• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان وقتی حقیقت بر میگردد | هیلدا کاربر انجمن یک‌ رمان

Hilda__369

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/2/22
ارسالی‌ها
5
پسندها
9
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
وقتی حقیقت بر میگردد
نام نویسنده:
Hilda__369
ژانر رمان:
معمایی، ترسناک، روانشناختی، جنایی
کد رمان: 5821
ناظر:
❁S.NAJM ❁S.NAJM
خلاصه:
رازهایی که فراموش شدن، همیشه برنمی‌گردن... مگر اینکه کسی بخواد دوباره زنده‌شون کنه.

الینا فکر می‌کرد گذشته پشت سرش مونده، اما وقتی یه پیام ناشناس بهش می‌رسه، همه‌چیز عوض می‌شه. دوست‌هاش یکی‌یکی درگیر یه بازی روانی مرگبار می‌شن — بازی‌ای که انگار فقط الینا می‌تونه متوقفش کنه. اما آیا اون واقعاً می‌تونه حقیقت رو پیدا کنه، وقتی خودش هم بخشی از یه دروغ قدیمیه؟

گاهی گذشته فقط یه خاطره نیست... یه انتقامه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Armita.sh

مدیر تالار کتاب + مدیر تالار تیزر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,524
پسندها
20,795
امتیازها
48,373
مدال‌ها
43
سن
15
سطح
32
 
  • مدیر
  • #2
64D7E951-4566-4B57-81BC-7F807952B2A5.jpeg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Armita.sh

Hilda__369

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/2/22
ارسالی‌ها
5
پسندها
9
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

همه ما یه راز کوچیک تو گذشته‌مون داریم. یه دروغ ساده، یه اشتباه بچگانه، یه لحظه‌ای که فکر می‌کردیم بی‌اهمیته و زود فراموش می‌شه.

ولی اگه اون راز برای یکی دیگه تبدیل به یه کابوس شده باشه چی؟

اگه اون کسی که تو تاریکی منتظر نشسته، فقط دنبال انتقام نباشه، بلکه بخواد ما رو مجبور کنه حقیقت رو با چشم خودمون ببینیم — حقیقتی که شاید ترجیح می‌دادیم هرگز بهش نگاه نکنیم...

الینا فکر می‌کرد گذشته رو پشت سر گذاشته. یه شایعه‌ی قدیمی، یه دوستی که دیگه نیست، و یه دختری که دیگه برنمی‌گرده. اما وقتی پیام‌های ناشناس شروع می‌شن، وقتی کابوس‌هاش زنده می‌شن، می‌فهمه که گذشته هیچ‌وقت دفن نشده. و کسی اون بیرون، خوب می‌دونه که الینا یه چیزی رو پنهون کرده — چیزی که به قیمت جونش تموم می‌شه.

"بعضی رازها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hilda__369

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/2/22
ارسالی‌ها
5
پسندها
9
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
"حالا که این زندگی عادیه، دوست دارم نسخه‌ی غیرعادیش رو ببینم — فقط برای مقایسه."

اگه زندگی آکادمیک یه فیلم بود، من مطمئناً نقش اون کاراکتری رو داشتم که همیشه می‌دوئه، ولی هیچ‌وقت به کلاسش نمی‌رسه — همون کسی که تا پایان فیلم هنوز یه نفس درست‌وحسابی نکشیده و مخاطب مطمئنه اگه زنده بمونه، فقط به‌خاطر شانسه، نه هوش و ذکاوت.

نمونه‌ش؟ مقاله‌ی دوهزار کلمه‌ای که هنوز حتی یه کلمه‌شم ننوشته بودم، در حالی که فردا موعد تحویلش بود. مقاله‌ای که قرار بود بیانیه‌ی علمی باشه، اما بیشتر به فاجعه‌ی قرن نزدیک می‌شد.

درست وسط این بحران وجودی، تو کافه‌ی شلوغ و نیمه‌تاریک دانشگاه نشسته بودم. صدای همهمه‌ی دانشجوها، قاشق‌هایی که به لبه‌ی فنجونا می‌خورد، و بخار قهوه‌ی داغی که از پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Hilda__369

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/2/22
ارسالی‌ها
5
پسندها
9
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
نفسمو با شدت بیرون دادم. هوای خنک کافه برای یه لحظه روی صورتم نشست، انگار می‌خواست حرارت عصبانیم رو آروم کنه. دستمو با کلافگی تکون دادم، انگار بخوام حرف‌های رز درباره‌ی فیلم‌های ترسناک و تئوری‌های توطئه‌شو مثل دود از هوا پاک کنم. بوی قهوه‌ی تلخ و کیک دارچینی فضا رو پر کرده بود، اما حتی اونم نمی‌تونست اعصابمو آروم کنه.

"خب بسه دیگه! من نه قراره کشته بشم، نه تو دیوارها زندگی کنم، نه دنیا بدون رز بی‌روح بشه. مشکل اصلی من توی زندگی، این مقاله‌ی لعنتیه که هنوز یه کلمه‌م ازش ننوشتم!"

رز، با همون لبخند شیطنت‌آمیز همیشگیش، قاشقشو توی لیوان قهوه‌ش چرخوند. نور زرد کم‌رمق کافه روی موهای روشنش افتاده بود و چشم‌هاش رو براق‌تر از همیشه نشون می‌داد.

"ای بابا، الینا، تو همیشه زیادی استرس می‌گیری. یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hilda__369

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/2/22
ارسالی‌ها
5
پسندها
9
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
***

نور زردرنگ چراغ رومیزی، سایه‌های کشیده‌ای روی دیوار انداخته بود و لپ‌تاپم مثل یه صفحه‌ی لعنتی سفید، بهم خیره شده بود. صدای تایپ کردن بی‌وقفه‌ی رز توی سکوت شبانه‌ی اتاق می‌پیچید، در حالی که من با خستگی به جملاتی که روی صفحه تایپ می‌شد زل زده بودم.

"رز، برای بار صدم می‌گم، این یه مقاله‌ی روانشناسیه، نه فیلمنامه‌ی یه فیلم تریلر روانی! دست از نوشتن 'و در اعماق ذهن انسان، تاریکی در کمین نشسته است...' بردار!"

رز، با اون لبخند شیطنت‌آمیز همیشگیش، خودکارش رو بین انگشتاش چرخوند و بدون اینکه حتی نگام کنه، گفت: "ولی خب، تاریکی واقعاً تو کمین نشسته دیگه. این یه حقیقته علمی!"

چشمامو با کلافگی چرخوندم. رایان، که یه گوشه روی صندلی لم داده بود و با قهوه‌ی نیمه‌سردش بازی می‌کرد، بالاخره سرشو بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا