نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پژواک فریاد | غزل محمدی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,628
پسندها
14,301
امتیازها
35,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پژواک فریاد
نام نویسنده:
غزل محمدی
ژانر رمان:
عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
کد رمان: 5777
ناظر رمان: Abra_. Abra_.

(به نام او)
خلاصه: گاهی، یک لحظه می‌تواند زندگی را به دو نیم تقسیم کند،قبل و بعد. لحظه‌ای که دیگر هیچ چیز همانند گذشته نیست. لحظه‌ای که ناگهان در آن گم می‌شویم، جایی که تصمیمی، انتخابی، یا حتی اشتباهی، تمام آنچه بودیم را از ما می‌گیرد.
اما زمان بی‌توجه به این تراژدی‌ها، بی‌وقفه پیش می‌رود. تنها ما هستیم که با خاطرات، زخم‌ها و فریادهایی که در سکوت فریاد می‌کشند، به دنبال معنای از دست‌رفته می‌گردیم. این داستان، حکایت کسانی است که با سایه‌های گذشته‌ی خود زندگی می‌کنند، در پی یافتن نور، اما همواره گرفتار تاریکی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ghazal Mohammadi

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
665
پسندها
9,446
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر مراجعه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,628
پسندها
14,301
امتیازها
35,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه
دوستم باش!
من از تو عشقی بزرگ نمی خواهم،
حتی نمی‌خواهم برایم یک «قایق» بخری،
و به من «قصر» هدیه کنی،
نمی خواهم برایم عطر فرانسوی بخری
و «ماه» را به من هدیه دهی،
اینها مرا خوشبخت نمی کنند،
رویای من ساعت ها قدم زدن باتو؛
زیر موسیقی باران است.
رویای من شنیدن صدای توست؛
هنگامی که غم زده ام...!

۱۴۰۳/۰۹/۲۱

تمامی شخصیت‌ها، اتفاقات و مکان‌ها زاده‌ی ذهن نویسنده است و وجود خارجی ندارند.

قرار نبود، تاپیک جدید زده شه، قرار بود پس از اتمام تبعید بریم سراغ پژواک؛ اما نشد، دلم طاقت نیاورد و اینکه پارت گذاری تا اتمام تبعید بی‌پناهی به سرعت خیلی کندی پیش میره و در آخر تصمیم گرفتم موضوع رو حول شاخه و مشاغلی که می‌شناسم پیش ببرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,628
پسندها
14,301
امتیازها
35,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
دستانش را درهم گره داد، بار اولش نبود که پا در شرکتی برای مصاحبه می‌گذاشت؛ اما پنج سال بود که از خود واقعی‌اش دور شده بود‌. به دو نفر دیگری که روی مبل جلویش نشسته و فرم را پر می‌کردند، چشم دوخت.‌ باید این کار را به هر نحوی که بود به دست می‌آورد، درمانده بود از روزمه‌ها و مصاحبه‌هایی که به سرانجام‌ نمی‌رسید. نگاهش به دختر جوان و قد کوتاهی که در‌جدی‌ترین حالت ممکن به کارهایش می‌رسید، گره خورد و پس از آن تلاش کرد با باز شدن در، داخل را ببیند تا بلکه آشنایی از پنج سال پیش پیدا کند؛ اما موفق نشد؛ ولی آن آشنا پشت میز نشسته بود و حتی رزومه‌اش برای این سمت هم او پذیرفته بود. همه می‌دانستند جای یک آدم با سابقه‌ی کیفری در شرکت‌ها نیست و خودش هم از پذیرفته شدن آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,628
پسندها
14,301
امتیازها
35,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
دختر "چشم" گفت و او با لرزیدن دوباره‌ی گوشی‌اش و نمایان شدن نام مادرش روی صفحه‌ی‌ گوشی افتاد و او وارد راهرو شد. رایحه‌ی ملایم ادکلن گران ستاره در راهرو هم‌ پیچیده بود و سبب لبخند محوی روی لبانش شد‌. کاش می‌شد تماس را مثل تماس‌های قبلش نادیده بگیرد؛ اما نمی‌شد!
نگاهش به پنجره‌ی کوچک و در نهایت جلوی در گره خورد، دختری دوان‌دوان از ساختمان خارج شد و سرگردان دور و اطراف را می‌پایید، گویی منتظر ماشین بود. ویبره‌ی گوشی‌اش قطع شد و ستاره گامی سوی پراید مشکی رنگ برداشت و سوار شد.
- آقای روزبه؟! با شما کار دارن!
سوی دختر جوان برگشت و نفسش را کلافه بیرون دمید، گویی نمی‌توانست از زیر بار تماس فرار کند، پس تلفن بی‌سیم را از دست او گرفت؛ اما تا نگاهش به جلوی در افتاد، دیگر اثری از ستاره ندید،‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,628
پسندها
14,301
امتیازها
35,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
شب یلداتون پیشاپیش مبارک خوشگلا.:smiling-face-with-hearts:
سخنی؟ گفته‌ای چیزی ندارین تا این جای قصه؟


دستانش می‌لرزید، نه بخاطر ترس نه بخاطر عصبانیت بلکه بخاطر دیوانه‌بازی‌های خواهرش!
- خانم اینجا بیمارستانه، بفرمایید بیرون لطفاً!
صدای پرستاری که با شنیدن صدای او پا به داخل گذاشته بود، گوش‌اش را پر کرد و او بی‌توجه سوی خواهرش قدم نهاد. نمی‌توانست لحن بیان و تن صدایش را کنترل کند.
- بهم بگو چته؟! بگو دلیل این کارات چیه... .
خندید و سکوت کرد. خیلی وقت بود که خواهرش را ندیده بود، صدای عصبانی‌اش را نشنیده و رایحه‌ی ادکلن گران قیمتش را حس نکرده بود. ستاره با درماندگی و استیصال افزود:
- حرف بزن باهام! کی روت دست بلند کرده؟ کی باعث شده این کار و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ghazal Mohammadi

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا