- تاریخ ثبتنام
- 25/4/25
- ارسالیها
- 111
- پسندها
- 504
- امتیازها
- 2,753
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #31
**یاسمین**
درختان بلند و سایهبانهای طبیعت، به طرز عجیبی مرا در آغوش میگرفتند. صدای باد میان برگها به گوش میرسید، گویی که طبیعت خودش از حضور من در اینجا آگاه بود. دستانم به آرامی به پشت سرم کشیده میشدند، انگار که بخواهم خودم را از یادها و خاطرات دور کنم. هر کدام از این خاطرات، همچون وزنهای سنگین، مرا به گذشته میکشاندند. اما من نمیخواستم به گذشته نگاه کنم. گذشتهای که هنوز به اندازه یک زندگی دیگر در من نقش بسته بود.
این روستا، این مردم، این سکوت، همه چیز در اطرافم به شکلی متفاوت و جدید میآمد. انگار که خودم را در دنیایی جدید، ولی آشنا، پیدا کرده بودم. اینجا به طور عجیبی احساس خانه را داشتم. به خودم گفتم که شاید این همان جایی باشد که باید باشم. شاید در میان این مردم ساده و بیریا،...
درختان بلند و سایهبانهای طبیعت، به طرز عجیبی مرا در آغوش میگرفتند. صدای باد میان برگها به گوش میرسید، گویی که طبیعت خودش از حضور من در اینجا آگاه بود. دستانم به آرامی به پشت سرم کشیده میشدند، انگار که بخواهم خودم را از یادها و خاطرات دور کنم. هر کدام از این خاطرات، همچون وزنهای سنگین، مرا به گذشته میکشاندند. اما من نمیخواستم به گذشته نگاه کنم. گذشتهای که هنوز به اندازه یک زندگی دیگر در من نقش بسته بود.
این روستا، این مردم، این سکوت، همه چیز در اطرافم به شکلی متفاوت و جدید میآمد. انگار که خودم را در دنیایی جدید، ولی آشنا، پیدا کرده بودم. اینجا به طور عجیبی احساس خانه را داشتم. به خودم گفتم که شاید این همان جایی باشد که باید باشم. شاید در میان این مردم ساده و بیریا،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.