- تاریخ ثبتنام
- 4/2/25
- ارسالیها
- 64
- پسندها
- 197
- امتیازها
- 523
- مدالها
- 2
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #61
سامان: بله، ده سال پیش هم راننده شخصی ایشون بودم.
حامد: چه ارتقای جالبی، از راننده به مدیر برنامه!
امیرعلی: به هر حال ممنونم... شما چرا اینجایی؟ چرا نگهبانی رو ول کردی و اومدی داخل؟
مرتضی: خب... من...
سامان: من گفتم بیاد، مشکلی داره.
امیرعلی: نه بابا، فقط خواستم بدونم همین... ما رفتیم.
سامان: به سلامت، مهندس.
راوی: بعد از خروج امیرعلی و حامد از سوله، سامان دست و پایش شل شد و روی زمین نشست.
مرتضی: آقا، برم براتون آب بیارم؟ انگار حالتون خوش نیست، رنگتون عین گچ سفید شده.
فریبرز: نمیخواد، برگرد برو سر نگهبانیت. بعداً بهت میگم که برای چی خواسته بودیم بیای دفتر.
مرتضی: چشم آقا... با اجازه.
راوی: سامان سرش را به نشانه تایید برای مرتضی بالا پایین کرد و مرتضی به سمت خروجی به راه افتاد، اما...
حامد: چه ارتقای جالبی، از راننده به مدیر برنامه!
امیرعلی: به هر حال ممنونم... شما چرا اینجایی؟ چرا نگهبانی رو ول کردی و اومدی داخل؟
مرتضی: خب... من...
سامان: من گفتم بیاد، مشکلی داره.
امیرعلی: نه بابا، فقط خواستم بدونم همین... ما رفتیم.
سامان: به سلامت، مهندس.
راوی: بعد از خروج امیرعلی و حامد از سوله، سامان دست و پایش شل شد و روی زمین نشست.
مرتضی: آقا، برم براتون آب بیارم؟ انگار حالتون خوش نیست، رنگتون عین گچ سفید شده.
فریبرز: نمیخواد، برگرد برو سر نگهبانیت. بعداً بهت میگم که برای چی خواسته بودیم بیای دفتر.
مرتضی: چشم آقا... با اجازه.
راوی: سامان سرش را به نشانه تایید برای مرتضی بالا پایین کرد و مرتضی به سمت خروجی به راه افتاد، اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.