متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان روح گل سرخ | نگین علیزاده کاربر انجمن یک رمان

neginalizadeh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
23
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
روح گل سرخ
نام نویسنده:
نگین علیزاده
ژانر رمان:
عاشقانه، اجتماعی
کد رمان: 5759
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁


خلاصه: هانیل دختر هدفمند و مستقلی‌ست که در خانواده‌ای فرهیخته و اهل ادب و هنر پرورش پیدا کرده و به دنبال آرزوهای خود به کشور روسیه مهاجرت کرده، در رشته پزشکی در حال تحصیل و در شیرینی فروشی کوچکی مشغول به کار است. همه چیز آرام و بر وقف مراد است تا در عصر یک روز سرد زمستانی در قلب شهر مسکو، در آن شیرینی فروشی کوچک و قدیمی همه چیز دستخوش تغییر عظیمی می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,385
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

neginalizadeh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
23
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
[ به نام تو آغاز می‌کنم که خدایی ]

برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جان‌سوزم را
با ش*ر..اب التیام بخشیدم
و یا شاید
تمام کوچه‌های شهر را
به ‌یاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم
( مایاکوفسکی )
***
زمان حال
روسیه_مسکو
پاهایم از شدت دویدن ذوق‌ذوق می‌کرد و لباس‌های کمی که به تن داشتم به لطف باران سیل‌آسایی که در حال باریدن بود، کاملا خیس شده بود.
صدای کوبش‌های بی امان قلبم را به خوبی می‌شنیدم و دهانم از شدت اظطراب خشک شده بود. صدای دویدن‌شان پشت سرم را می‌شنیدم و هر لحظه بیشتر از لحظه قبل بر هواس و تشویش درونی‌ام افزوده می‌شد.
کوچه‌های تاریک و یخ زده را بدون اینکه لحظه‌ای به عقب نگاه کنم، یکی پس از دیگری رد می‌کردم و تمام تلاشم را می‌کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

neginalizadeh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
23
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
- مورد پسند واقع شد آبجی کوچیکه؟
نگاه مهربانی به صورت گشاده‌اش انداختم و در جواب گفتم:
- البته هامون خان، سلیقه شما که بد نمی‌شه!
تک ابرویی بالا انداخت و ژست مغرورانه‌ای گرفت.
- بر منکرش لعنت.
از ژستش خنده‌ام گرفت که ادامه داد:
- بابا صبح با دسته گل و شیرینی اومده بود اینجا، فکر می‌کنی اولین جمله‌ای که بهم گفت چیه؟
من که حدس می‌زدم چه گفته باشد، لب‌هایم را گزیدم که به خنده نیفتم.
وقتی دید جوابی نمی‌دهم خودش ادامه داد:
- آموزش و پرورش آزمون استخدامی گذاشته پسرم، تا دیر نشده اقدام کن هم حقوق ثابت داره هم بیمه. از کافه‌شات و این مسخره بازی‌ها برای تو کار درست و حسابی در نمیاد.
واژه کافه‌شات که با صدای پدر در سرم پیچید، بی‌مهابا به خنده افتادم. هامون چپ‌چپ نگاهم کرد و خودش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

neginalizadeh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
23
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #5
- برسونمت هانیل؟ هوا بارونیه.
- وا، مگه امروز افتتاحیه قیام نیست؛ بیای چکار؟ یه تاکسی می‌گیرم ربع ساعت دیگه هم خونه‌ام.
و لبخندی ضمیمه جمله‌ام کردم.
با هم خداحافظی مختصری کردم و از کافی‌شاپ بیرون آمدم. نگاهی به تابلوی بزرگی که بر سر در کافی‌شاپ نصب شده بود، انداختم؛ «کافه قیام».
باران پاییزی آرام‌آرام شروع به باریدن کرده بود و جانی تازه به همه‌چیز و همه‌کس می‌بخشید. برای تاکسی دست نگه داشتم و سوار شدم. حدوداً یک ربع بعد جلوی در خانه بودم. خانه‌مان یک خانه دوبلکس در یکی از محله‌های خوب غرب تهران بود.
در را با کلید باز کردم و وارد خانه شدم.
- اومدی هانیل!؟
لبخندی بر روی لب‌هایم نشست. صدای مادر از اتاق مخصوصش می‌آمد. به سمت اتاق پاتند کردم و لحظاتی بعد مادر را درحالی‌که قلمو و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

neginalizadeh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
23
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #6
بعد از اتمام کارهای مربوط به آشپزخانه، روی کاناپه جلوی تلویزیون لم دادم و تا شب تخمه شکستم و فیلم‌های آب دوغ خیاری دیدم.
شب هم بعد از خوردن شام، تا نیمه‌های شب بیدار ماندیم و چند ساعتی به گپ و گفت و فیلم دیدن گذشت.
***

یک هفته‌ی بعد هم خیلی زود سپری شد و روز بازگشتم به شهر مسکو فرا رسید. دلم برای آن شهر اعجاب‌انگیز و رنگارنگ تنگ شده بود. توی فرودگاه بودیم و وقت رفتن بود. تعطیلات تمام شده بود و باید برای شروع ترم جدید به دانشگاه و شهر آرزوهایم بر‌می‌گشتم.
در فرودگاه مدت زیادی را با اشک و آه در بغل پدر و مادر و هامون ماندم و بلآخره بعد از نیم ساعت دل کندم.
در چشم هر سه‌شان اشک حلقه زده بود.
در نهایت با فرستادن بوس هوایی، به سمت پله برقی رفتم و نیم ساعت بعد درون هواپیما نشسته بودم و بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا