• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان باداَفرَه | معصومه کاربر انجمن یک رمان

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
با شنیدنِ حرفش، باران چشمش افتاده به چهره‌ی شاهین، نفسی عمیق حبسِ سینه‌اش شد و در گوش‌هایش فقط صوتِ ضربان‌های کوبنده‌ی قلبش را شنید. خیره به چهره‌ی او و لبخندِ یک‌طرفه‌اش دستش را بالا آورده و اندکی ابروانش را از روی گیجی به هم پیچانده، جسمی که پشتِ گوشش جای گرفت را لمس کرد. سرِ انگشتانِ کشیده و ظریفش همان دم لطافتِ گلبرگِ سرخِ گلی را لمس کردند که دستِ شاهین پشتِ گوشش قرار داده و چون نگاهِ خیره‌ی او به خودش را دید، آبِ دهانی فرو داد. کششی کمرنگ، دوطرفه و تصنعی هم به لبانش بخشید. شاهین لبخند بر لب داشت و دستانش را فرو برده در جیب‌های نیم پالتوی مشکیِ تنش و در آنی اضطرابی زیرپوستی و نامحسوس را شکار کرده از نیم‌رُخی که باران با گردشِ سرش به سمتی دیگر برای چشمانِ قهوه‌ای روشنش گذاشته بود، حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
و باران ناخودآگاه دستش را بالا آورده، انگشتانِ کشیده و ظریفش را دورِ مچِ او حلقه کرد و آهسته دستِ شاهین را از گونه‌اش پایین آورد. نفسِ عمیقی کشیده و کششی یک‌طرفه و تیک‌مانند بخشیده به لبانش، تصنعی بودنِ این لبخندِ نصفه و نیمه پیدا؛ اما شاهین به سنگینیِ نگاهی خیره بسنده کرد.
- عجله نکنیم شاهین، هوم؟ هنوز مونده چیزهایی که درموردِ خودمون باید بدونیم.
شاهین دمی کوتاه مردمک میانِ مردمک‌های او گردش داد. سکوتش باران را منتظر گذاشت برای شنیدنِ حرفش و نهایتاً که بازدمی سنگین را محکم از راهِ بینی خارج ساخت، زبانی روی لبانش کشید، سری به نشانه‌ی تایید برای باران تکان داد و باز هم کوتاه آمد:
- این هم یه آوانسِ دیگه برای تو عزیزم، قشنگ میشه اگه آخریش باشه!
و گاه تیغه‌ی هزاران زبان شاید بِه بود از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
خاتون که با خنده رو به سوی او چرخاند، سری متاسف تکان داده به طرفین، لب باز کرد حرفی بزند که همزمان با رسیدنِ شاهین به آشپزخانه، شاداب هم پله‌ها را دوتا یکی رد کرده و پایین آمد. او که جلو می‌آمد و لبانش به لبخندی شیرین مزین بودند، حرصی چاشنیِ کلامش کرده و شاهین را مخاطب قرار داد:
- تو از صبح چشم وا می‌کنی باید سبزی به دست پشتِ سرِ من غیبت کنی؟
شاهین کوتاه خندید، تکیه‌گاهِ صندلیِ چوبی و قهوه‌ای روشنِ همرنگ با میز را به دست گرفته، عقب کشید و روی آن جای گرفت. همان دم خاتون که آخرین بشقابِ گرد و سفید را هم مقابلِ او گذاشت، چشم چرخانده و شاداب را دید که درگاهِ آشپزخانه را پشتِ سر گذاشت، در همان حال چشمکی هم برایش زد. شاداب با دریافتِ چشمکِ او، لبخند رنگ بخشید، میز را دور زده و مقابلِ شاهین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
و تکیه از صندلی ربود و تنش را که جلو کشید بارِ دیگر قاشق و چنگال را به دست گرفت تا دوباره مشغول شود؛ اما ناگهان فکرِ ناگفته‌ای که باید گفته می‌شد در سرش جرقه زده و رو که بالا گرفت، خیره شده به شادابِ در فکر فرو رفته و مشغولِ از هم سوا کردنِ دانه‌های برنج درونِ بشقاب، اندکی سر به سمتِ شانه‌ی چپ کج کرده و افزود:
- راستی؛ از این به بعد تا اطلاعِ ثانوی رفت و برگشتِ دانشگاهت با هامینه... .
نگاهِ شاداب را که بالا کشید، لبخندش همان کششِ شیطنت بارِ لبانش بود و تای ابرویی هم بالا پرانده، چشمکی کوتاه روانه‌اش کرد و ادامه داد:
- تو هم که بدت نمیاد!
پس از این حرف تک خنده‌ای کرده از لبخندِ حرصی که لبانِ شاداب را به بازی می‌گرفت، نامش را با تأکید ادا شده از زبانِ او شنید و دید که شاداب نگاه روی میز به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
بهزاد کششی به لبانش بخشید، دمی کوتاه سر بلند کرد و لبانش را با نقشِ بوسه‌ای محکم به موهای جانان چسبانده و عطرشان را که نفس کشید، جانان لبخند رنگ بخشید و قدری شانه‌هایش را جمع کرد. غرقِ دریای محبتِ همسرش بدونِ دست و پا زدنی برای نجات و راضی به رسیدن کفِ چنین دریایی، صدای زنگِ موبایلِ نشسته بر عسلی‌اش به یک آن آرامشِ لحظات را بلعید. جانان چشم باز کرد و سر بالا گرفته نگاه دوخت به بهزاد، او هم ابروانِ مشکی‌اش را محو به هم نزدیک ساخته و دستش را که دراز کرد، موبایلِ جانان را از روی عسلی برداشت. موبایل را گرفته به سوی جانان و او هم تکیه‌ی سر از شانه‌ی بهزاد ربوده، دستش را بالا آورد و پس از دیدنِ نامِ باران به عنوانِ تماس گیرنده، موبایل را از او گرفت. ابروانِ باریکش را راهیِ پیشانیِ کوتاهش کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
هفت شب از این هزار و یک شب گذشت... هنوز شب‌های زیادی مانده بود برای رد شدن از پلِ زمان؛ هنوز تازه آغازِ راه بودند آن‌هایی که به تازگی از چاهِ قصه بالا آمده و یک آفتابِ زمستانی بر رخسارشان سایه می‌افکند. هفت شبانه روز خورشید و ماه به تعقیب و گریز پرداختند و دستِ آخر پیروزشان که بود؟ هرکدام موقت پرچمِ پیروزی در دست می‌گرفتند و بعد با قدرت گرفتنِ دیگری مجبور به پا پس کشیدن می‌شدند. هشتمین روز هم با پیروزیِ موقتِ خورشیدی آغاز شد که نگینِ درخشانی بود بر جامه‌ی آبی روشنِ آسمان با آن لکه‌های پاره‌پاره و پراکنده‌ی ابرها دور و برش، گرچه حبسِ خود کشیده و حال آسودگیِ نفسش همان گرمای نورش بود که نثارِ زمین می‌شد؛ اما تا زمستان به روی زمین می‌خندید، سرما هم خود عاشقانه می‌رقصید. اگر برف‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
و او که قدم برداشت تا راهِ آمده را بازگشته و به درِ راننده برسد، شاداب کوتاه خندیده به حرفِ او و بانمکیِ لحنش، دستش را خمیده بر لبه‌ی شیشه قرار داد و سر چرخانده به چپ، سوار شدنِ هامین را دید و لحظه‌ای بعد هم درِ راننده به لطفِ او محکم بسته شد. و رفتنِ آن‌ها زیرِ سنگینیِ نگاهِ شاهین بود که ایستاده پشتِ پنجره‌ی بازِ اتاقش و سرمای نسیمِ صبحگاه را بر پوستِ صورتش پذیرا می‌شد. رو بالا گرفته، دستانش را پشتِ کمر به هم بند کرده و چشمانِ قهوه‌ای رنگش با برقی عجیب که معنایش هیچ مشخص نبود؛ اما دروغ بود گفتنِ اینکه ترسناک به نظر نمی‌رسید، به روبه‌رو خیره و رفتنِ ماشین را از پیشِ چشم گذراند. سینه با دمی عمیق سنگین کرده و به طرزِ مرموزی در افکارش غرق بود. به آخرین پیامِ باران فکر می‌کرد، پیام‌ها و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
شاهدِ این بزمِ خونینی که در چشمانِ شاهین بپا شد، خورشیدی بود که برقی بُرنده به چشمانِ قهوه‌ای روشنِ او انداخت و به یاریِ زمان پای گریز به حرکت انداخت تا عصرگاهی که دم‌به‌دمِ غروب دم گرفت. فاجعه‌ای زمان را گروگان گرفته و عقربه‌ها را تا رسیدن به موعدِ مد نظرش وادار به دویدن می‌کرد، ثانیه‌ها و دقایق را شکنجه می‌داد تا به خواستِ خود برسد. این خورشیدِ شاهد در عصرگاهی سرد گرمای نورِ خود را کجا ساکن کرد؟ بر بومِ زمینش قلموی نور را حرکت داد و نقشی از قبرستانی پدید آمد که سکوتش را صدای قارقارِ کلاغی بال گشوده در آسمان به یغما برد. کلاغی که لحظه‌ای پس از سر دادنِ آوازش روی شاخه‌ی برهنه‌ی درختی خشکیده با تنه‌ی باریک نشسته و بال بست. درختی که زیرِ سایه‌ی شاخه‌های بعضاً رقصانش به دستِ بادِ ملایمی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
صاعقه‌ای در سرش زده شده و تصویری از صورتِ خونینِ زنی افتاده بر زمین پدید آمد با نگاهِ شادابِ وحشت زده‌ای که در اوجِ کودکی محکوم شد به دیدنِ مرگِ مادرش پیشِ چشمانش! شادابِ کوچکی که در آن وقت انگشتانِ کوچکش سست شدند و عروسکِ خرسِ سفیدش هم پس از دیدنِ جنازه‌ی مادرش از دستش بر زمین سقوط کرد. بغض در گلویش سنگین‌تر شد و نفسش را بُرید، آنقدر گلویش تحتِ فشار قرار گرفت که چشمه‌ی اشک با گرما در چشمانش جوشیده و دیدش را به روبه‌رویش تار کرد. اما هامینی هم بود که سنگینیِ نگاهش را بر نیم‌رُخِ او به یادگار گذاشته و دلسوزی‌اش از چهره‌اش پیدا، در سکوت شاهدِ ناگهانی بغض شکاندنِ شاداب شد که پشتِ دست به لبانش چسباند و فراری نشد از راهی کردنِ قطراتِ اشک روی گونه‌هایش. هامین تکیه از درخت گرفته و قدمی رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Masoome.e

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
195
پسندها
1,058
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
شاداب که از قهوه‌ای روشنِ چشمانِ او با آن مردمک‌های ریز شده و برق افتاده از نور، به دستِ دراز شده‌اش مقابلِ خود رسید، لبانش را نرم بر هم فشرد، دستِ راستش را پیش برده و بهانه‌ای داده به دستِ قلبش برای هیجان و بی‌قراریِ تازه‌ای، ظرافتِ دستش را حبس کرده در دستِ هامین و به کمکِ او، آرام از جا برخاست. شاداب که بلند شد، هامین قدمی به کنار برداشته و از پشتِ سرِ او قدری خم شده، کوله‌ی مشکی‌اش را همراه با بطریِ خالیِ آب معدنی برداشت. نگاهِ شاداب را دنبالِ خود کشیده و همین که او قصد کرد کوله‌اش را بگیرد، سری به نشانه‌ی نبودِ مشکل تکان داده و به مسیرِ رفتن اشاره کرد. و گویی هامین ناخواسته داشت پازلِ از هم پاشیده‌ی قلبِ شاداب را از نو می‌چید که پس از گریه‌ای ناگهانی، او را رساند به لبخندی ملایم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا