- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,981
- پسندها
- 15,995
- امتیازها
- 40,573
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #101
سهراب پوزخندی زد و نگاه نفرتباری به من انداخت.
- تو دیگه قرار نبود بمیری... همهی دلخوشیهام یه دفعه دود شد رفت هوا.
سری تکان داد و نگاهش را از من گرفت و به اطراف داد:
- واقعاً حیف، یه نوشیدنی آلبالویی خالص و اعلا گرفته بودم، فقط برای سور مرگت باز کنم، اما باز نکرده، از خشم زنده موندنت زدم به دیوار خوردش کردم.
نگاه تأسفبارش را سمتم چرخاند.
- همیشه برام فاجعهای!
تحملم دیگر تمام شد. سرم را به شدت از کلافگی تکان دادم.
- سهراب بس کن! من حوصلهای برای شنیدن این اراجیف ندارم.
ابرویی بالا انداخت و لبخند کجی زد.
- مجبوری داشتهباشی، یادت که نرفته چی دست من داری؟
سراغ گوجههای کبابی بشقابش رفت. درحالیکه من از حرص در حال انفجار بودم و انگشتان دست مشت شدهام را در پوستم میفشردم که دهانش...
- تو دیگه قرار نبود بمیری... همهی دلخوشیهام یه دفعه دود شد رفت هوا.
سری تکان داد و نگاهش را از من گرفت و به اطراف داد:
- واقعاً حیف، یه نوشیدنی آلبالویی خالص و اعلا گرفته بودم، فقط برای سور مرگت باز کنم، اما باز نکرده، از خشم زنده موندنت زدم به دیوار خوردش کردم.
نگاه تأسفبارش را سمتم چرخاند.
- همیشه برام فاجعهای!
تحملم دیگر تمام شد. سرم را به شدت از کلافگی تکان دادم.
- سهراب بس کن! من حوصلهای برای شنیدن این اراجیف ندارم.
ابرویی بالا انداخت و لبخند کجی زد.
- مجبوری داشتهباشی، یادت که نرفته چی دست من داری؟
سراغ گوجههای کبابی بشقابش رفت. درحالیکه من از حرص در حال انفجار بودم و انگشتان دست مشت شدهام را در پوستم میفشردم که دهانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.