو مجسم می‌کرد! همین باعث می‌شد وحشتناک بلرزم!
- تخته سنگ داشت من رو می‌بلعید جان! تو نبودی! مامان... آخ... مامان!
با صدای بلند هق زدم و سرم روی دستم خم شد.
کابوس‌هام چیزی فراتر از کابوس شده بودن و مادرم!
تنهایی مثلِ کوهی بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آهو`

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #7
هق‌هق‌هام اوج گرفتن و من حالا توی آروم‌ترین لحظه‌ی ممکن تن به آرامش خیالش دادم.
- مامان... مامان می‌گفت هر چی شد نباید خسته بشید، نباید جا بزنید! م... م... من جان دارم از خستگی جون می‌دم! دلم... دلم داره از غصه می‌ترکه. دستم بند شد به پیراهن سیاه‌رنگِ توی تنش که قریب یک ماه به دنیای تیرمون فزونی می‌داد.
- یعنی... یعنی رسیدن به آرامش، همیشه این همه درد داره؟!
اِنگار لحنم پر شده بود از رد و نشون‌هایی که سراسر بوی حسرت و افسوس می‌دادن! چی بود این دنیا که برای ساعتی، حتی شده برای لحظه‌ای نمی‌تونست رخت سیاهش رو پایین بندازه و به اندازه‌ی یک دلخوشیِ کوچیک روشنایی بکاره لابه‌لای حسرت‌هامون؟!
دست‌هاش زنجیر شدن و تنم رو بیشتر به خودش فشردن. نفسِ عمیقی کشید و هیچی نگفت!
سکوت همیشه مثلِ فریادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آهو`

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آهو`

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آهو`
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

آهو`

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
149
پسندها
704
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #10
دستم با بی‌نفسی درون کاپیشنم مشت شد و تنم... جریانی که از تنم گذشت باعث شد ثانیه‌‌ای پلک ببندم.
حالم خوب نبود... این‌جا اومدن... یعنی بها دادن به توهمات ذهنم و کابوس‌هایی که می‌دیدم... شاید واقعاً کابوس می‌دیدم! شاید...
- ج...جلو...آخ...خ...دا...ن...نیا
به ساختمون نزدیک‌تر شدم. صدا داشت واضح‌تر می‌شد و تپش سرسام‌آور قلبم بیشتر!
بوم‌... بوم‌بوم!
بوم... بوم‌بوم!
پاهام از درون می‌لرزیدن! سینه‌‌ام با شتاب بالا می‌اومد ولی با مکث پایین می‌رفت. تنم جنون‌وار ناآروم بود و وسط سینه‌ام وحشتناک می‌سوخت! نزدیک‌تر! باز هم نزدیک‌تر! اون‌قدر نزدیک‌ رفتم که حالا می‌تونستم از پنجره‌ی ساختمون نیمه کاره داخلش رو دید بزنم!
چیزی ندیدم! چیزی نبود و من... من باز هم عقب نکشیدم! جلو‌ رفتم! این‌بار کمی تند‌تر! از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آهو`
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا