- ارسالیها
- 98
- پسندها
- 251
- امتیازها
- 1,113
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #41
همه به او میگفتند که چون دختری بیمادر است، باید به فکر آیندهاش باشد. صفورا احساس میکرد که هیچکس به او اهمیت نمیدهد و او را فقط به عنوان یک دختر بیمادر میبیند.
پریزاد با هر کلمه دردناک صفورا آه میکشید و چشمانش پر از اشک میشد. او چنان به داستان صفورا گوش میداد که انگار دو گوش داشت و دو گوش دیگر هم قرض گرفته بود.
صفورا ادامه داد:
- در هفده سالگی، زیر نیش و کنایههای مادرشوهرم و کتکهای شوهرم، به بهانه باردارنشدنم زندگیام به شدت تیره و تار شد. هیچکس را نداشتم و نمیخواستم تنها کسام، یعنی پدرم، را با مشکلات زندگیام درگیر کنم. برای همین، هیچوقت چیزی به او نمیگفتم. حتی زخمهای بدنم را به بهانه زمین خوردن از پدرم پنهان میکردم. از ابرویم در ایل و روستا میترسیدم و...
پریزاد با هر کلمه دردناک صفورا آه میکشید و چشمانش پر از اشک میشد. او چنان به داستان صفورا گوش میداد که انگار دو گوش داشت و دو گوش دیگر هم قرض گرفته بود.
صفورا ادامه داد:
- در هفده سالگی، زیر نیش و کنایههای مادرشوهرم و کتکهای شوهرم، به بهانه باردارنشدنم زندگیام به شدت تیره و تار شد. هیچکس را نداشتم و نمیخواستم تنها کسام، یعنی پدرم، را با مشکلات زندگیام درگیر کنم. برای همین، هیچوقت چیزی به او نمیگفتم. حتی زخمهای بدنم را به بهانه زمین خوردن از پدرم پنهان میکردم. از ابرویم در ایل و روستا میترسیدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش