- تاریخ ثبتنام
- 12/1/24
- ارسالیها
- 161
- پسندها
- 953
- امتیازها
- 5,063
- مدالها
- 6
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #31
و صدای بمِ مرد هم حتی برایش شناس نبود وقتی که این چنین پاسخ داد:
- ببخشید ممکنه یه لحظه بیاین دمِ در؟
بهزاد مانده در چه کسی بودنِ اویی که در این وقت از شب به خانهشان آمده بود، مشکوکتر شد:
- شما؟
و مرد فقط گفت:
- ممنون میشم اگه بیاین جلوی در.
بهزاد چانه جمع کرد، گوشیِ آیفون را در جایش قرار داده و نگاهی که به جانا انداخت، جلو رفته همزمان با گشودنِ در، پیراهنِ خاکستریاش را هم برای پوشیدن به روی تیشرتِ سفیدش از روی چوب لباسیِ چسبیده به دیوار چنگ زد. در را به روی خود گشوده و سردیِ شب هنگامِ هوا پوستش را که لمس کرد، آستینهای پیراهنی که به تن کرد را تا زده و با کفشهای مشکیاش قدم در مسیرِ سنگفرشی تا در گذاشت. به در رسیده و آن را که گشود با جای خالیِ کسی مواجه شد و شکِ نگاهش رنگ گرفت. پررنگ...
- ببخشید ممکنه یه لحظه بیاین دمِ در؟
بهزاد مانده در چه کسی بودنِ اویی که در این وقت از شب به خانهشان آمده بود، مشکوکتر شد:
- شما؟
و مرد فقط گفت:
- ممنون میشم اگه بیاین جلوی در.
بهزاد چانه جمع کرد، گوشیِ آیفون را در جایش قرار داده و نگاهی که به جانا انداخت، جلو رفته همزمان با گشودنِ در، پیراهنِ خاکستریاش را هم برای پوشیدن به روی تیشرتِ سفیدش از روی چوب لباسیِ چسبیده به دیوار چنگ زد. در را به روی خود گشوده و سردیِ شب هنگامِ هوا پوستش را که لمس کرد، آستینهای پیراهنی که به تن کرد را تا زده و با کفشهای مشکیاش قدم در مسیرِ سنگفرشی تا در گذاشت. به در رسیده و آن را که گشود با جای خالیِ کسی مواجه شد و شکِ نگاهش رنگ گرفت. پررنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.