نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های کابوس | تاوان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع tavan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 152
  • کاربران تگ شده هیچ

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,177
پسندها
6,683
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام مجموعه دلنوشته: کابوس
نویسنده: تاوان
ژانر: تراژدی_ترسناک_جنایی
مقدمه:
از هر سو آتش زبانه می‌کشد؛
هیچ چیز جز زمزمه‌ی دیوارها، حواس را آزار نمی‌دهد.
قدم به قدم؛ صدا قطع می‌شود؛ گویا دیوارها هم مغلوب آتش شده‌اند؛ آتشی به رنگ سرخ و به طعم خون.
مات کالبدی می‌شوم که بی‌صدا و ذره ذره می‌سوزد و خاکستر می‌شود. شاید تقدیرش را پذیرفته است.
آخر، یک کالبد تو خالی چه چیزی برای از دست دادن دارد وقتی روحش در جهنم مطلق، اسیر چرخ شکنجه باشد.​
 
آخرین ویرایش
امضا : tavan

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
336
پسندها
4,717
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,177
پسندها
6,683
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
کابوس
شک برانگیز است. از همه جا بوی خون به مشام می‌رسد و مانند گرگ گرسنه‌ای، به تک تک سلول‌ها نفوذ می‌کند و آن ها را از هم می‌درد. هر قدم، رد سرخی را از خود بر زمین بر جای می‌گذارد.
به نظر می‌رسد این جا مکان وقوع قتلی بوده؛ اما مقتول کجاست؟
شاید دیوارها آن را بلعیده یا حتی زمین، سلول‌هایش را تجزیه کرده. چشمان، مضطرب، فضای اتاق را کنکاش می‌کند. تنها یک کالبد در اتاق حضور دارد. قدم بعدی را بر می‌دارم که آن کالبد هم، هم زمان همین عمل را انجام می‌دهد. مغز انگار تازه به کار افتاده و شروع به پردازش اطلاعات می‌کند. آن کالبد منم.
پس منشا این خون از کجاست؟ غیر ممکن است کسی با این حجم از دست دادن خون زنده بماند. در تلاش برای کسب آرامش، می‌خواهم نفس عمیقی بکشم که همین، هورمون ترس را صد چندان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,177
پسندها
6,683
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
جنگل مخوف
پلک می‌زنم؛ هنوز اثر گیجی بی‌هوشی‌ای که چند دقیقه قبل دچارش بودم، از بین نرفته است. وجود هیچ کس غیر از خودم را در این جنگل مخوف حس نمی‌کنم. احساس خوف، از تک تک درختان جنگل به سمتم سرازیر و باعث لرزش دست‌ها و پاهایم می‌شوند. برای لحظه‌‌ای چشمانم را باز و بسته من‌کنم. فریادی می‌زنم تا شاید صدای جیرجیرک‌هایی که مانع از تمرکزم می‌شوند، کم شود؛ اما اندکی بعد متوجه می‌شوم که این فقط خیال باطلی‌ست که به ذهنم خطور کرده. نگاهم را از درختان سر به فلک کشیده که هیچ برگی بر آن ها نیست و همچنین خاک نم خورده، به در قهوه‌ای سوخته‌ای که رو به روم قد علم کرده برمی‌گردونم.
دستم را روی دستگیره‌ی زنگ زده می‌گذارم و در را هول می‌دهم که با صدای گوش خراشی باز می‌شود. تاریکی، مثل انرژی سیاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,177
پسندها
6,683
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
طرح مرگ
سردگمم؛ بوی نم باران را حس‌می‌کنم؛ اما تا چشم کار می‌کند فقط سیاهی‌ست. فریاد می‌زنم و کمک می‌خواهم؛ به خیال این که شاید کسی باشد تا مرا از این وضعیت اسفناک و شکنجه‌گر رها سازد؛ اما هر چه قدر که می‌گذرد، بیشتر این فکر در سرم جولان می‌دهد که بی‌خود تلاش نکن.
صدای پچ پچ آدم‌هایی که بالای سرم هستند، آزارم می‌دهد. می‌خواهم فریاد بزنم، بس کنید، من زنده‌ام؛ ولیکن صدایی از حنجره‌ام در نمی‌آید. آخرین چیزی که یادم می‌آید این است که گوش‌هایم را با دستانم پوشانده بودم بلکه فشاری که بر آن ها وارد می‌شود را کاهش دهم؛ پس اکنون من این جا چه می‌کنم؟
دستانم سردند و رویم خاک ریخته شده.
طوری رفتار می‌کنم که انگار می‌توانم با ذهن، خاک را بشکافم و از دلش جوانه بزنم. به این نتیجه می‌رسم که من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : tavan
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا