• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان انتقام یک تباهی | خورشید و ماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع moon sun
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 86
  • بازدیدها 3,136
  • کاربران تگ شده هیچ

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
90
پسندها
262
امتیازها
1,113
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
نویسنده: سلام! من برگشتم با یه پارت جدید از رمان. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید!
امیرعلی: یه راه دیگه هم هست که یکم سخت‌تره و تقریباً بدون بازگشته.
ویلیام: چیه؟
امیرعلی: فعلاً دارم بهش فکر می‌کنم. برای عملی شدن راه دوم، باید یه متحد قوی بین اعضای باند یا تو دنیای قاچاق داشته باشیم که همچین کسی فعلاً نیست. اما اگه پیدا شد، قطعاً خودم برای انجام نقشه دوم داوطلب می‌شم.
حامد: پس اوکیه... داشتم یادم می‌رفت اینو راد داد بهت بدم.
امیرعلی: چی هست؟
حامد: گفت یه ارثیه از باباته که فرصت نشده بهت بده.
امیرعلی: مطمئنی؟
ویلیام: بازش کن ببین چی توشه.
امیرعلی: می‌برم خونه، سر فرصت نگاش می‌کنم.
ویلیام: هرطوری که راحتی، امیدوارم جواب سوالات مربوط به مرگش و اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
90
پسندها
262
امتیازها
1,113
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
دستی روی اسم حکاکی شده روی جعبه کشید و با صدایی نرم گفت:
- «بابا، یعنی ممکنه این کلید مال کشوی قدیمی میز مطالعت باشه؟ چی برام گذاشتی؟»
چشمانش پر از کنجکاوی و کمی هیجان شد. جعبه و کلید، انگار دروازه‌ای به دنیایی پر از راز و خاطرات گذشته بودند.
امیرعلی ماشین را روشن کرد و مستقیم به سمت خانه پدری‌اش راه افتاد؛ خانه‌ای که سال‌ها بود کسی واردش نشده بود.
دستش را در جیبش برد، دسته‌کلید قدیمی را بیرون آورد و با خودش گفت:
- «بیشتر کلیدا مال دفتر بودن که الان به درد نمی‌خورن. امیدوارم تو رو دیگه تعویض نکرده باشن، وگرنه مجبورم از دیوار برم بالا.»
سکوت اطراف، حس عجیبی به او می‌داد. هر قدمی که به خانه نزدیک‌تر می‌شد، خاطرات بیشتری در ذهنش زنده می‌شدند.
امیرعلی نفس عمیقی کشید، کلید را در سوراخ در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
90
پسندها
262
امتیازها
1,113
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
***
دوروز بعد، دبی، عجمان

خورشید داغ امارات، درخشش طلایی‌اش را بر سطح آرام آب‌های خلیج فارس می‌پاشد. ویلای عظیم و سفیدرنگ، همچون جواهری در دل ساحل ماسه‌ای می‌درخشد؛ دیوارهای بلند و دروازه‌ای آهنین با لوگوی طلایی یک مار، مرز میان دنیای عادی و قلمرو مافیا را مشخص می‌کند.
در کنار در ورودی، دو بادیگارد ورزیده با کت‌وشلوار مشکی و عینک آفتابی بی‌حرکت ایستاده‌اند؛ سیم‌های بی‌سیم در گوششان، نگاه‌شان تیز و بی‌احساس است.در محوطه ویلا، ردیفی از ماشین‌های لوکس پارک شده‌اند: رولزرویس مشکی با شیشه‌های دودی، لامبورگینی زرد، بنتلی سفید و یک مرسدس G-Class که همچون شکارچی‌ای کمین‌کرده به نظر می‌رسد. انعکاس نور خورشید بر بدنه براق خودروها، منظره‌ای خیره‌کننده خلق می‌کند.
با عبور از دروازه، وارد دنیایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
90
پسندها
262
امتیازها
1,113
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
نویسنده: سلام دوستان، برگشتم با یه قسمت جدید از رمان. امیدوارم دوسش داشته باشین.
***
یک روز قبل
زینگ زینگ
حامد: اومدم بابا، زنگ درو از جا کندی!
امیرعلی: منم زود باش، درو باز کن، بجنب، کارت دارم!
حامد با شنیدن صدای هیجان‌زده امیرعلی، سریع در را باز کرد. امیرعلی با کارتن بسته‌بندی که حامد روز قبل داده بود، وارد آپارتمان شد و به سمت میز غذاخوری رفت و کارتن را روی میز گذاشت. حامد در ورودی را بست و مشغول نگاه کردن به امیرعلی شد که ناگهان زنگ در دوباره به صدا درآمد.
امیرعلی: ویلیامِ، باز کن!
ویلیام: سلام رفقا، امیدوارم چیز مهمی باشه که صبح زود من رو کشیدین اینجا.
امیرعلی: بیاین اینجا بشینید، من خودم تا صبح بیدار بودم.
ویلیام و حامد به تَبَعیَت از حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
90
پسندها
262
امتیازها
1,113
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
ویلیام: «مامبای سیاه» واقعاً اسم مخوفی انتخاب کرده؛ مافیای بزرگی که هر کاری انجام میده. واقعاً خانواده جالبی داری، نهاوندی.
امیرعلی ابروانش را درهم کشید، سرش را به صندلی ناهارخوری تکیه داد و گفت:
– الان که یه متحد داریم ، من داوطلب می‌شم.
حامد: متحد داریم؟ شوخی میکنی؟ دفترچه مال چندین سال پیشه؛ از بس توی زیرشیرونی اون خونه مونده و نم کشیده پنجاه درصد نوشته‌هاش خوانا نیست . بعد توقع داری طرف قبول کنه باهامون همکاری کنه؟
ویلیام: مشخصه رابطه برادریشون خوب نبوده. چیزی که از نوشته های دفتر متوجه شدم اینه‌که، بابات مخفیانه سعی کرده دستگیرش کنه. البته با این مدارک و شواهد چرا این کارونکرده، برام غیر قابل درکه.
امیرعلی: نکنه اون تصادف کار...
حامد: نه، کار او نبوده. من پرونده تصادف بابات رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
90
پسندها
262
امتیازها
1,113
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
نویسنده: سلام دوستای عزیزم! برگشتم با یه پارت جدید امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.
امیرعلی: وقتی بفهمه چرا این کارها رو کردم، درک می‌کنه، نمی‌تونم به‌خاطر یه بچه، فرصت نابود کردن این باند بین‌المللی رو از دست بدم. تازه با نقشه جدید دیگه نگران لو رفتنم نیستم و فقط روی کارم تمرکز می‌کنم. علاوه بر این، باید کسی که بابامو کشته پیدا کنم. نمی‌تونم فکرانتقام رو از ذهنم بیرون کنم؛ اون‌هایی که زندگیمو خراب کردن ،سازنده و کسایی که باعث شدن پدر و مادرم رو از دست بدم ، باید جواب پس بدن.
حامد: طوری رفتار می‌کردی که فکر کردم کلاً بی‌خیال قاتل مامان‌وبابات شدی... اما مطمئنی این راه بهترین راهه؟ خودت می‌دونی کاری که داری می‌کنی چقدر خطرناکه، مخصوصاً حالا که فهمیدیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : moon sun

moon sun

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
90
پسندها
262
امتیازها
1,113
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
ویلیام: ولی خوب نقش بازی کردیم، یه برنامه‌ریزی و نقشه ده‌ساله . راستش به نظرم این‌که راد تو رو نخبه می‌دونه واقعاً حق داره.
حامد: نخبه نمی‌دونم، ولی باید بعضی وقت‌ها از امیرعلی ترسید. وقتی نقشه می‌ریزه، حتی به بی‌اهمیت‌ترین جزئیات فکر می‌کنه، حتی به کلماتی که باید بگه. خب جناب نهاوندی بزرگ، بیا بریم سراغ برنامه‌ریزی.
امیرعلی: قبلش بهم بگو بچه‌ها رو چی کار کردی؟
حامد: سپردمشون به بابا حسین، چطور؟
امیرعلی: طبق برنامه‌ای که ریختم، تو نباید از سازمان بیرون بیای.
حامد: چی؟ چرا؟
امیرعلی: بودن تو و ویلیام پیش بچه‌ها باعث می‌شه نقشه راحت‌تر پیش بره. علاوه بر این، یه خواهشی هم ازت دارم، از دور مراقب پناه و آیلین باش.
حامد: دقیقاً برنامه‌ت چیه؟ نکنه می‌خوای من و ویلیام فرماندهی عملیات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : moon sun

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا