- ارسالیها
- 85
- پسندها
- 169
- امتیازها
- 578
- مدالها
- 2
- نویسنده موضوع
- #31
همه چشمی گفتند و رفتند. پریزاد پشت ساحر ایستاده بود و گفت:
- چه جالب، به کشتن ندهیمان ستاد مدیریت حوادث!
ساحر که از صدای پریزاد ترسیده بود، برگشت و گفت:
- اینجا چه میکنی؟ مگر الآن نباید بر بالین بیمار باشی؟
پریزاد با تندی جواب داد:
- بیمار خواب است. اولاً بگو ببینم منظورت از جنازه سامر چیست؟ نکند کسی را کشتهاید؟
ساحر گفت:
- خیر، بانو. او پسر همان پدری است که درمانش کردی. جانور وحشی او را دریده و راهی دنیای اموات شده.
پریزاد با چشمانش پر از نگرانی و همدردی گفت:
- چقدر راحت در مورد مرگ زندگی دیگران حرف میزنی، برایت متأسفم.
ساحر با حرص گفت:
- حال با من چهکار داشتی که دنبالم آمدی؟ الآن زنان سخن چین ایل میبینند و با خاک باغچه یکسانم میکنند.
پریزاد خندهای عمیق زد و جواب داد:
- حرف...
- چه جالب، به کشتن ندهیمان ستاد مدیریت حوادث!
ساحر که از صدای پریزاد ترسیده بود، برگشت و گفت:
- اینجا چه میکنی؟ مگر الآن نباید بر بالین بیمار باشی؟
پریزاد با تندی جواب داد:
- بیمار خواب است. اولاً بگو ببینم منظورت از جنازه سامر چیست؟ نکند کسی را کشتهاید؟
ساحر گفت:
- خیر، بانو. او پسر همان پدری است که درمانش کردی. جانور وحشی او را دریده و راهی دنیای اموات شده.
پریزاد با چشمانش پر از نگرانی و همدردی گفت:
- چقدر راحت در مورد مرگ زندگی دیگران حرف میزنی، برایت متأسفم.
ساحر با حرص گفت:
- حال با من چهکار داشتی که دنبالم آمدی؟ الآن زنان سخن چین ایل میبینند و با خاک باغچه یکسانم میکنند.
پریزاد خندهای عمیق زد و جواب داد:
- حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش