• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان باداَفرَه | معصومه کاربر انجمن یک رمان

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
از نهادِ جگرِ سوخته‌اش، چنان آهی سوزناک برخاست و آدمک‌های ذهنِ شلوغش «وای» سر داده، بر سرزنان در جستجوی راهِ فرار بودند که دیده به هرچیز کور کرد و فقط در مغزِ دردمندش آنگاه که شقیقه‌هایش نبض درد می‌نواختند، شنوای صوتِ گریه‌اش در صبحگاهی شوم شد. همان صبحی که نسیمش عطرِ مرگ را برایش آورد و خورشید هم به خود لرزید از دیدنِ آنچه بر سرش آمده بود. جانان مانده و عزای یک زندگیِ خاموشی یافته با مرگِ عزیزانش، روزها و ساعت‌ها از آن روز به بعد گریست و ناله از قلبِ شکسته‌اش سر داد و هیچکس نشنید! جانان خشک شده بود و بی‌حرکت، ندید که شاهین قدمی دیگر هم به سویش برداشت، چرا که شاید به خیالِ خود سیاهی می‌دید؛ اما چشمانِ خسته از باریدنش را گرمای جوششِ اشک پُر کرد و تاری نصیبش شده، او هنوز هم پلک نمی‌زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
تهِ این بازی را شاید امروز جانان مشخص می‌کرد! زنی که همه‌ی وجودش را سرمای کینه به زنجیر کشیده و قدری رو بالا گرفته، سوخت از داغیِ سینه‌ای که آتش به خاکسترِ قلبش می‌افکند و ناله از این سوختن سر نداد مبادا ضعفی از خود به این مردی که نه فقط خانواده، بلکه قاتلِ خوشبختی‌اش هم بود نشان دهد! شاهینی که از درد، گوشه‌ی لبِ بالایش پرید و دستش را رسانده به زخمِ خونینِ شقیقه‌اش، نقشِ سرخِ آن روی سرِ انگشتانش مُهر زد. ابروانش را پررنگ به آغوشِ هم فرستاد، پلکی محکم زد و پس از آن رو بالا گرفت تا نگاهِ نه چندان واضحش از بابتِ تازگیِ ضربه‌ای که خورده بود، به چهره‌ی خشمگینِ جانان افتاد. بینِ لبانِ باریکش شکافی اندک افتاد، نفس‌هایش آتشین و نامنظم از این شکاف بیرون زدند و با فشاری به لبه‌ی میزی که گرفته بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
اما سینه‌ی جانان سنگین شده بود از بهرِ همان گوشه‌ی عکسی که زیرِ بوتِ او جای گرفت. وقتی این صحنه را دید، گلویش پُر شده از بغض و چشمانش تمنا کرده برای لبریز از اشک شدن، نفس کم آورد و لب لرزانده با ارتعاشی ریز که به ابرویش افتاد، خیره به عکس محکم؛ اما به همراهِ لرزی نامحسوس در صدایش گفت:
- پات رو از روی عکسِ خانواده‌ی من بردار!
میانشان یک صندلیِ رأس میز فاصله بود و شاهین که این حرفِ او را شنید، این بار میلِ شک بود که ابروانش را به هم بافت و وادارش کرد تا با اندک سر کج کردنی به سمتِ شانه‌ی چپ با خیرگیِ نگاهش جانان را مجاب به دوباره بر زبان آوردنِ آنچه گفته بود، کند و جانان که هیچ تغییری ندید، درحالی که کاسه‌ی چشمانش از گرمای زلالِ اشک لبریز شده بودند و دیدش تار، به ضرب نگاه بالا کشید و این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
و در دل با خود زمزمه کرد که مورچه له کردنی هم قلبِ آدمی را به درد می‌آورد، چه رسیده به گرفتنِ جانِ یک دختربچه‌ی معصوم! و گویی این آدمِ ایستاده مقابلش وجدانی نداشت که زنجیر شده به کلامِ او، رنگِ نگاهش را تغییر دهد، شاید پشیمانی هم به جمعِ احساساتش می‌پیوست، اما از نگاهِ خنثی و بی‌حسِ او چه حاصل وقتی حتی لحظه‌ای هم فکر نمی‌کرد یک سالِ تمام چه بر سرِ این زن آورده بود؟ قدمی جلو، قدمی عقب... . یک دورِ باطل تا رسیدن به کجا؟
- چطور دلت برای معصومیتِ یه دختربچه‌ی چهار ساله نسوخت؟
فریاد زد آنچنان که حنجره‌اش سوخت ولی باز هم نتوانست تغییری بر بومِ چهره‌ی شاهین پیاده کند! شاید تنها تغییری که دید، ردِ نیشخندی دیوانه‌کننده از سوی کششِ یک‌طرفه‌ی لبانش بود همزمان با قدمِ بعدی.
- اینکه به دل داشتنِ من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
شهر که از معجزه‌ی نور محروم بود، چه رسیده به سرنوشتِ جانان! ابرهای تیره همچنان در آغوشِ هم بدونِ بارشی، این سقفِ بنا شده بر سرِ کوچه‌ای هم بود که درون و نزدیک به انتهایش مقابلِ ساختمانی بلند با نمای کرمی ماشین‌های مختلفی پارک شده و دختران و پسرانی جوان هم مشغولِ حرف زدن و خندیدن بودند، گویی به انتظار ایستاده بودند تا وقتِ رفتنشان! شاید هم جمعِ ناقصی داشتند که با حضورِ آخرین نفر کامل می‌شد. دو طرفِ این کوچه ردی از سفیدیِ برف گرفته و تنها صدای حرف زدن‌هایی پیچیده درهم شنیده می‌شد و سکوت را می‌شکست. جدای از این صداها، صوتِ چرخشِ لاستیک‌هایی در میانه‌ی کوچه از ابتدا تا انتهای آن هم شنیده شده و نگاه‌ها که سوی صدا چرخید، ماشینی با فاصله از جمع ترمز کرد. لحظه‌ای بعد با باز شدنِ هماهنگِ درهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
همین اندک اهمیتی هم که برایش قائل می‌شد، شاداب را بس بود که کوتاه خندید و دست جلو برده، حلقه‌ی انگشتانش را دورِ دسته‌ی چمدان ساخت و دست کنارِ سر نگه داشتنِ او را که به نشانه‌ی خداحافظی دید، لبخند رنگ بخشید و رو گرفت. به سوی دوستانش گام‌هایش را بلند برداشته و آغازِ راهِ او برای مسافرتی چند روزه و دوستانه، همان لحظه‌ای که چمدانش هم درونِ صندوق عقبِ یکی از ماشین‌ها جای گرفت و همه سوار شدند، سه ماشین پشتِ سرِ هم به حرکت درآمدند. پس از آن‌ها، هامین که برای اطمینان با چشم دنبالشان می‌کرد، پلکی زد و لحظه‌ای رو بالا گرفت و نگاهی به آسمانِ ابری انداخت. در دل اعتراف کرد دلگیرتر و سنگین‌تر از این زمستان ندیده بود و خودش هم علتِ این حسش را نمی‌دانست! رو پایین گرفت، قدم سمتِ درِ راننده‌ی ماشین برداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
و بهزادی بود که با گرفتنِ ردِ نگاهِ او روی پاشنه‌ی کتانی‌های سفید و همرنگ با شلوار و پیراهنِ تنش به عقب چرخیده، چند تار از موهای مشکی‌اش تا روی پیشانی‌اش پایین افتادند. لبخندی کششِ لبانِ باریکش را باعث شد و دیدنِ جانان این کشش را تا نمایان شدنِ دندان‌های سفید و ردیفش پیش برد. رقصِ موهای او را با نسیمِ درحالِ وزش دید و از برقِ دیدگانِ مشکی‌اش دلی که برای هزار و یکمین بار رفت، پیدا؛ چنان از اعماقِ دل با همان لحنی که جانان عاشقش بود، نامش را بر زبان آورد که چشمانِ قهوه‌ایِ او هم برق زدند و دلش در سینه فرو ریخت:
- جانان!
اما همه‌ی این زیبایی‌ها فقط ختم می‌شدند به رویای شیرینِ این زنی که جز در خواب آرامش نداشت و به غیر از سرزمینِ خیالیِ آن، در این واقعیتِ بی‌رحمی که هرروز و هر لحظه تنهایی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
و به شهادتِ سیاهیِ روزگارِ او که بهشتِ خواب و خیال را برتری داد به جهنمی که در بیداری باید زندگی‌اش می‌کرد، در دادگاهِ آسمانی که غروبِ مجرم را محکوم به حبس کرد، زمان با گذرِ خود انقلاب کرد تا در نهایت تاج و تخت را برای ماه باقی بگذارد و باریکه شکافی انداخته میانِ ابرهای تیره‌اش، سرکی به اهلِ زمین بکشد!
و تا همین سرک کشیِ بازیگوشِ ماه، این زن در رویای خود غرق بود! جسمش حبسِ ویلایی بود که این شب هنگام در سکوت فرو رفته و روحش در عالمِ خیالیِ خود و رویایی که در ذهن ساخته بود، پرسه می‌زد. همان رویایی که او را به خانواده‌ی کوچک و خوشبختیِ سابقش باز پس داده بود. آنجا که هنوز صدای خنده‌های دخترکش و مردِ مورد علاقه‌اش را می‌شنید! زمین جای خوبی نبود برای این زن و زخم‌هایش. دلخوشی نداشت برای او که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
زبانی روی لبانش کشید، قلبش سردرگمِ شوره‌زاری از دلهره، به تپش‌هایی سریع روی آورد، نگاهی به پتوی روی تنش انداخت و به سرعت که آن را کنار زد پاهایش را از لبه‌ی تخت آویزان کرد، هنوز پوتین‌هایش را به پا داشت. سرگردان از جایی که در آن گرفتار شده بود، حینِ سر چرخاندن‌های مداوم به این سو و آن سو، نگاهش را روی درِ مقابلش در تاریکی متمرکز کرده، آهسته به سمتش گام برداشت. جانان انگار معلق بود میانِ باور کردن و باور نکردن! حس می‌کرد شاید هنوز بیدار نشده و فقط از دروازه‌ی بهشتِ رویایی‌اش بیرون شده و حال در همان خواب، کابوسِ جهنمی‌اش را زندگی می‌کرد! شاید این درِ بسته هم بخشی از کابوسش بود، شاید اگر لمسش می‌کرد بیدار می‌شد... . ایستاد مقابلِ در. نگاهش را روی طرحِ محو در تاریکیِ آن چرخاند و قلبش با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
ابروانِ صافش را درهم پیچید، شک افتاده به جانش و گوش تیز کرده برای اطمینان حاصل کردن از اینکه واقعا صدایی را شنیده بود، قدری چشمانِ قهوه‌ای روشنش را ریز کرد و چند گامی به سوی در برداشت به امیدِ واضح شنیدنِ صدا؛ اما دیگر هیچ عایدش نشد! کمرنگ چانه جمع کرد، تای ابرویی بالا پراند و بازگشته به سمتِ میزی که یک صندلی هم مقابلش بود، سوئیشرتی که آستین‌هایش را تا آرنج بالا داده بود از تن خارج کرده و روی تکیه‌گاهِ صندلی انداخت. قدم‌هایش را برداشته به سمتِ پنجره و پرده‌ی سفید و نازک را که اندکی کنار زد، نگاهی درونِ حیاط میانِ محافظان به گردش درآورد. مطمئن شده از امن بودنِ اوضاع، پرده را رها کرده و سپس روی تخت نشست.
و اما... شاید شاهین بی‌تفاوت بود، ولی اگر جانان ادامه می‌داد، بعید نبود هامین به دادش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا