نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #51
آمدی نعشِ غزل‌باخته را جان بدهی؟
جنگلِ سوخته را وعده‌ی باران بدهی؟
احسان افشاری

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید​
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #52
دختری با لباس عروس کنار بردیا نشسته بود. صورت دختر مشخص نبود اما صدای خنده‌اش می‌آمد. قهقهه می‌زد و بردیا دستش را دور بازوی او حلقه کرده بود. از نگاهش خوشحالی می‌بارید. هوا بارانی شد. جای آن دو را علی‌رضا و ریحانه گرفتند که هر کدام دو بچه در آغوش داشتند. صدای ریحانه را کنار گوشم می‌شنیدم:« خیلی به بردیا نزدیک نشو، پایان خوشی نداره. اون فقط دلش برات می‌سوزه.» بی‌توجه به او برای خودم روی ابرها می‌رقصم و به زبانی که نمی‌شناسم آهنگ می‌خوانم. صدایم خوب است. بردیا روی ابری شبیه گربه نشسته و برایم دست می‌زند. می‌خواهم به ماه برسم. دستم را دراز می‌کنم تا آن را بگیرم اما پیرزنی با موهای شرابی جلوتر از من ماه را می‌گیرد و با پا به شکمم لگد می‌زند. پویان را می‌بینم که خودش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #53
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
حضرت مولانا


جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #54
سردم می‌شود و ناچار از گوش دادن به صدای آن دو کناره‌گیری می‌کنم. آنقدر نمی‌رود تا مجبور می‌شوم با او چشم در چشم شوم. به محض ورودم، تکیه‌اش را از پشتی برداشته و از جا بلند می‌شود.
-‌ سلام خانوم. ما رو نمی‌بینی خوشی؟ چقدر بزرگ شدی تو. اگه مادرت نمی‌گفت ترانه‌ای، اصلا نمی‌شناختمت.
خریدارانه عینکش را تا نوک کج بینی‌اش جلو آورده و به تماشای من با حوله سرخ می‌نشیند.
-‌ ای وای! تو چرا هیکلت طوری شده انگار دوتا بچه زاییدی؟ اینم بگم فهیمه جون اصولا مادرای پسرا دنبال دخترای زیر 22 ساله‌ن که تو جوونی حداقل دو بار مادر بشن و بچه سالم به دنیا بیارن. سن ترانه بیشتر مناسب مردای 35 به بالاست که قبلا سابقه ازدواج داشتن. ولی اصلا نگران نباش! من دختر 30 ساله رو هم به یه پسر مجرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #55

سلام، سلام. جمعه‌تون به‌خیر. من چون اعضای کانال تلگرام درمورد داستان مرتب صحبت می‌کنند هر روز پارت می‌ذارم ولی شما هم انقدر سکوت نکنید.


باید فکر می‌کردم که عرفان با آن وضعیت ناتوان از بستن در و پایین کشیدن کرکره بوده. بردیا هم حتما داخل هواپیماست و عازم سفر.
-‌ من دیگه نمیام. ببخشید بهت نگفتم. حالم طوری نبود که قبلش اطلاع بدم.
-‌ یعنی چی؟ دیشب اینجا چه خبر بوده؟ من یه روز نبودم‌ها.
روی طاقچه می‌نشینم. چه باید به اوی بی‌خبر می‌گفتم؟ اصلا حرفی هم می‌توانستم بزنم؟
-‌ هیچی! فقط تصمیم گرفتم به خودم مرخصی بدم. یه مرخصی خیلی طولانی.
نفس‌ نفس می‌زند.
-‌ میشه درست بگی چی شده؟ خانوم عرفان دیشب زنگ زد گفت بردیا اومده دم خونه‌شون یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #56
برسان سلام مارا به رفو گران هجران
که هنوز پاره ی دل دو سه بخیه کار دارد..

شهریار

بی‌اختیار انگشتم سمت نامش می‌رود. آیکون تماس را می‌فشارم. یک بوق، دو بوق، سه بوق. پاسخی نمی‌گیرم. حس می‌کنم کسی سوزن در سرم فرو می‌کند. دست‌هام را پناهگاهی برای درمان سردرد می‌کنم اما فایده‌ای ندارد. تا خبری از بردیا نرسد دردم درمان نمی‌شود. مادر در اتاق را باز کرده و داخل می‌آید. دست‌هاش را بند پهلویش کرده و زیر لب غرغر می‌کند.
-‌ زنک احمق! تو که ناراحت نشدی؟
سرم را به تندی بالا می‌آورم. بی‌اختیار لب‌هام را تکان می‌دهم.
-‌ از چی؟ از کی؟
گامی به جلو برمی‌دارد. دامن بلندش روی زمین کشیده می‌شود و نگرانم زیر پایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #57
به دیوار پشت سرم تکیه می‌زنم.
-‌ همه رو نگران خودت کردی...چرا نرفتی؟
صدای بوق‌های ممتد به گوش‌ می‌رسد. گویی پشت چراغ قرمز گیر افتاده است.
-‌ چیز مهمی نبود. نزدیک خونه بودم که شریف خبر داد ماشین عرفان هنوز تو پارکینگه. برگشتم پاساژ. از دیشب درگیر بیمارستان اون بودم. سرش بد ضرب دیده.
چیز مهمی نبود؟ اگر او به پاساژ برنمی‌گشت و نجاتش نمی‌داد چه؟ اگر عرفان می‌مرد چه؟ با فیلم دوربین‌ها هم پای من گیر بود، هم او. ناگهان از دو آدم معمولی تبدیل به قاتل‌هایی می‌شدیم که برای بقا باید به دست‌ و پای اولیای دم بیافتند.
-‌ دیشب دم خونه‌ش هم رفتم. خیلی زیاده‌روی کردم. فکر می‌کردم برگشته خونه. تو خوبی؟
در این وضعیت حال من چه اهمیتی داشت؟
-‌ الان حالش چطوره؟
- خوبه. صبح به هوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #58
دلم نمیخواست مثل هیچ‌کس دیگر باشم.
با همه پیچیدگی‌ها و دشواری‌هایم
دلم میخواست خودم باشم.

-هرمان هسه

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #59
«کل ما فيكِ جميلً، حتىٰ محاولاتكِ الخائبة لتخبئة أحزانكِ.»
هر آن‌چه درون توست زیباست؛
حتّی تلاش‌های ناموفقت برای پنهان کردن غم‌هایت...
لاادری

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,627
پسندها
65,081
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #60
نگاهم میان پویان و کلید در گردش است. هر لحظه بیشتر نگرانش می‌شوم. او عاقبت یکی از ما را به کشتن می‌دهد.
-‌ قراره دائمیش کنی؟ خود تو به چند متر خونه فروختی؟
سرش را پایین انداخته و دیگر نگاهم نمی‌کند.
-‌ فروختن چیه؟ چرت نگو ترانه. من فقط توافق کردم که بعد از به نام زدن خونه، یه اسم رو وارد شناسنامه‌م کنم. پری هم از اولین ازدواجش دل خوشی نداره، می‌خواد دو هفته دیگه یه مراسم بزرگ و خفن برای عروسیش بگیره. همین!
ناباور دستم را زیر چانه زاویه‌دارش می‌برم. گوشه لبش جای زخمی تازه بود.
-‌ پس داماد شدی! چرا خوشحال نیستی؟
با گام‌هایی زمین‌شکن از او دور شده و کلافه پیرامون فرش راه می‌روم.
- وای که چقدر تو خری! اون از عاشق شدنت، این از داماد شدنت. می‌دونی مامان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا