- ارسالیها
- 61
- پسندها
- 127
- امتیازها
- 523
- مدالها
- 2
- نویسنده موضوع
- #21
من چه بدانم؟ تو سالهاست شکارچی هستی یعنی اینقدر هم نمیدانی؟
فرخزاد گفت:
- راست میگویی پس بگذار توجیح کنم. انگارجانوری درنده و عظیم الجثه در حالی که زنده بود در یک آن بدنش را تکه تکه کرده حتی خونش فرصت لخته شدن پیدا نکرده و بعد جک و جونورهای کوچک تر زحمت بقیه کار را کشیده اند. پس رد یک جانور ثابت نیست.
ساده بگویم یکی سفره پهن کرده و بقیه میل کردند. اطلاعات بیشتری میخواهی؟ شکارچی در خدمت است.
ساحر گفت:
- لازم نکرده است همین قدر کافیست.
آزادان فریاد کشید:
- نیاید بدون شما میروم
او دهانه اسبش را کشید و به سمت اسبی که مالک روی آن بود برگشت ناگهان فرخزاد گفت:
- آزادان خان، جنازه پسرش را نمیتوانیم اینطور رها کنیم. ممکن است همین تکههای مانده هم تا صبح سالم نمانند.
سپس هر دو به ساحر نگاهی...
فرخزاد گفت:
- راست میگویی پس بگذار توجیح کنم. انگارجانوری درنده و عظیم الجثه در حالی که زنده بود در یک آن بدنش را تکه تکه کرده حتی خونش فرصت لخته شدن پیدا نکرده و بعد جک و جونورهای کوچک تر زحمت بقیه کار را کشیده اند. پس رد یک جانور ثابت نیست.
ساده بگویم یکی سفره پهن کرده و بقیه میل کردند. اطلاعات بیشتری میخواهی؟ شکارچی در خدمت است.
ساحر گفت:
- لازم نکرده است همین قدر کافیست.
آزادان فریاد کشید:
- نیاید بدون شما میروم
او دهانه اسبش را کشید و به سمت اسبی که مالک روی آن بود برگشت ناگهان فرخزاد گفت:
- آزادان خان، جنازه پسرش را نمیتوانیم اینطور رها کنیم. ممکن است همین تکههای مانده هم تا صبح سالم نمانند.
سپس هر دو به ساحر نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش