- ارسالیها
- 14
- پسندها
- 63
- امتیازها
- 83
- نویسنده موضوع
- #11
《اصلان》
نفس عمیقی کشید و به سمت خانهاش گام برداشت.
هنگامی که در کوچهپسکوچههای خاکی روستا قدم میزد، خاطراتش را به یاد آورد...
《فلش بک ۵ سال قبل》
سکوت همهجا را فرا گرفته بود.
بوی دود ناخوشایندی فضا را پر کرده بود.
کارتها را روی زمین گذاشته بودند.
صدای قهقههی اصلان بلند شد:
- خب؛ خب، پولها رو رد کنید بیاد.
پولها را روی میز چوبی رنگ و رو رفتهی وسط قهوهخانه گذاشتند.
شروع به شمردن پولها کرد.
صدای معترض جاوید طنینانداز شد:
- ای بابا! چرا پولها را میشماری دیگه؟
درسته، بابا!
اخمی کرد و به شمردن پولها ادامه داد.
- یک؛ دو و...
اینبار رضا لب باز کرد:
- نوچ! انگار قراره تا یک ساعت دیگه منتظر باشیم که این پول را بشماره.
پوزخندی روی لب نشاند و لب...
نفس عمیقی کشید و به سمت خانهاش گام برداشت.
هنگامی که در کوچهپسکوچههای خاکی روستا قدم میزد، خاطراتش را به یاد آورد...
《فلش بک ۵ سال قبل》
سکوت همهجا را فرا گرفته بود.
بوی دود ناخوشایندی فضا را پر کرده بود.
کارتها را روی زمین گذاشته بودند.
صدای قهقههی اصلان بلند شد:
- خب؛ خب، پولها رو رد کنید بیاد.
پولها را روی میز چوبی رنگ و رو رفتهی وسط قهوهخانه گذاشتند.
شروع به شمردن پولها کرد.
صدای معترض جاوید طنینانداز شد:
- ای بابا! چرا پولها را میشماری دیگه؟
درسته، بابا!
اخمی کرد و به شمردن پولها ادامه داد.
- یک؛ دو و...
اینبار رضا لب باز کرد:
- نوچ! انگار قراره تا یک ساعت دیگه منتظر باشیم که این پول را بشماره.
پوزخندی روی لب نشاند و لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.