متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته در وهله‌ی آويدا | ر. دوست حسيني كاربر انجمن يك رمان

  • نویسنده موضوع Rigina
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 127
  • کاربران تگ شده هیچ

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام خدايي كه عشق را در وجود آدمي نهاد»

عنوان: در وهله‌ی آويدا
نويسنده:ر. دوست حسينی
ژانر: عاشقانه

مقدمه:
در دل شب‌های خاموش زماني كه سكوت همه جا را در بر گرفته و سايه‌ها در گوشه‌های تاريک پنهان شده‌اند،
احساساتی درونم زنده مي‌شود که گويی باغ خيال مرا در وهله‌ی آويدا غل و زنجير كرده و محرك قمصور احساسات استتار شده‌ام است... .
عشق مانند راز نهفته در دل زمان، در ميان تار و روشنايي مي‌رقصد و مرا در دنيایی مي‌برد كه تنها تو در آن حضور داري.
آويداي من،
بيا تا باهم در اين سفر عاشقانه گام برداريم. عطر يادهای گنگ و خاص را به كلمات تبديل كنيم و این نفس‌هايِ فراموش نشدنی‌ست كه عشق را
براي هميشه زنده نگه خواهد داشت!

استارت: 1403/7/6
 
آخرین ویرایش

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
3,801
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #3
36 روز ديگر در انتظار است... .
به وقت 11:33

با ذغال نرم مداد، بر صفحه‌ی آسمان بی‌پايان عشق‌مان خواهم رقصيد؛ قامت يادگاری از عشق‌هاي دور در آغوشی بی‌نهايت، كه خواب‌ها و آرزوها به پرواز در می‌آيند، در روحم طنين می‌اندازد.
اما نه مثل قاصدک رها در باد، مثل برگ‌های پاييزی كه با احتياط بر زمين می‌نشينند و رنگی از زندگی را به خاک می‌آوردند.
 

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #4
32 نفس ديگر باقي‌مانده... .
به وقت 18:00


ايستاده بودم ميان ازدحام جمعيتی از افرادي كه هركدام در سير و سياحت ذهن‌شان بودند. آن روز حسی با رنگ ديگری داشتم؛ گويی درونم منتظر بود.
تيک‌تاک اميد پنهان شده‌ی روحم ختم شد به يک ديدار؛ ديداری كه زنجير افكار را برايم پاره، و ساعت را برايم بی‌معنار كرد.
گَرد حضورش همچون ردپايی بر شن‌هاي زمان، رويی آينه‌ی چشمانم نقاشی شد. نمی‌خواستم باور كنم، اينجا كسی هست كه دلش برده شد... .
 

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #5
30 روز ديگر تا تحقق رؤیايم مانده... .
به وقت 13:00


گاهی دل، صدای خود را به گوش جان می‌رساند و انكار ابرهای آسمان، ضربه‌ای‌ست برای پيشواز جنگيدن باغ تنم. در اين نبرد نابرابر، هربار كه سعی می‌كنم احساساتم را پنهان كنم، باران اشک‌هایم زمين مي‌افتند. آوای اين راه، تلاطمی‌ست از عقل و دل. انتهای مسير قلبم نغمه‌ای در انتظار است؛
«اين حس زمين خشک وجودم را سيراب می‌كند» آري... گویی بايد پذيرفت؛
او آمد و عشق شد... .
 

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #6
29 روز ديگر تا ريزش كامل... .
به وقت 23:32


و آن لحظه‌ای كه صفحه‌ی گوشی با پيام «ناشناس»، به تپش می‌اندازد قلبم را. در مقابل چشمانم، چهره‌اي نامعلوم بود اما براي قلبم، ملودي آشنا. تداعی می‌شود تمام آن آويدای نشسته بر روحم، و هر ثانيه انگشتم مشاق‌تر از قبل، براي لمس آينه‌ی نورانی.
آيا اين پيام، از كسي‌ست كه كه در خواب‌هاي شبم می‌ديدم؟!
آيا اين كلمات، آغازی برای داستانی جديد خواهند بود؟
 

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #7
28 روز ديگر در آغوش انتظار باقي مانده... .
به وقت 00:00


در سكوت شب، وقتي تنها می‌شوم، صدای قلبم را می‌شنوم كه فرياد مي‌زند «عشق را انكار نكن!» و من در برابر اين واقعيت پنهان، به آرامش در آغوش سرنوشت می‌سپارم. شايد روزی بيايد كه ديگر نيازی به كشيدن پرده‌ی آسمان نيلگونم نباشد؛
و... بتوانم، با تمام وجودم بگويم «دوستت دارم».
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #8
به وقت 01:23

می‌دانم نپذيرفتن عشق از معشوق، همچون سايه‌اي سنگين بر دل می‌‌نشيند و اندوهی خاموش را به همراه می‌آورد؛ می‌دانستم! اما برايم دشوار بود!
و براي تو، علی‌رغم خواسته‌باطنی‌ام، كلمه «نخواستن» چنان زخم عميقی در دلت تداعی می‌كرد.
اما اين پرنده‌‌ی آزاد می‌خواهد بازهم برايت تكرار كند؛ از آن ديدار، من را به سفری از عشق دعوت كردی كه هيچ‌گاه فراموش نخواهم كرد.
 

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #9
27 روز ديگر در انتظار است... .
به وقت 00:20


عزيزترينم؛ هنوز هم نمی‌دانم در كدام روز از حكايت زندگی‌ام، عشقت به جانم دميد؛ بگذار مقصر اين باد ملايمي كه ناگه در روز آفتابي وزيد را، تو بدانم... .
فقط می‌دانم وقتی پرده‌ی خواب را كنار زدم، خود را در يک شعر عاشقانه‌ای ديدم كه پايانی برايش نوشته نشده.
و حال... آغاز اولين فصل از داستان عشقمان، بر «ما» مبارك!
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا