• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جانْفزا | محدثه اکبری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع mmmahdis
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 1,580
  • کاربران تگ شده هیچ

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
میلاد با حالی نزار روی زمین، روبه‌روی کولر دراز کشیده و پاهایش را روی‌هم انداخته و ساعد دست چپش را روی چشمان حزینش گذاشته بود، چشمانی سوزناک از اشک!
ذهنش مدام به چهار ساعت قبل برمی‌گشت، زمانی که سوگل را دست در دست مردی دیگر دید و این یادآوری بر درد قلبش می‌افزود، چه دعوایی دردناکی بین قلب و مغزش ایجاد شده و مغز برای گریاندن قلبش هر کاری می‌کرد!
دست راستش را روی سینه ترک‌خورده‌اش گذاشته و با چانه‌ای لرزان به صدای قلب تب دارش گوش سپرد. قلبی که شادیِ عشق را نچشیده نالان شد. دلی که دست به سمت دل دلدار دراز کرده او دست به قلب دیگری داده بود.
روناک از ظهر که پسرش با این‌حال به خانه آمد نگران شده و حالا از کنار گلخانه بزرگشان به میلادش زل زده بود.
چه شده که حال پسرکش به این روز افتاده و از ظهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
پسرکم، من بزرگت کردم. می‌دونم الان چه حالی داری.
دست میلادش را نوازش کرد و ادامه داد:
- بهم بگو چی شده قربونت بشم!
بیشتر از این توان نگهداری آن بغض سنگین را داشت؟! مادرش بزرگش کرده بود! دردش را به او نگوید به چه کسی در این دنیای نامرد بگوید؟
آرنج دستش را تکیه‌گاه بدنش کرده، سرش را از روی بالش برداشت، کمی خودش را به جلو رانده و سرش را روی پای مادرش گذاشت، جوری که پیشانی‌اش روی پای روناک بود.
پیراهن گل‌گلی مادرش را در مشتش گرفته، با بغضی که در آستانه شکستن بود گفت:
- مامان همه برنامه هام بهم خورد.
دستان چروکیده روناک که روی موهای ژولیده میلاد کشیده شد، غمش بیشتر شد، حس می‌کرد قلبش ثانیه به ثانیه بیشتر فشرده‌ می‌شود. دقیقا مانند بادکنکی که هرچه بیشتر هوا درونش رَوَد احتمال ترکیدنش بالاتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
پدرش کنار او نشست، دست دور گردنش انداخت و سرش را به سینه ستبر خود چسباند.
کسی تحمل اشک‌های این مرد زیادی مهربان را نداشت، پدر از غصه او محزون گشته، اشکِ گوشه بینی خوش فرمش را پاک کرد. از دیوار بدی دیده بودند از میلاد نه!
میلاد دست پدر را که به سمتش دراز شده بود در دست گرفته نفس لرزانی کشید، پدر چینی بر پیشانی‌اش داده، ناراحت پرسید:
- نگفت به چه دلیل جوابش منفیه؟
آهی از عمق وجودش تقدیم هوای اطرافش کرد. او حتی قدمی جلو نیامد که جواب منفیش را رودر رو به او بگوید؛ ارزش میلاد برایش همین‌قدر بود؟ بی‌محلی؟ آدم بود‌ا! عاشق بودا! قلب تقدیم کرده بود. ولی سوگل...
سری به نشانه‌ی نفی تکان داد، از پدرش فاصله گرفت، پاهایش را در شکمش جمع کرد و دستانش را دور پاهایش قفل.
حسین آقا موهای فرفری میلاد را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
لبخند غمگینی به صورت مهربان مادرش زده گفت:
- میل ندارم مامان.
با همان وضع ژولیده از خانه خارج و سوار ماشین شد و با سوئیچ روشنش کرد. راه افتاد، ضبط که از قبل روشن بود صدای آهنگش در فضای ماشین طنین انداخت. او به‌اندازه‌ی کافی حال خوبی نداشت و حالا این موزیک‌ها قصد کشتنش را داشتند.
«چه درد بزرگی‌ست کسی را که دوست داری دست در دست مرد دیگری ببینی!»
سرعتش زیاد بود و احتمال تصادفش زیادتر، ولی نه! او باید باشد و حقیقت را بداند، چرا تصادف؟
«دیدم که مرا دیدی و حیران ماندی
دیدم که مرا دیدی و رو گرداندی
من به رسم ادب اما سلامت کردم»
بیست دقیقهٔ بعد به چراغ قرمز رسید، پشت سر SLXای ایستاد، سر سنگینش را که توان نگه داشتنش روی گردن را نداشت به فرمان تکیه داد، اشک‌های مردانه‌اش قانون «مرد گریه نمی‌کند»...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
کسی به شیشه زد، چشمان بارانی‌اش را به طرف آن برگرداند.
پسرکِ گل‌فروشی بود که مغموم به او نگاه می‌کرد. شیشه را پایین کشید. پسرک پرسید:
- چرا گریه می‌کنی؟
جوابی نداده، فقط با چشمان اشکی به نظاره‌اش نشست. پسرک ادامه داد:
- مامانت دعوات کرده؟
کاش می‌شد انسان‌ها همیشه بچه می‌ماندند و بیشترین غصه‌شان همین دعوا شدنشان توسط مادر بخاطر خطایی کوچک می‌بود؛ نه دعوا شدن از سمت قلبشان بخاطر خطایی که بیشترین درد را به آن‌ها هدیه کند؛ خطایی به بزرگی و مظلومی عشق!
به حرف بچه پوزخندی نثار کرد، به پسرک شش- هفت ساله زل زد و با بغض سنگین توی گلویش گفت:‌
-کاش مادرم دعوام کرده بود.
« ای وای که در این قصه دلت عاشق اگر می‌شد
با تو آخرین پرسه‌ی ما جور دگر می‌شد»

پسرک گل‌های نرگسش را به سمت میلاد گرفته و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
چراغ سبز شد، ماشین‌های عقبی برایش بوق می‌زدند که حرکت کند، سر از صندلی گرفته پایش را روی گاز فشرد.
چشمانش سرگردان بودند. دنبال چه کسی می‌گشتند؟ میلاد در این زمان چه کسی را به جز سوگل می‌خواست؟! قلبش نیز برای دیدن معشوقه‌اش بی‌تابی می‌کرد و خود را تند تند به میله‌های زندانی که درش گیر بود، می‌کوفت. به امید دیدن سوگل اطراف را با اشک می‌کاوید. چه می‌شد اگر او را می‌دید؟
«پیش چشمان رقیبان خرابم کردی
خرابم کردی خرابم کردی»
کمی ‌که گذشت، رویش را به سمت مخالف چرخانده و ثانیه‌ای بعد چشمانش کسی را دید، قلبش تپش گرفت، آری قلبش حالا تندتر از قبل می‌زد. به حدی که حالا از سر شوق اشک می‌ریخت. سوگل را دیده بود، زندگی‌اش را، تنهای تنها!
پایش را روی ترمز گذاشته، سریعا پیاده شد؛ ماین های عقبی نیز به سرعت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
با کمک درختان خودش را به خیابان رساند. آن‌قدر ذهنش درگیر بود که متوجه خیابان نشده به سمت ماشینش رفت، اما ناگهان دستی روی شانه‌اش نشست، به عقب برگشت، همان مردی که کمکش کرد، بود، لبخندی به چهره آشفته میلاد پاشید و گوشی‌اش را به سمتش گرفته و گفت:
- از جیبت افتاد.
موبایل را از مرد گرفت و زیر لب تشکری کرد، آدم خوب کم پیدا می‌شد و امروز میلاد شانس آورد که یکی از همین خوب‌ها به پستش خورده بود.
خواست برود که مرد ضربه‌ای به شانه‌اش زده ادامه داد:
- حالت خوب نیست جوون، با این حالت رانندگی نکن!
اصلا دیگر حالش خوب می‌شد؟ بازهم لبخند به لب‌هایش برمی‌گشت؟ لبخندی که از ته دل باشد؟ می‌توانست سوگلش را فراموش کند؟ آه که روزگار چقدر نامرد است.
لبخند بی‌حالی به چهره‌ی مرد زده، دستی روی دست او گذاشت و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
فرد دعواگر با عصبانیتی که چشمانش را به شدت زشت و ترسناک کرده بود، جواب داد:
- این ماشین قراضه‌ات رو چرا این وسط گذاشتی؟ اگه دو ثانیه دیرتر می‌دیدمش الان ماشین نازنینم داغون شده بود.
میلاد دستان مرد را کمی فشرده و از یقه‌اش جدا کرد، دندان‌هایش را روی یکدیگر فشرد و جواب داد:
- اگر حواست رو بیشتر جمع کنی.
به ماشین مرد که یک آردی سبز رنگ بود نگاهی انداخته و با طعنه ادامه داد:
- ماشین نازنینت، هیچیش نمی‌شه.
مرد مذکور عصبی‌تر شده و اخم کرد، وقتی از آن فاصلهٔ نزدیک با میلاد صحبت می‌کرد از بوی دهانش مشخص بود که کارهایش دست خودش نیست.
میلاد دستی به تخت سینه‌ٔ او زد، سری تکان داد و متاسف پی حرفش را گرفت :
- برو داداش، برو که کارهات دست خودت نیست، زیادی خوردی!
با جمله آخر میلاد دوز عصبانیتی که مرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
آن فرد هم دستِ کمی از میلاد نداشت؛ با اینکه تعادلش دست خودش نبود، اما قدرت زیادی داشت. هرکولی بود برای خودش!
حالا نوبت حریف میلاد بود که ضرب شصتش را به او نشان بدهد. نفس عمیقی کشیده به یکباره میلاد را بر زمین زد.
اینبار او روی سینه نحیف پسرکِ عاشق ما نشست و مشت‌هایش روی صورت میلاد فرود می‌آمد و فحش‌های رکیکش به گوش او می‌رسید.
صورت هر دو خونین‌ و مالین بود، ولی هنوز هم کسی برای جدا کردنشان جلو نمی‌آمد، مردم اطرافشان تنها کاری که می‌کردند فیلم گرفتن بود.
چندی گذشت، مشت میلاد بالا رفته تا برروی دماغ غوز دار مرد بنشیند. مشتش را یک دور باز کرده و محکم تر پیچش داده به سمت مرد حواله کرد.
مرد که قصد میلاد را پیش بینی می‌کرد سرش را به سمتی برده مشت محکم میلاد آسفالت را به بار کتک گرفته درد فجیعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
سعی داشت زیاد با دست ضرب دیده‌اش کار نکند، به هیچ‌چیز فکر نمی‌کرد و سوگل جزو هیچ‌چیز نبود.
او بی‌اجازه به مغز و قلبش وارد شده و حالا رفتنی در کارش وجود نداشت. دیگر اختیار قلب و مغزش را از دست داده و با اجباری دوست داشتنی به او فکر می‌کرد.
شیشه را پایین کشید، آرنجش را به‌در تکیه زده و دست آسیب دیده‌اش را آهسته به صورتش.
حال دیگر همان ته مانده انرژی‌اش را نیز از دست داده و با حداقل سرعت حرکت می‌کرد، ماشین‌های درون خیابان با سرعت از کنارش گذشته و با تک بوقی عصبانیتشان را به او می‌فهماندند.
حال خرابش با شنیدن موزیک‌ غمگینی اشک می‌شد و می‌چکید، ولی تمام؛ نه!
دستش را به سمت گوشی‌اش دراز کرده و از روی صندلی شاگرد برداشتش، رمزش که تاریخ اولین دیدار سوگل بود را وارد و به قسمت گالری رفت، عکسی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

موضوعات مشابه

عقب
بالا