• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قبیله ماه خونین | آتریساپردیس نگار کاربر انجمن یک رمان

“Atreisa Pardis Negar”

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
20
امتیازها
40
  • نویسنده موضوع
  • #11
شهیار در حال جست‌وجو برای مهرو با مادربزرگش ماندان بود که ناگهان با گریه‌های آلاله مواجه شد. صدای گریه او، مانند زنگی آزاردهنده در دل شب، فضای آرام را بر هم زد. آتش و شعله‌های ترس در چشمانش درخشان بود. آشوب در کنارش ایستاده و در حال توضیح دادن ماجرا به مستان، مادر آلاله، بود. چهره مستان پر از نگرانی و خشم بود. با دیدن شهیار، ناگهان فریاد زد:
- برو و هرچه سریع‌تر جلوی زن دیوانه‌ات را بگیر! وای به حالت شهیار، اگر به خواهر معصومم آسیبی برساند، بدترین دشمنتان من خواهم بود.
شهیار با خشم و ناامیدی فریاد زد:
- حق نداری به زن من توهین کنی! تو از اول هم از گلدیس خوشت نمی‌آمد!
در دل شب، سایه‌های تاریک چادرها به نظر می‌رسیدند که به آرامی در حال نزدیک شدن به آن‌ها هستند. مادربزرگ، که از دور شاهد این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

“Atreisa Pardis Negar”

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
20
امتیازها
40
  • نویسنده موضوع
  • #12
ناگهان شهنام کنترل خودش را از دست داد و دستی که مشت بود را بلند کرد. چهره‌اش سرخ شده و نفسش به تندی بالا و پایین می‌رفت. خشم و ناامیدی‌اش در چشمانش می‌درخشید، گویی تمام درد و رنج سال‌ها را در آن یک ضربه خلاصه کرده بود.
- این بلارا زنه دیوانه‌ات سر رکسان آورده و حالا آمده‌ای و در مورد گذشته‌ی زشتت تجدید خاطره می‌کنی! کی این‌قدر بی‌شرم شده‌ای؟
شهیار، که چشمانش پر از خشم و ناامیدی بود، با صدایی لرزان و ناراحت فریاد کشید:
- تمومش کن، شهنام! الان من در وضعیتی نیستم که دنبال تجدید خاطره باشم. چطور در مورد این‌گونه فکر می‌کنی؟ کسی که موضوع گذشته را وسط کشید، من نبودم، مستان بود!
دعوا شدت گرفت و به بیرون از چادر کشیده شد. صدای مشت‌ها و فریادها در تاریکی شب طنین‌انداز شده بود. رکسان، که در آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا