- ارسالیها
- 487
- پسندها
- 2,566
- امتیازها
- 14,383
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #41
لبخندی زد و دور شد و گلی را با معنی حرفهایش تنها گذاشت. منظورش چه بود؟ که برای داشتن مردی که برایش هدیهای را خریده بود که گلی همیشه آرزویش را داشت و به خاطر او با مدیر کافه دعوا کرده بود، بجنگد؟ که این کارهای به ظاهر کوچک نشان از علاقه واقعیاش به گلی داشت؟
سری تکان داد و نگاهش به ساعت روی دیوار افتاد. ساعت سه و بیست و پنج دقیقه. آب دهانش را قورت داد. دست برد و گوشیاش را روشن کرد.
صفحه گوشی ساعت سه و بیست و هشت دقیقه را نشان میداد. دستش را زیر چانه زد و به ساعت چشم دوخت. سه و بیست و نه! آهی کشید. ساعت سه و سی دقیقه!
صفحه گوشی محو شد و اسم نسیمه روی آن افتاد. در حالی که دستش را زیر چانه زده بود با انگشت شست دست دیگرش علامت سبز را کشید. صدای گریه آلود نسیمه به گوش رسید:
- الو گلی؟...
سری تکان داد و نگاهش به ساعت روی دیوار افتاد. ساعت سه و بیست و پنج دقیقه. آب دهانش را قورت داد. دست برد و گوشیاش را روشن کرد.
صفحه گوشی ساعت سه و بیست و هشت دقیقه را نشان میداد. دستش را زیر چانه زد و به ساعت چشم دوخت. سه و بیست و نه! آهی کشید. ساعت سه و سی دقیقه!
صفحه گوشی محو شد و اسم نسیمه روی آن افتاد. در حالی که دستش را زیر چانه زده بود با انگشت شست دست دیگرش علامت سبز را کشید. صدای گریه آلود نسیمه به گوش رسید:
- الو گلی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.