- ارسالیها
- 487
- پسندها
- 2,566
- امتیازها
- 14,383
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #31
حلقه دوم
ساعت چند بود؟ فقط خدا میدانست. گوشیاش از لحظهای که بیمارستان را ترک کرده بود، خاموش بود. قرار نبود امروز به چیزی اهمیت بدهد. فقط قرار بود از آدمهایی که به خاطر تصمیمات او مرده بودند، فاصله بگیرد.
فاصله بیمارستان تا خانه را حسابی کش داده بود. اول خودش را به صبحانه حسابی دعوت کرده بود. بعد از آن همه تنش و استرس که پشت سر گذاشته بود، با چایی و کیک شکلاتی کمی به خودش جایزه داده بود. بعد کمی قدم زده، اتوبوس سوار شده و الان دوباره در حال قدم زدن بود.
در تمام مدت درباره همه چیز فکر کرده بود. از اینکه چرا همه چیز دوباره تکرار شده و چرا تصمیمات گلی منجر به مرگ بیشتر شده بود. ظاهرا کشف حقیقت یا حداقل تلاش گلی برای کشف حقیقت فاجعه آفریده و منجر به مرگ شده بود.
باید چه میکرد تا...
ساعت چند بود؟ فقط خدا میدانست. گوشیاش از لحظهای که بیمارستان را ترک کرده بود، خاموش بود. قرار نبود امروز به چیزی اهمیت بدهد. فقط قرار بود از آدمهایی که به خاطر تصمیمات او مرده بودند، فاصله بگیرد.
فاصله بیمارستان تا خانه را حسابی کش داده بود. اول خودش را به صبحانه حسابی دعوت کرده بود. بعد از آن همه تنش و استرس که پشت سر گذاشته بود، با چایی و کیک شکلاتی کمی به خودش جایزه داده بود. بعد کمی قدم زده، اتوبوس سوار شده و الان دوباره در حال قدم زدن بود.
در تمام مدت درباره همه چیز فکر کرده بود. از اینکه چرا همه چیز دوباره تکرار شده و چرا تصمیمات گلی منجر به مرگ بیشتر شده بود. ظاهرا کشف حقیقت یا حداقل تلاش گلی برای کشف حقیقت فاجعه آفریده و منجر به مرگ شده بود.
باید چه میکرد تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.